فهم بدنمند جهان | اعتماد


«من، خودم، عبارت از بدنم هستم؛ تا جایی که ادراک می‌کنم؛ حرکت می‌نمایم؛ کنشی را انجام می‌دهم و ارتباطی برقرار می‌کنم.» سارا هایناما [Sara Heinämaa] تلاش داشته این ایده را در کتاب پژوهشی خود «به سوی پدیدارشناسی تمایز جنسی» [Toward a phenomenology of sexual difference] دنبال کند. او معتقد است تمایز جنسی هنوز به عنوان یک مساله تجربی محض در نظر گرفته می‌شود، مساله‌ای که به علوم مردم‌شناختی، روانشناختی و زیست‌شناختی تعلق دارد و از پدیدارشناسی استعلایی و هستی‌شناسی بنیادین بسیار دور است. با این همه متذکر می‌شود که پایه‌گذار پدیدارشناسی یعنی هوسرل ما را به تحقیق درباره برساخته شدن معنای این تمایز به عنوان «رخدادی این جهانی» ترغیب کرده است.

 سارا هایناما [Sara Heinämaa] به سوی پدیدارشناسی تمایز جنسی» [Toward a phenomenology of sexual difference]

در این کتاب، با تکیه بر این روایت، استدلال می‌شود که تمایز جنسی باید نه تنها به عنوان اختلافی بیولوژیکی یا اندامی، بلکه به‌طور بنیادین‌تری، به صورت دو اسلوب متفاوت و دو حالت متمایز از روی‌آوری بدنی فهمیده شود. بدین‌ترتیب، مذکر بودن و مونث بودن، در هیچ موجودیت خاص یا نظامی از موجودیت‌ها- اندام‌واره‌ها، دستگاه تناسلی، هورمون‌ها، و ژن‌ها- تثبیت نشده، بلکه به عنوان دو شیوه متفاوت نسبت برقرارکردن با ابژه‌ها، عمل‌کردن بر آنها و متاثرشدن از آنها برساخته شده است. هایناما با تکیه بر این فهم پدیدارشناسانه از بدن‌های‌مان به عنوان ابزار اولیه ادراک، حرکت، کنش و ارتباط، دست به بازخوانی کتاب «جنس دوم» نوشته سیمون دو بووار می‌زند.

عنوان کامل کتاب «به سوی پدیدارشناسی تمایز جنسی» شامل نام‌های هوسرل، مرلو-‌‌پونتی، بووار است. اما این لیست می‌توانست مفصل‌تر نیز باشد. در متن هایناما، بووار نه تنها با هوسرل و مرلو-پونتی بلکه همچنین با کیرکگارد، نیچه، هگل، سارتر و لویناس در یک تراز قرار می‌گیرد. هایناما با این کار نشان می‌دهد که روش فکری بووار اساسا روشی پدیدارشناسانه است و او در مقام متفکر، کاری فلسفی انجام داده است. او معتقد است تاکنون خوانش‌های «جنس دوم» بعضی جنبه‌های آن را از نظر انداخته و بعضا آن را زیر سایه سارتر دیده‌اند. یکی از جنبه‌های بدیعِ این کتاب آن است که هایناما در اینجا استراتژی غالب به‌کاررفته از سوی بسیاری از بووارشناسان را دنبال نمی‎کند که دیدگاه‌ها و دغدغه‌های اگزیستانسیالیستی بووار را به دقت از دیدگاه‌های کسانی مثل ژان‌پل سارتر، ادموند هوسرل، مارتین هایدگر و موریس مرلو-پونتی جدا می‌کنند.

«به سوی پدیدارشناسی تمایز جنسی» نقطه عطفی در بووارشناسی محسوب می‌شود که نویدبخش نگرش تازه‌ای به آثار بووار است. هایناما به‌طور خاص به ما نشان می‌دهد که «جنس دوم» تا چه حد برای تبیین تمایز جنسی از مفاهیم پدیدارشناسانه و اگزیستانسیالیستی بهره می‌برد. او ردِ کار بووار را در موقعیتی دنبال می‌کند که حقیقتا به آن تعلق دارد، یعنی در میانه آثار اصلی اندیشه پدیدارشناسانه و اگزیستانسیالیستی. هایناما خصوصا به ما نشان می‌دهد که بووار چگونه در کتاب «جنس دوم» با به‌کارگیری خلاقانه مفاهیم پدیدارشناسانه و بینش‌های اگزیستانسیالیستی، نوعی تبارشناسی فلسفی از تمایز جنسی ارایه داده است.

