اسرار محبوبیت نابغه دیوانه | اعتماد


«زایش تراژدی» [The Birth of Tragedy] نوشته نیچه با ترجمه‌ای جدید از سوی رضا ولی یاری از سوی نشر مرکز منتشر شده است؛ نوشته‌ای که نخستین کتاب این فیلسوف آلمانی تلقی می‌شود و او را به عنوان منتقد فرهنگ و نابغه‌ای جوان به جامعه فکری آلمان معرفی می‌کند، استاد 27 ساله تازه منصوب‌شده زبان‌شناسی کلاسیک در دانشگاه بازل که ستایشگر ریشارد واگنر (1183-1813) آهنگساز برجسته آلمانی و دلباخته کوزیما همسر اوست و به همین واسطه سخت متاثر است از فیلسوف بدبین و تلخ اندیش پیش از خودش، آرتور شوپنهاور (1860-1788) .

زایش تراژدی» [The Birth of Tragedy] نوشته نیچه

نیچه از ویراست اول این کتاب (1871) تا ویراست دوم (1886) اما مسیری پرفراز و نشیب را طی می‌کند، از واگنرها و حتی شوپنهاور عبور می‌کند و «نگرشی کاملا مثبت به زندگی را جایگزین بدبینی شوپنهاوری می‌کند»، فراتر از آن به یکی از فیگورهای ماندگار و تاثیرگذار تاریخ فکر بشری بدل می‌شود، تصویری همزمان رقت‌انگیز و دهشتناک، در عین حال دست‌نیافتنی و در همه حال نابهنگام که اگرچه در قاب‌های زیادی جای می‌گیرد، به عنوان یک فیلسوف رمانتیک، به عنوان اندیشمندی حیات گرا، به عنوان اندیشمندی آلمانی یا منتقد فرهنگ یا... اما هم هنگام از هر قالبی فراتر می‌رود و هرگونه دسته‌بندی او ناگزیر با نادیده انگاشتن وجهی از سویه‌های متکثر و گاه متناقض ممکن می‌شود.

فریدریش نیچه (1900-1844) به بهترین و کامل‌ترین وجهی تصویر شایعی را که عوام از فیلسوفان در ذهن دارند متبادر می‌کند: نابغه دیوانه! انسانی بس انسانی، مردی مجرد سبیل کلفت و ریزجثه و عصبی با چشم‌های نافذ و گوش‌های کوچک و پیشانی بلند، پرهیبی پریشان‌احوال با شکل و شمایلی عجیب و غریب و ظاهری آشفته که در خودش فرورفته و حرف‌های نامعمول می‌زند و رفتارهای نابهنجاری دارد و کسی از کار و بارش سر در نمی‌آورد و دیگران را به هیچ می‌گیرد، گاه خشمگین است و بی‌اعصاب و کسی را یارای آن نیست که در برابرش حاضر شود و زمانی دیگر آن چنان مشعوف و شادمان که انگار دمی به خمره زده یا دارویی مصرف کرده است، در هر دو حالت در میان جماعت سخت تنهاست و گویی با آنکه جسمش در میان بدن‌های دیگران است، از ارتفاعی بلند یا اعماقی ژرف به جهان و محتویات آن می‌نگرد. تا این جا به نظر می‌رسد با مجنونی مفلوک مواجه هستیم که شایسته‌تر آن است که در آسایشگاه روانی بستری شود، تراوشات ذهنی این نهاد ناآرام اما شگفت‌انگیز است، نوشته‌ها و گفته‌هایی پیچیده و به ظاهر نامفهوم دارد که در نظر دقیق‌تر عمیق و چند لایه می‌نمایند و گویی اسراری را از آینده‌ای که نیامده یا از غیبی که در برابر چشم‌های انسان گسترده شده- اما او را توان دیدن آن نیست- آشکار می‌کنند، جملات و تعابیر کوبنده، گزنده، بیدارکننده و متناقض نما (پارادوکسیکال) که باورهای معمول را به سخره می‌گیرند و بر وجوهی تاریک از جان و ضمیر انسان نور می‌تابانند.

به نظر می‌رسد، همه آنچه آمد، بلکه بسیار بیشتر از آن بر تصویری که تاریخ فرهنگ یک صد و اندی سال گذشته از این فیلسوف آلمانی ترسیم کرده، مطابقت دارد و شاید همین است کلید فهم رمز و راز اقبال گسترده‌ای که در تمام جهان در میان عوام یعنی غیرمتخصصان فلسفه به او صورت می‌گیرد. پیوند خوردن نیچه با شرایط تاریخی و اجتماعی خاص آلمان و راه یافتن او به گفتارهای سیاسی و اجتماعی به خصوص بهره‌گیری مناقشه‌برانگیز دستگاه تبلیغاتی رژیم نازی از ایده‌های او بر این شهرت و گاه سوءشهرت افزود. این همه اما نافی ارزش و اهمیت نیچه در مقام یک متفکر و فیلسوف اصیل نیست و قوت و قدرت اندیشه او را نه فقط در حیطه گسترده فلسفه بلکه بر سایر حوزه‌های علوم اجتماعی و انسانی از روان‌شناسی و علم‌الاجتماع گرفته تا علم سیاست و تاریخ و مطالعات هنر نمی‌توان نادیده انگاشت، تا جایی که او را در کنار دو همزبان تقریبا معاصرش کارل مارکس (1883-1818) و زیگموند فروید (1939-1856) به عنوان یکی از بنیانگذاران تفکر غربی در قرن بیستم می‌شمارند و معتقدند تفکر او سلبا یا ایجابا در عموم جریان‌های فکری و هنری این قرن ردی از خود به جا گذاشته است.

