زهرا فرخزادی | آرمان ملی
ژوئل دیکر [Joël Dicker] (۱۹۸۵ ) نویسنده سوئیسی با نخستین کتابش «حقیقت ماجرای هری کیوبرت» [Verite sur l’affaire Harry Quebert] به یکی از پرفروشترین نویسندههای دنیا تبدیل شد. رمان «حقیقت ماجرای هری کیوبرت» در سال ۲۰۱۲ منتشر شد و توانست جایزه بزرگ رمان آکادمی فرانسه و جایزه گنکور را از آن خود کند. انتشارات پنگوئن از آن بهعنوان یکی از بزرگترین دستاورهای ادبی خود یاد کرد؛ در اروپا بهعنوان کتاب محبوب اروپاییها لقب گرفت و از آن بهعنوان رمانی «نفسگیر و جذاب» یاد شد و خوانندگان انگلیسی نیز آن را «هوشمندانه و ادبی» وصف کردند. منتقدان ادبی این رمان را از یکسو بهعنوان پاسخی به کتاب «دختری با خالکوبی اژدها» نوشته استیک لارسن برشمردند، و از سوی دیگر آن را با داستانهای ناباکوف و رمان «ننگ بشری» فیلیپ راث مقایسه کردند. این رمان با فروش بیش از سه میلیون نسخه در فرانسه، دو میلیون نسخه در اروپا، و دو میلیون نسخه در دیگر کشورها بعد از ترجمه به زبان انگلیسی، به ۳۲ زبان دیگر هم ترجمه شد، از جمله فارسی: ترجمه ناهید فروغان، نشر نیلوفر، با عنوان «ریشههای شر». از روی این رمان یک سریال موفق نیز در سال ۲۰۱۴ ساخته شد. پس از موفقیت این اثر، ژوئل دیکر، رمانهای «پرونده بالتیمور»، «ماجرای ناپدیدشدن استفانی مالر»، و «معمای اتاق شماره ۶۲۲» را منتشر کرد که که هر سه جزو پروفروشترین آثار اروپا و آمریکا شدند. هر سه این کتابها با ترجمه آریا نوری از سوی نشر البرز منتشر شده. آنچه میخوانید گفتوگو با ژوئل دیکر درباره آثارش و فروش آنها در شرایط کرونایی و تاثیر شبکههای اجتماعی بر ادبیات و کتاب است.
نوشتن در روزهای قرنطینه چطور است؟
من هم مانند بسیاری از افراد معتقدم که برای خواندن و نوشتن در این دوران خیلی مشکل داشتم، حال و حوصله هم نداشتم. حتی کوچکترین مورد هم به من کمک نکرد، مثلا همه کتابهایی را که قصد داشتم بخوانم، آمادهسازی و تَلانبار کردم، قرار بود از دو ماه پیش شروع به خواندن کنم، فقط آنها را از پاریس با خود به ژنو آوردم، ولی آنها در دوران قرنطینه نخوانده همینجا باقی ماندند!
هریک از آثار شما باعث جذب خواننده میشود و بسیاری از خوانندگان کتاب به ملاقات شما میآیند، چگونه این لحظات را زندگی میکنید؟
این یک سعادت است! نوشتن برای من نشان از یک انزوای دو یا سه سال گذشته، بدون تعامل زیاد با خوانندگانم است؛ بنابراین میتوانم فرصت صحبت رودررو با آنها را بهدست آورم! باید تجربه خوانش آنها را جمعآوری کنم. این لحظات برای من معانی زیادی دارد. بنابراین امروز در شرایط کرونایی از عدم امکان ملاقات با آنها بسیار ناامید شدهام. و احتمالا به این زودی ها هم دیدار مجدد آنها امکانپذیر نخواهد بود. من با تصور مراسم امضای پشت جلد کتاب با فاصله دو متر بین افراد منتظر در صف، خوانندگان دستکش به دست و ماسک به صورت مشکل دارم... از صمیم قلب آرزو میکنم که خیلی زود دوباره مثل سابق با آنها ارتباط برقرار کنم.