هدف هایناما در این کتاب، سوای تلاش موفقیت‌آمیزش در قراردادنِ دوباره کار بووار در متن سنت‌های پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم (یعنی سنت‌هایی که بووار در آنها مشارکت فعال داشته)، آن است که ثابت کند هم پدیدارشناسی و هم اگزیستانسیالیسم همچنان می‌توانند منابعی غنی برای فهم محدودیت‌ها و امکان‌های مندرج در یک هستی جنسیت‌یافته و نژادمند دراختیارمان بگذارند. او نشان می‌دهد که چطور بحث بووار مبتنی بر نظرات هوسرل و مرلو پونتی درباره بدنمندی (بدن و ذهن) است. هایناما علاوه بر قایل‌شدن جایگاهی برای اثر بووار در میان سنت‌های پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیستی، تلاش موفقیت‌آمیزی در فراهم‌کردن منبعی برای فهم محدودیت‌ها و امکان‌های تبعیض جنسی و نژادی داشته است. شش فصل این کتاب حاصل پژوهشی دقیق و باریک‌بینانه‌اند و تحلیل‌هایی ارزشمند و اصیل از برخی از دشوارترین و فرّارترین مفاهیم پدیدارشناسانه و اگزیستانسیالیستی دراختیار خواننده می‌گذارند که مستقیما در آثار بووار موضوعیت پیدا می‌کنند، مفاهیمی نظیر بدن بی‌نام، رویکرد شخصی، تناهی انسان، استعلا و درون‌ماندگاری. طبق نظر هایناما نخستین‌بار بووار بود که بر این نکته تاکید کرد که «مساله زنان» صرفا خواست ارزش برابر نیست، بلکه متضمن پژوهشی فلسفی درباره خاستگاه‌های ارزش‌ها و ارزش‌گذاری‌ها هم هست.

پرسش‌های رادیکال ایریگ رای پیرامون تمایز جنسی، ریشه‌های‌شان به تاملات بووار برمی‌گردد. هایناما در فصل اول کتاب با عنوان «فیلسوف و نویسنده»، نقل‌قولی از زندگینامه خودنوشته بووار («بهترین سال‌های زندگی») را آورده که در آن، بووار دیدگاهش را درباره رابطه بین نظریه و عمل بیان کرده است: «اگر نظریه‌ای من را قانع می‌کرد، دیگر برایم چیزی بیرونی نبود؛ بلکه رابطه‌ام با جهان را دگرگون می‌کرد و رنگ تازه‌ای به تجربه‌ام می‌داد. خلاصه آنکه من قوه نیرومندی برای جذب ‌و هضم‌کردن و حس رشدیافته‌ای برای نقدکردن داشتم و فلسفه برایم واقعیتی زنده بود.» هایناما برمبنای نقل‌قول‌هایی از این دست چنین استدلال می‌کند که نوشته‌های بووار ما را با یک فهم بدیل از فلسفه‌ورزی آشنا می‌کنند. در متن‌های بووار، کار فلسفی اصولا به صورت جست‌وجوی حقیقت و دنبال‌کردن شواهد و همچنین به ‌پرسش‌کشیدن و ارتباط‌گرفتن با دیگران دیده می‌شود.

هایناما در دو فصل آخر، بر جوانب ذاتا بیناسوبژکتیوِ بدنمندی نزد بووار تاکید می‌کند و به طرزی قانع‌کننده نشان می‌دهد که طبق نظر بووار، فرد نمی‌تواند هویت خودش را بسازد بی‌آنکه در همان حال، به دیگران نیز اجازه دهد در ساختن این هویت نقش داشته باشند. موفقیت هایناما در نشان‌دادن اینکه بووار چگونه هم تمایز جنسی را از حالت امری طبیعی درآورده و هم آن را تصدیق می‌کند، الگوی الهام‌بخش و خوبی است برای پژوهشگران معاصری که در پی روشن‌کردن ابهام‌های موجود در تمایز جنسی هستند. کتاب «به سوی پدیدارشناسی تمایز جنسی» به تازگی (1400) توسط نشر «گام نو» در 275 صفحه به چاپ رسیده و توسط حمید ملک‌زاده ترجمه شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...