در نشان دادن علل و دلایل اقبال به نیچه در ایران ما و در میان فارسی زبانان اما به همه آنچه گفته شد، باید عناصر بومی را نیز افزود و از این منظر به این پرسش پرداخت که چرا در میان بزرگان اندیشه و تفکر غربی نیچه جزو گروه بختیاران فلسفه غربی است و آثار متعددی از او با ترجمه‌هایی متفاوت خواه از زبان آلمانی و خواه از انگلیسی یا فرانسه با درجات گوناگونی از دقت و سلاست و روانی به فارسی ترجمه شده است تا جایی که با وجود گذشت بیش از هفتاد و پنج سال از زمان نگارش نخستین متن فارسی درباره نیچه (جلد سوم سیر حکمت در اروپا نوشته محمدعلی فروغی، 1320) همچنان سالانه آثار جدیدی درباره او به فارسی ترجمه و تالیف می‌شود یا ترجمه‌هایی تازه از نوشته‌های او به فارسی صورت می‌گیرد؟ برای نمونه در همین سال جاری شاهد انتشار دست کم دو اثر تازه از او درباره نیچه به فارسی بودیم، یکی «کوتاه‌ترین سایه: مفهوم حقیقت در فلسفه نیچه» نوشته النکا زوپانچیچ با ترجمه مشترک صالح نجفی و علی عباس بیگی (نشر هرمس) و دیگری ترجمه جدیدی از «زایش تراژدی» توسط رضا ولی یاری که پیش از این رویا منجم آن را به فارسی ترجمه کرده بود.

خیلی خلاصه اگر بخواهیم علل و دلایل اقبال مضاعفی که از سوی ایرانیان به نیچه صورت می‌گیرد را بر شماریم، شاید بتوان به این موارد اشاره کرد: نخست خصلت پیامبرگونه و شاعرمسلک نیچه که اگرچه در غرب باعث شده بسیاری او را حتی فیلسوف در معنای فنی و دقیق کلمه یعنی کسی که نظام فلسفی و دستگاه مفهومی مشخصی با استدلال‌های معین دارد، ندانند و در زمره ادیبان و شعرایش بدانند، اما در ایران بر عکس به او صورتی حکیمانه و فرزانه بخشیده، شوریده‌ای صوفی مسلک که شطحیاتش به اشراقیات حکمای متاله ما لکن در زمانه فروریختن همه ارزش‌ها تنه می‌زند و از همین‌روست شاید که سر به جنون گذاشته و فروکوفتن همه ارزش‌ها و تمسخر و تحقیر آنها می‌پردازد؛ گو اینکه زبان مبهم و چند پهلوی نیچه و لحن شعرگونه و سبک نگارش گزین گویانه او بیش از آنکه تناسب و تلائمی با شیوه فلسفه‌ورزی فیلسوفان شاخص غربی چون کانت و هگل و اسپینوزا و حتی شوپنهاور داشته باشد، یاد آور مکتوبات و رساله‌های فرزانگان شرقی و صوفیانی است که چندان در بند و بست صدر و ذیل استدلال نیستند.

دلیل دیگر توجه ایرانیان به نیچه قطعا اشارات مصرح و آشکار او به چهره‌های ایرانی است، در مشهورترین کتاب نیچه «چنین گفت زرتشت» (1891-1883) چنان که از عنوانش بر می‌آید، از زرتشت پیامبر ایران باستان و بنیانگذار مزدیسنا وام‌گیری شده است و نظر به اهمیتی که این پیامبر ایرانی برای پارسی گویان فرهیخته دارد، علت ترجمه‌های کثیر و متنوع و چاپ‌های متعدد و پرشمارگان از این کتاب نیز روشن می‌شود.

بگذریم که برخی محققان چون حامد فولادوند حضور زرتشت در اثر نیچه را تصادفی و گتره‌ای ندانسته‌اند و کوشیده‌اند تفاسیر و تاویل‌هایی از آن ارایه دهند. همچنین نیچه در اشعار و آثارش از پرخواننده‌ترین شاعر ایرانی یعنی حافظ شیرازی به بزرگی یاد کرده و آنها که آشنایی بیشتری با نیچه و آثارش دارند، به یاد دارند که نیچه خطاب به حافظ می‌گوید: «ژرف‌ترین فرورفتگی بلندی‌ها تویی/ روشن‌ترین روشنی ژرفاها تویی...»

و در پایان باید به وجه هنجارشکنانه و انتقادی نیچه اشاره کرد که بدون تردید مهم‌ترین علت اقبال جوانان ایرانی اهل فلسفه و فکر به اوست. در جامعه‌ای منقاد سنت که در همه وجوه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی‌اش کشمکشی دست‌کم صدساله با سنت‌های متصلب گذشتگان و قوانین مستبدانه و برناگذشتنی پدران در جریان است، نقد کوبنده و پتک‌گونه نیچه و تعابیر بی‌ملاحظه و صریح او از سنت سخت به جان اندیشه ورزان جوان می‌نشیند و دل شان را خنک می‌کند.

بیان سرراست و بی‌تعارف نیچه در برخورد با ارزش‌های سنتی در میان مردمان جامعه‌ای که تار و پود زندگی روزمره‌شان را بر نهان روشی و رندی و ملاحظه کاری بنا کرده‌اند، دست کم برای جوانان قوم دلنشین است و ایشان را به بی‌پروایی و جسارت ورزی فرا می‌خواند و زمینه ساز خروج از نابالغی‌ای می‌شود که ایمانوئل کانت سر آغاز روشن نگری می‌خواند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...