نظر شما در مورد ملاقاتهای مجازی مانند آنچه در بخشی از واقعیت یعنی «مکانی برای ملاقات» روی میدهد و به نویسندگان و خوانندگان اجازه میدهد از طریق پرسش و پاسخ با کتابفروشان، روزنامهنگاران یا وبلاگنویسان، گِرد هم بیایند چیست؟
البته این ابتکاراتِ مجازی جالب هستند و به ما امکان میدهند پیوندمان را با خوانندگان حفظ کنیم. بسیاری از فروشها یا رونماییها توسط کتابفروشیها به صورت زنده در فیسبوک انجام میشود، ولی آنها جایگزین ارتباطات انسانی نمیشوند. امروزه سفر و دیدارهای عمومی برای ما غیرممکن است. این واقعیت که نمیتوانم به دیدن مردم بروم بزرگترین حسرت من است.
دنیای نشر بهویژه تحتتأثیر بحران ویروس کرونا قرار گرفته، موسسات انتشاراتی که درحال بررسی برنامههای انتشاراتی خود هستند و بسیاری از آنها روی بهترین نویسندگان و پُرفروشترین کتابهای اعلامشده برای احیای موسسات انتشاراتیشان شرط میبندند از جمله نویسندگانی مانند: گیوم موسو، اِلنا فِرانته و مخصوصا شما... آیا این فشار را روی شانههایتان حس میکنید؟
نه، واقعا نه، فشار خاصی احساس نمیکنم. از طرف دیگر، برای نویسندگان دیگر نگرانی زیادی احساس میکنم؛ نویسندگان کمترشناختهشده، کسانی که اولین رمان خود را منتشر میکنند خیلی وحشتناک است که ماهها یا سالها برای نوشتن یک کتاب وقت صرف کردهاند، اما کتابشان از طریق امواج کتابهای منِ نوعی غرق میشود، امیدوارم ناشران اجازه دهند نویسندگان هرچه که مربوط به تنظیم زمانبندی برای نگارش کتاب است خودشان انجام دهند و به هیچوجه سعی نکنند همه آنچه را که در پاییز برنامهریزی شده بود، انجام دهند، زمانه سختی است، همهچیز باید دوباره اختراع شود.
و از سوی کتابفروشیها چه؟
آنها دو ماه یا بیشتر مغازههای خود را تعطیل کردند، ولی امروز باید اجارهبها و حقوق کارکنان خود و دیگر هزینهها را بپردازند. آنها عناوین کتابهایی را که امیدوارند بیشتر از آن نسخه بفروشند، برجسته میکنند و این کاملا قابل درک است. اوضاع برای این حرفه هم بسیار دشوار خواهد بود.
نظرتان در مورد شبکههای اجتماعی چیست؟
شبکههای اجتماعی برای تعامل با خوانندگان در هر جای دنیا ضروری شدهاند، برای من هم ضروری است، حتی اگر دوباره، مخاطبینم شور و حرارتِ ملاقات واقعی را نداشته باشند. ادبیات باید مدرن باشد و به مردم برسد. امروزه خوانندگان زمان زیادی را در شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک، اینستاگرام و... میگذرانند و ما باید آنها را روی این شبکهها ملاقات کنیم؛ چراکه ادبیات مطالب زیادی برای جلب مردم دارد؛ وقتی موفقیت نتفلیکس و دیگر سیستمهای عامل را میبینیم متوجه میشویم این مجموعهها همهچیز را اختراع نکردهاند و اغلب از ادبیات بهره گرفتهاند، بهویژه رمز موفقیت سریالهای محبوب، ادبیات است.
شما درجایی نوشتید که مردم اغلب فکر میکنند نوشتن یک رمان با یک ایده شروع میشود. درحالیکه نگارش یک رمان بیش از هرچیز با تمایل آغاز میشود. آیا این روش شخصی شما برای دیدن چیزهاست؟
بله، دقیقا همینطور است. من خوانندگانی را ملاقات کردهام که به من میگویند: من یک ایده دارم، ده صفحه نوشتم، اما دیگر نمیتوانم به نوشتن ادامه بدهم، پس آنها فاقد این اصل اساسی یعنی میل به نوشتن هستند. اگر این میل وجود داشته باشد، پس میتوانیم در حرفه نویسندگی به همهچیز برسیم.
