حافظه‌ مصادره‌شده | سازندگی


«مرا به صندلی الکتریکی بسپار» برگزیده شانزده داستان کوتاه و بلند از نویسنده‌های معاصر آمریکایی است که محمد حیاتی ترجمه و نشر آگه منتشر کرده است. داستان‌های مجموعه، ‌داستان‌های مدرن و پست‌مدرنِ دلهره‌آوری هستند که شخصیت‌هاشان دچار اضمحلال و آشفتگی شده‌اند. همانند راوی داستان «آخرین دقایق» آیودی گودمن، دنیا روی سرشان خراب می‌شود و چون پُل در داستان «مرا به صندلی الکتریکی بسپار»، از درون فروریخته و متلاشی شده‌اند.

خلاصه کتاب معرفی مرا به صندلی الکتریکی بسپار شانزده داستان کوتاه

جان بارت در داستان «گم‌شده در شهربازی» می‌نویسد: «شهربازی برای سرگرمی کیست؟ شاید عاشق و معشوق. برای اَمبروز مکانی است سراسر هراس و سردرگمی.» شهربازی که محلی است برای گذراندن دقایقی خوش، تبدیل به محلی سراسر هراسناک و توهم‌برانگیز شده است. این‌ داستان‌ها، تجزیه و تحلیل‌رفتن خود را تجربه می‌کنند. «چشم‌هایت را ببند تا ببینی می‌توانی از نو شروع کنی. آن احساس ضروری را... احضار کن.» شخصیت‌ها به منظور رهایی و احضار ضرورت‌ها، خود را به صندلی الکتریکی می‌سپارند، ولی بی‌هوشی و پس از آن فراموشی وارونه عایدشان می‌شود. «سعی کرد نفسش را تا سرحد بی‌هوشی حبس کند. حتما دکمه‌ای بود که می‌شد فشار بدهی و بدون درد و رنج به زندگی‌ات خاتمه بدهد.»

بیشتر داستان‌ها، رفتارها و الگوهای مشابهی را بروز می‌دهند. تکه‌تکه‌شدن، آشفتگی روحی و جسمی، جنگ، فراموشی و آشوب. آشوب، در لغت به معنای آشفتگی و بی‌نظمی است و در علم مکانیک به معنای تلاطم است. در متن و بطن داستان‌های پست‌مدرن، با وجود بی‌نظمی، نظم جاری است. «درست به غلط سرایت می‌کند، نظم با آشوب درمی‌آمیزد.» این مسئله را می‌توان از طریق نظریه آشوب بررسی کرد. این تکه‌تکه‌شدن، زبان زننده، عدم قطعیت و آشفتگی، جهان پست‌مدرن و نظریه‌ آشوب را در یک راستا پیش می‌برد. بارت در اشاره به تاثیر نظریه‌ آشوب اظهار می‌دارد که نظریه‌ آشوب ایده‌ای است بسیار غنی، و استعاره‌ای بیش از حد قدرتمند. نظریه‌ آشوب نیز آشکارسازی نظم در بی‌نظمی است. این نظریه از علم فیزیک و کوانتوم سرچشمه می‌گیرد. یکی از کارکردهای زبان در رابطه با فیزیک، در استعاره نهفته است.

همه داستان‌ها دچار ازهم‌گسیختگی‌اند؛ گویی استعاره‌ای است که فرهنگ و عدم قطعیت را نشان می‌دهد. بدین صورت فاصله‌ میان واقعیت و تخیل به سخره گرفته می‌شود‌. در داستان «زندگی با ناسازگاری» اثر لین تیلمن آمده: « میل واقعی به چه دردی می‌خوره؟ اصلا چی واقعی است، چی ساختگی؟» داستان‌ها از هم مستقل هستند اما از طریق ویژگی‌های سبک، ساختارها و شخصیت‌های آشفته، همانند یک موج رفتار می‌کنند. بااین‌حال ارتباط میان داستان‌ها به شکل خطی نیست. این مسئله یکی از ویژگی‌های پست‌مدرن است که از محیط فرهنگی فیزیک جدید نشأت می‌گیرد. یکی از جنبه‌های این پدیده، نادیده‌گرفتن رابطه‌ علت و معلولی و پذیرش عدم قطعیت است.

در داستان «تو کف» اثر وودی آلن دانش فیزیک به سخره گرفته شده است و روابط فیزیک و اعداد به روابط میان انسان‌ها تقلیل داده شده‌ است. «درنتیجه درک من از نسبیت عام و مکانیک کوانتوم حالا دیگر با اینشتین برابری می‌کند؛ منظورم اینشتین مومجی، فروشنده‌ فرش، است.» هرج‌ومرج و نظمی که از طریق استعاره منتقل می‌شود، یادآور جنگ و پیچیدگی زندگی انسان‌ها است که در یک لحظه بی‌معنا به نظر می‌رسد و در لحظه‌ای دیگر مملو از معنا. برای خواننده اما داستان‌ها «عقب‌نشینی می‌کنند، مردد می‌شوند.‌‌.. فرومی‌ریزند، به سر می‌رسند.» خواننده با داستان‌هایی روبه‌رو می‌شود که به «دمناتیو مموریا» دچار شده‌اند: داستان‌هایی با حافظه‌ای مصادره‌شده.

