شبنم کهنچی | اعتماد
«ساختمانهایی که در آتش میسوزند، تانکهای درب و داغان شده، لاشه موشکهای رها شده به حال خود، بمبها، محلههای با خاک یکسان شده و اجساد رها شده در خیابانها. بعضی از آنها با چهرههای یخزده و بیحالت روی زمین دراز کشیدهاند، در میان سفیدی برف و سرخی خونشان. بعضی دیگر کاملا سوختهاند و چهرهشان قابل تشخیص نیست. اجسادی هم هستند که در زمان انفجار به جاهای غیرقابل دسترسی پرتاب شدهاند، مثل تیر چراغبرق یا سیمهای برق.»
![از جبهه روسیه در جنگ با اوکراین» [Il fronte russo : la guerra in Ucraina raccontata dall'inviato tra i soldati di Putin] لوکا اشتاینمان [luca steinmann].](/files/174946108112105463.jpg)
این جملهها را یک خبرنگار ایتالیایی در میان کوچههای ویرانشده و کشتار وولنواکا، جایی میان صدای انفجارهای پیاپی و بخار کمرنگ چای در استکانی ترکخورده نوشته؛ لوکا اشتاینمان [luca steinmann]. هنگام جنگ اوکراین و روسیه، اشتاینمان در دل منطقهای تحت کنترل نیروهای روسیه، تنها روزنامهنگار مستقل غربی بود که نه برای تحلیل یا داوری، بلکه برای دیدن و شنیدن آمده بود؛ برای ثبت واقعیتی خام، سرد و پیچیده. حاصل زندگی در سرمای ویرانکننده آن روزها و کشتار ناتمام جنگ، کتابی به نام «از جبهه روسیه در جنگ با اوکراین» [Il fronte russo : la guerra in Ucraina raccontata dall'inviato tra i soldati di Putin] شد.
سبک نوشتاری اشتاینمان در این کتاب یادآور آثار «تیتسیانو ترزانی» خبرنگار و نویسنده ایتالیایی است که در دهههای گذشته با گزارشهایش از ویتنام و کامبوج، مرز میان روزنامهنگاری و ادبیات را محو کرد. کسی که اشتاینمان میگوید با کتابهایش بزرگ شده، مردی که در کتاب «یک گربه در ویتنام» مینویسد: «برای درک جنگ، باید در آن زندگی کرد، نفس کشید و با مردمش گریست.» این همان کاری است که اشتاینمان انجام داد تا واقعیت جنگ را از درون به تصویر بکشد. نه تنها جنس نگاه اشتاینمان و واقعیتی که از دل جنگ بیرون میکشد، بلکه زبان او نیز متاثر از ترزانی است. ترزانی در گزارشش از افغانستانِ دهه هشتاد نوشته بود: «در کابل، صدای مسلسل نهتنها خواب را میرباید، بلکه هویت آدمها را هم میسوزاند. آدمهایی که پیش از این باغ داشتند، حافظ میخواندند، حالا دیگر تنها سایههاییاند با چشمانی خیره و ذهنی خسته.»