شما با رمزوراز به نوشتن یک رمان ادامه میدهید و این بسیار جالب است؛ اشتیاق یا میل به نوشتن و سپس یک داستان شکل میگیرد. آیا این روش شما برای نوشتن رمان است؟
بله، اگر تمایل به نوشتن دارید، کافی است چون بقیهاش بهراحتی میآید. وقتی شروع به نوشتن کتاب میکنم، نیازی به دانستن داستان ندارم. درواقع، این عامل باعث پیشرفت زیادی میشود و حتی بعضی اوقات مجبورم که از کل معابر عبور کنم تا بتوانم در زمانی که مناسب من نیست، بنویسم.
بهطورکلی، ایدهای که فکر میکنید برای تبدیل آن به یک رمان مناسب است، چه زمانی است؟
وقتی به آخر کتاب میرسم! این جادوی نوشتن است، تا زمانی که راضی نباشید میتوانید به عقب برگردید و دوباره بنویسید. این مانند یک خانه با فوندانسیون یک طبقه و غیره نیست، که باید برای ساختن از ابتدا شروع کرد، ادبیات دقیقا برعکس است و این همان چیزی است که من دوست دارم.
شرایط لازم برای اینکه شما شروع به نوشتن کنید چیست؟
بیش از همه به آرامش و تمرکز احتیاج دارم. مثلا هرگز در یک کافه نخواهم نوشت. ممکن است اتفاقی رخ دهد که وقتی در بعضی از تحولات گیر میافتم برای الهامگرفتن به آن نگاه میکنم، اما هرگز برای نوشتن آن اقدام نمیکنم. باید در جا و مکان خودم باشم. نمیدانم چرا ولی اینطوری است. فقط پشت میزم کار میکنم.
اقتباس تلویزیونی از «حقیقت پرونده هری کیوبرت» را چگونه دریافتید؟
این یک تجربه شگفتانگیز بود! 300 نفر که تحت عنوان یک مرد کار میکنند شگفتانگیز است! عاشق تماشای شکلگرفتن کتاب به صورت فیلم در مقابل چشمهایم بودم. ژان ژاک آنود (کارگردان) به من گفت که او یک اقتباس وفادارانه از کتاب خواهد داشت، در این صورت حتی ممکن است مورد خاصی را تصور کرده باشد چون من همهچیز را توصیف نمیکنم. همچنین در جریان این تطابق بسیار حضور داشتم، از محدودیتهایی که در یک دستآورد مشترک میشناسید، آگاه شدم. این کار با نوشتن در مکانی که با یک ورق کاغذ و یک مداد همهچیز ممکن است بسیار متفاوتتر است. واقعا از این تجربه لذت بردم.
شما دورههایی را در رشته حقوق دنبال کردید. از کجا میدانستید که میخواهید نویسنده شوید؟
همیشه از بچگی مینوشتم. آن زمان که کتابهایم با موفقیت در نظر مخاطبان روبهرو میشد، آنجا بود که فهمیدم برای نوشتن ساخته شدهام.
ناشرتان برنارد دو فالوآ میگوید: میزان موفقیت یک رمان نه با تعداد نسخههای فروختهشده از یک کتاب، بلکه با لذت چاپ آن سنجیده میشود. از نظر نویسنده چطور؟ فکر میکنید چه زمانی رمان شما موفق است؟
دقیقا همین است! من مدت دو یا سه سال، دوازده ساعت از شبانهروزم را صرف نوشتن کتاب میکنم. اگر از این دوران که مانند یک سفر است لذت ببرم موفقیتآمیز خواهد بود! هرگز نمیتوانید از قبل بدانید که واکنش خواننده چگونه خواهد بود؟ نمیتوانم صبر کنم تا بفهمم چه اتفاقی درمورد رمان جدیدم میافتد!