این رخداد در شرایطی پیش می‌آید که صلاح باشد کسی یا چیزی به یاد نیاورده شود. هدف از این کار این بود که فرد خاطی را به کلی از حافظه‌ها و اسناد پاک کنند، طوری که انگار هیچ‌گاه وجود نداشته است. «یعنی خواهرم این سوراخ رو کنده؟ می‌گوید: نه این سوراخ توی دیوار، خودِ خواهرته.» راه‌های زیادی به منظور دمناتیو مموریا وجود دارد‌؛ از جمله تخریب تصاویر، حذف نام‌ها از کتیبه‌ها و اسناد، تلقین و تکرار. «این آدم بی‌شک شخص خاصی است، اما راست‌اش هرکسی می‌تواند باشد.» بودریار می‌نویسد: «جنگ‌ها درپی یک‌دیگر آمدند و ما به سوی نظم نوین جهانی حرکت کردیم. نظم از درون آشفتگی حاصل می‌شود. این نظم در تمام آشوب‌های فعلی پراکنده است.» در این مجموعه خطایی رخ نداده، اما به منظور یکپارچه‌سازی و حرکت در جهت نظم نوین از طریق جنگ و خشونت، صورت‌ها و واقعیاتی حذف شده‌اند. چه بسا بستر قصه بهترین مکان برای نیل به مقصود است.

راوی در داستان «اسارت» شرمن الکسی می‌گوید: «قصه‌ها بهترین اسلحه‌اند و هر بار که قصه‌ای تعریف شود، چیزی تغییر می‌کند. هربار که قصه‌ای را دوباره تعریف کنند، چیزی عوض می‌شود. نه عکسی هست، نه شاهد و مدرکی.» و حقیقتی جعلی به جای آن می‌گنجانند. «این هم یک قصه‌ی واقعی که هرگز اتفاق نیفتاده.» خواننده جای خالی آن را احساس می‌کند اما سردرگمی و توهم نیز به او منتقل می‌شود. درون کنش‌های داستان‌ها، حفره‌ای هست که بخشی از آن در دیگری گنجانده شده است.

بارت در داستان «گم‌شده در شهربازی» می‌پرسد: «جنگ چه دخلی به این داستان دارد؟» نظریه آشوب بار دیگر ردی از خود به جای می‌گذارد. رخدادهای داستان‌ها، تاثیر خود را هرچند جزئی، بر کلیت می‌گذارند و نشانه‌اش که پرسش از جنگ است، در این داستان ظاهر می‌شود. و در داستان «چگونه یک قصه‌ جنگی واقعی تعریف کنیم» راوی می‌نویسد: «و آخر سر، البته یک قصه‌ی جنگی واقعی هرگز درباره‌ی جنگ نیست. درباره‌ی نور آفتاب است...» هویت انسان به حافظه بستگی دارد و حافظه بستگی به این دارد که زمان را به عنوان یک عامل پیش‌رونده ببیند یا عقب‌مانده. مصادره‌کردن حافظه نوعی غیاب است. «پس مسئله بودن یا نبودن نیست، چون تو نیستی‌ مسئله این است که آیا می‌خواهی فکری به حال خودت بکنی یا نه.»

این تکه‌ها، قصه‌هایی که یکی صورت و دیگری بافت‌اش مخدوش شده، در صورت غیاب، با «بمبارانی» که در آن حادث شده، به نمادی بدل می‌شوند که بر هر ساده‌انگاری، خط بطلان می‌کشند. «بمبارونه و شعله‌ها بالاتر و بالاتر می‌رن. بعضی وقت‌ها خم می‌شم و با کف دست‌ام جنگ رو لمس می‌کنم. منتظرم دست‌ام بمیره.» با وجود وضعیت بریده و تکه‌تکه‌شده، آگاهی عمیقی از وجودشان را برجا گذاشته‌اند. دمناتیو مموریا، نه تنها مردم را از تاریخ جنگ پاک نکرد، بلکه حافظه‌ی آن‌ها را زنده نگه داشت. شاید بتوان صورت را مصادره کرد اما در بافت داستان‌ها، این فراموشی وارونه، در قالب نظمی مستتر مشهود است و غیاب خود را پررنگ‌تر در متن و بطن داستان‌ها نشان می‌دهد. «فایده‌ی فراموشی تو این است که فراموش خواهی کرد دور خودت را به عنوان علت گم‌شده‌ی ماجرا قلم بکشی.» و «آدم در جنگ حس قطعیت را از دست می‌دهد و به دنبال‌اش حس حقیقت را، بنابراین منطقی است که بگوییم در یک قصه‌ی جنگی واقعی هیچ چیز مطلقا واقعی نیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...