لذت کشف حقیقت،‌ درست مثل هر داستان پلیسی دیگری،‌ خواننده‌ی «نام گل سرخ» را با «ویلیام» و «آدسو» همراه می‌کند. چند قتل پیاپی در یک صومعه‌ی قدیمی اتفاق می‌افتد. ویلیام و دستیار جوانش آدسو که قدم به قدم رد پای قاتلان را دنبال می‌کنند، دست کمی از «شرلوک هولمز» و «دکتر واتسون» ندارند. اما این اثر زیبای اومبرتو اکو وجه تمایز بزرگی با سایر رمان‌های پلیسی دارد و آن مباحث تاریخی،‌ فلسفی و مذهبی‌ای‌ست که جا به جا از زبان شخصیت‌های داستان بیان می‌شود.

نام گل سرخ اومبرتو اکو

«نام گل سرخ» علاوه بر لذت گشودن راز یک سلسله قتل، لذت آگاهی از فضای حاکم بر کلیسای دوران قرون وسطی را هم به خواننده هدیه می‌کند. اکو در این فضای سیاه، دو واقعه را به خوبی به نمایش می‌گذارد. اولی جریان فرقه سازی‌های مذهبی‌ست؛ عقاید متفاوتی که به نام فرقه‌های جدید مذهبی در بدنه‌ی مسیحیت نفوذ کرده‌اند و تا آنجا پیش رفته‌اند که حقیقت مسیحیت را زیر لایه‌های ضخیم شک و بی‌اعتباری پوشانده‌اند. حاصل این اتفاق شوم، برای مردم حیرت و سرگردانی انتخاب درست دین، و برای اربابان کلیسا، پروسه‌ی طولانی جنگ و جدال پنهان و آشکار برای از بین بردن رقیبان.

اکو نمونه‌های این جریان مخرب را در جای جای «نام گل سرخ» به تصویر می‌کشد. مردم فقیر و خسته از ظلم و زیاده‌خواهی اربابان کلیسا، دیگر به هیچ چیزی ایمان ندارند؛ و برای قطعه‌ای گوشت یا تکه‌ای نان ــ که در کلیسا به وفور پیدا می‌شود ــ حاضرند خود را به راهبان منحرف و پست بفروشند. و در میان دیوارهای کلیسا، راهبان فرقه‌های مختلف، فارغ از غم نان، به دنبال دسیسه‌های جدیدی هستند تا رقیبان را در مباحث بعدی مغلوب کنند و اگر بخت یاری کند، کار را به بازپرسان مذهبی بکشانند.

و بازپرسی مذهبی، که دومین واقعه‌ی هولناک این داستان است؛ خود قصه‌ی پر غصه‌ی دیگری‌ست. بازپرسی مذهبی جریانی‌ست که در کنار ظهور فرقه‌های جدید، شکل گرفته تا راه را بر تحریف! مسیحیت ببندد. بازپرسان، راهبانی تیزهوش و البته بی‌رحم هستند که وظیفه‌ی اعتراف گرفتن از گروندگان به فرق جدید را بر عهده دارند. آنان با شنیدن هر کلمه‌ای از متهم بی‌نوا، سیلی از اتهامات ریز و درشت را در طومار محاکمه‌اش می‌نویسند و به کمک آهن داغ و گاز انبر، نتیجه‌ی دلخواه را از زیر زبان متهم بیرون می‌کشند. سرانجام این متهمین هم چیزی جز سوزانده شدن نیست که البته در مقابل شکنجه، آینده روشنی محسوب می‌شود. در واقع بازپرسان مذهبی، عاملان کلیسای کاتولیکند برای خاموش کردن هر صدای مخالفی.

یکی از صحنه‌های این بازپرسی‌های مذهبی که در کتاب تصویر می‌شود، مربوط به یک راهب است که قناعت را تبلیغ می‌کرده و به زرپرستی مرسوم اربابان کلیسا، اعتنایی نداشته است. آدسو، در کنار مردم شهر، شاهد شکنجه‌های مختلفی‌ست که به این راهب میانسال داده می‌شود. در تمام مدت شکنجه، شکنجه‌گران یا همان بازپرسران مذهبی، از راهب می‌خواهند اعتراف کند که اشتباه می‌کرده و مسیح و حواریون زمین‌دار و مَلاک بوده‌اند؛ اما راهب کماکان امتناع می‌کند. در نهایت هم راهب سوزانده می‌شود.

در پایان آدسو از مردی که در کنارش ایستاده می‌پرسد که «مَلاک بودن یا نبودن مسیح، چه چیزی را متفاوت می‌کند؟!» پاسخ مرد، که یک دهقان ساده است، نشان می‌دهد که مردم از واقعیت مطلب آگاهند ولی با تهدید دائمی به شکنجه خاموش شده‌اند. مرد می‌گوید: « اگر قبول کنند که مسیح زمین‌دار نبوده است، بساط تاج و تخت پاپ و اطرافیانش به هوا خواهد رفت.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...