کتاب «حقیقت پرونده هری کیوبرت» در ابتدا به اشتباه به عنوان یک داستان «کارآگاهی» معرفی شد، ولی آکادمی فرانسه در اعطای جایزه بزرگ خود اشتباه نکرد. با وجود این، داستان پلیسی در زیر فضای صاف، بیرونی و دنجش موضوع اصلی است، ژنو بسیاری از معماهای پلیس را شناخته است. چرا محل وقوع حوادث رمان خود را در ایالات متحده قرار دادید؟
میخواستم محل وقوع حوادث کتابم را در نیوانگلند قرار دهم تا به خوانندگان فرانسوی و اروپایی و کلا کشورهای دیگر در مورد این منطقه باشکوه و استثنایی بگویم. همچنین میخواستم به این مکانها که الهامبخشهای من بودند ادای احترام کنم. حق با شماست میتوانستم محل وقوع داستان خود را به صورت کامل در ژنو یا جاهای دیگر سوئیس قرار دهم، ولی تمایل داشتم از شخصیتهای رمانم از لحاظ بُعد مسافت و با طرح رمانم کمی فاصله بگیرم. نیوانگلند به من اجازه جداشدن خاصی از کتاب را داد و احساس کردم به آن احتیاج دارم.
بهنظر میرسد رمانتان «حقیقت پرونده هری کیوبرت» دارای بسیاری از عناصر زندگینامه است. قهرمان رمان شما، مارکوس گلدمن، نویسندهای است که اولین کتابش با موفقیت چشمگیری روبهرو شده و باعث شهرت او میشود، او درد و رکود را میشناسد-سندرم صفحه خالی- درحالیکه ناشرش کار دوم را از او میخواهد، شروع به نوشتن میکند یعنی «انجام کار فقط برای اینکه انجام شود و این هرگز منطقی نیست.» نظر شما درمورد این قراردادها که نویسندگان را ملزم به نوشتن یک کتاب در سال میکند، چیست؟ آیا نویسنده میتواند به صورت مداوم و به درخواست ناشرش بنویسد؟
میدانید در این کتاب زندگینامه زیادی وجود ندارد. مارکوس با اولین کتابش موفقیت کسب میکند. از آنجاییکه کتاب ششم من است، اگر در قراردادهای ناشران که در آن ذکر شده نویسنده ملزم به تحویل یک کتاب در سال است، به دلیل این است که نویسندگان آن را میخواهند. انعکاس واقعی درمورد علائق من رابطه نویسنده و خواننده بود. گاهی این ترس وجود دارد که نویسندگان ارتباط بین خود و خوانندگان را از دست بدهند. درواقع، این جذابترین بخش ماجراست، البته بهنظر من این رابطه تقریبا وابسته به مخاطب آن نویسنده است که میتواند دلیل موفقیت او شود. مارکوس میترسد این پیوند قطع شود. اما این کتاب است که باید پیوند را ایجاد کند نه برعکس.
استاد هری به شاگردش مارکوس گفت: «انتشار بهمعنای این است که آنچه در تنهایی نوشتی ناگهان از دست شما خارج میشود و در فضای عمومی به گردش درمیآید. این زمان خطر بزرگی است: شما باید کنترل وضعیت را همواره حفظ کنید. از دستدادن کنترل کتاب خود یک فاجعه است.» آیا برای یک نویسنده بهجز در کارهای محرمانه یا پس از مرگ مانند کافکا، امنیت و آرامش وجود نخواهد داشت؟
نه، من اینطور فکر نمیکنم. موضوع به اندازه خودانتشاری(اشاعهگری) مهم نیست، بلکه خود انتشار مهم است. به محض عمومیشدن یک متن، صرفنظر از مخاطبانی که آن متن را میخوانند، نویسنده تا حدی کنترل خود را از دست میدهد، برای این کار یک نفر یا یک تعبیر کافی است. بنابراین مساله مهم توانایی نویسنده در بُروز واکنشهای خود به تفسیرهایی است که شخص از متن او میکند. به محض اینکه او دیگر در موقعیت چنین کاری نباشد، فکر میکنم، میتوانیم درنظر بگیریم که او کنترل متن خود را از دست داده است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............