از زنان و دیگران | آرمان ملی


در «یک مهمانی زنانه» توقع نداریم سروکله یک مرد وسط مهمان‌ها پیدا شود. اولین چیزی که در «یک مهمانی زنانه» توجه خواننده را جلب می‌کند، عنوان کتاب است و طرح روی جلد که پاشنه بلند و باریک کفش زنانه قرمز و براقی روی کلمه زنانه را نشانه گرفته است. نام نویسنده - فرهاد خاکیان دهکردی- ذهن خواننده را درگیر راوی غیرهمجنس داستان‌ها می‌کند.

یک مهمانی زنانه فرهاد خاکیان دهکردی

دهکردی نویسنده پرکاری است: او کارش را با رمان «پیشانی شکسته مجسمه‌ها» (1393) شروع کرد و با کتاب‌های «نایب قهرمان» (نامزد جایزه ادبی بوشهر)، «آیا» و «رخ» ادامه داد و آثار دیگری نیز در انتظار چاپ دارد. «یک مهمانی زنانه» مجموعه‌داستان چهارده داستان کوتاه است. داستان‌هایی که بیشتر موقعیت‌محور هستند. اگر به دنبال خواندن کتابی سراسر قصه و اتفاق هستید این کتابی نیست که شما را راضی نگه دارد. داستان‌های مجموعه عمیق هستند؛ طوری‌که بعد از خواندن هر کدام فرصتی لازم است، تا خواننده نفس بکشد و به آنچه در داستان نهفته است اندکی فکر کند.

داستان اول، خواننده را به یک مهمانی زنانه دعوت می‌کند. مهمانیِ سانتی‌مانتال، از آنها که زرق‌وبرق لباس‌ها چشم‌تان را می‌زند. اما به محض تمام‌شدن داستان اول، همان وقت که می‌خواهید کفش‌های پاشنه ده سانت را از پاهای تحت‌فشارتان بیرون بکشید، متوجه می‌شوید باید شال و کلاه کنید و به یک مهمانی معمولی بروید. از آن مهمانی‌های خانوادگی و بی‌ریا که در آن قهر و آشتی، طعنه و دلخوری، شادی و سرخوشی باهم یکجا جمع است و تو می‌توانی بدون‌دغدغه و فرار نگاه‌های سرزنشگر، بین خواهرها و برادرهایت پاها را دراز کنی و کباب کوبیده را به نیش بکشی.

فرهاد خاکیان‌دهکردی در داستان «جنوبگان» که نامزد جایزه ادبی پَرراس نیز شده بود، خواننده را به پارک ملت می‌برد. به سراغ مردی که خودخواسته یک دمل چرکی را از دل جامعه جراحی می‌کند و خواننده می‌تواند کنارش کمی دورتر از صحنه بایستد و در تاریکی به چراغ گردان ماشین آمبولانس خیره شود. البته! اگر اهل هیجان و دلهره و خوشی بیش از اندازه باشید، شاید ترجیح دهید به جای «جنوبگان»، به پارکی بروید که وسایل بازی دارد تا با شخصیت‌های دیگر داستان از بالای وسایل فریاد بزنید و صدایتان را به گوش کف خیابانی‌ها برسانید.

دهکردی در «زنی توی این تابلو گم‌شده» خواننده را به‌دنبال حل معمای زن گم‌شده‌ای می‌فرستد؛ زنی که در تابلویی حبس شده. زنی که شاید تا آخر ماجرا پرده از روی راز وحشتناک آن برداشته نشود. زنی که همه به دنبالش می‌گردند.

داستان بعدی «ببین چه سیاهم» یک روایت است. راوی برایتان یک تک‌گویی نمایشی دارد. تک‌گویی شیرینی از یک عشق. عشقی گمشده و ناپیدا. از چشم‌های سیاه شیرینی که معشوق را به مرض قند دچار کرده است. بعد از همه این شلوغی و بدوبدوها حتما نیاز به یک آرامش دارید. آرامشی و خلوتی همراه با چای و سیگار تا خستگی را از تن بیرون کنید. دهکردی در «گاهی می‌خواند» با لحنی آرام و نوازنده داستان را تعریف می‌کند و خستگی را از تن خواننده بیرون می‌آورد. او را به کنج باغی می‌کشد و در خنکای سایه درخت توتی، به او یک سیگار تعارف می‌کند.

نفس‌تان که تازه شد باید به دنبال ایمان بگردید. کار آسانی نیست. دنبال مردی گشتن که هیچ‌وجه تمایزی با دیگران ندارد. آن هم در یک ترمینال شلوغ و پر از آدم. «ایمان در ترمینال زاینده‌رود گم شده است» را بخوانید و به گوشه‌وکنار داستان سرک بکشید. کسی چه می‌داند شاید شما از ایمان خبری گرفتید.

باید «چراغ همه خانه‌ها را خاموش کنید» تا بفهمید زن‌ها زود از مردها ناامید می‌شوند یا نه! مردانی که به اجبار خانه‌نشین شده‌اند و در بیکاری و خانه‌نشینی‌شان هذیان‌گویی می‌کنند. باید با مریم همراه شوید و تا ته داستان بخوانید. بهتر است زود قضاوت نکنید.

داستان «آن برف لعنتی واقعا آبی بود» روایت است؛ روایت شیرین و ترس‌آوری که دوست دارید دنبال کنید، حتی اگر روی برف‌ها جای پای هیچ زنی نیفتاده باشد. این داستان و داستان‌های دیگر مجموعه «یک مهمانی زنانه» هر یک از گیرایی خاص خود برخوردارند. با اینکه داستان‌ها با یکدیگر مرتبط نیستند و کتاب از موضوعی هماهنگ برخوردار نیست، اما هر کدام از داستان‌ها دغدغه ذهنی نویسنده را درباره زندگی و اجتماعی که در آن زیست می‌کند نشان می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...