در گفتوگویی که با هم داشتیم او از انتخاب مسیر خطرناکش میگوید. از تلاش برای حقیقتگویی در میدانهای خاکستری، از جنگ و نوشتن و از مسوولیتی که احساس میکند؛ مسوولیتی تاریخی، انسانی و عمیقا شخصی است. این گفتوگو، نه فقط بازتاب صدای یک خبرنگار در جبهه یا تحلیل کتابی تازه منتشر شده، بلکه پنجرهای است به ذهن کسی که جنگ را دیده و تصمیم گرفته از آن عبور کند، اما آن را به حافظه جمعی ما بسپارد. لوکا اشتاینمان متولد ۱۹۸۹، روزنامهنگار، خبرنگار و استاد ایتالیایی- سوییسی دانشگاه است که سابقه گزارشگری در مناطق جنگی و بحرانها از جمله سوریه، افغانستان، ارمنستان، آذربایجان، لبنان، اردن و ترکیه را دارد:
چه چیزی شما را به واقعهنگاری در مناطق جنگی کشاند؟ و چطور شد که تصمیم گرفتید از انعکاس ژورنالیستی تجربههایتان از حضور در مناطق جنگی و بحرانزده فراتر بروید و روایتهایتان را در قالب کتاب منتشر کنید؟
همیشه با مسائل بینالملل درگیر بودم؛ نه فقط جنگ، بلکه تمام مناسبات و مسائل روابط جهانی. متاسفانه جنگ هم بخشی از این واقعیت است. حدود 10 سال پیش تصمیم گرفتم شخصا به این مناطق سفر کنم و از نزدیک شاهد وقایع باشم. به همین دلیل به خاورمیانه رفتم؛ به لبنان، به سوریه و شروع به کار روی موضوعات سیاسی و منازعات منطقه کردم. به عنوان خبرنگاری مستقل، با رسانهها و شبکههای تلویزیونی تماس میگرفتم و میگفتم: «من اینجا هستم، گزارشی دارم. مایلید منتشرش کنید؟» کمکم این مسیر به شغلم تبدیل شد.
در مورد کتاب نگفتید. چرا تصمیم گرفتید تجربههایتان را به کتاب تبدیل کنید؟
من از معدود خبرنگارانی بودم که جنگ اوکراین را از مناطقی که تحت کنترل روسیه بودند پوشش میدادند. موقعیتی منحصربهفرد داشتم، تقریبا تنها خبرنگار مستقل غربی بودم که در آنجا حضور داشت. میدیدم سربازان روسی چگونهاند، مردم چه میاندیشند و آنسوی مرزها چه میگذرد. به این نتیجه رسیدم آنچه میبینم تاریخی است و اگر آن را روایت نکنم، شاید هیچکس دیگر نکند. از همینجا بود که فهمیدم صرفِ گزارشنویسی کافی نیست، باید کتابی نوشته شود.
شما پیش از آنکه جنگ واقعی آغاز شود، سفرتان را آغاز کردید. رفتید و با مردم محلی گفتوگو کردید، نظرات آنها را درباره جنگ و زندگیشان از سال ۲۰۱۴ تا آن زمان پرسیدید و پای حرفهایشان نشستید. این سوژه قابلملاحظهای است برای افکار عمومی: حضور یک خبرنگار اروپایی در روسیه آن هم درست هنگامی که اروپا طرفدار اوکراین بود. هنگام نوشتن گزارشها کتاب خود، چگونه میان وفاداری به واقعیت و محافظت از امنیت افراد تعادل برقرار کردید؟
موقعیت بسیار حساسی بود. من از مناطق تحت کنترل روسیه گزارش میدادم در حالی که کشورم، ایتالیا و بیشتر اروپا، از اوکراین حمایت میکردند. بنابراین مجبور بودم روی مرزی باریک حرکت کنم. از نگاه اروپاییها، ممکن بود طرفدار روسیه به نظر بیایم و از دید روسها، شاید طرفدار غرب. در نهایت به خودم گفتم: فقط من میدانم چه دیدهام و تنها همان را گزارش میدهم، نه بیشتر، نه کمتر. همین رویکرد موثر بود. از هر دو سو پذیرفته شدم، به سخنرانیها دعوت شدم و توانستم کارم را ادامه بدهم. این تعادل حیاتی بود؛ نه فقط برای حفظ امنیت خودم، بلکه برای اعتبارم در مقام کسی که دست به کار روایت جنگ است.
آیا تجربهتان از این جنگ، نگرشتان را به حقیقت یا اخلاق در نوشتن تغییر داد؟
بله. نخست باید بگویم که برای من در این جایگاه و حرفهای که هستم، گفتن «حقیقت کامل» تقریبا ناممکن است، چون همیشه فقط بخشی از ماجرا را میبیند. مثلا وقتی در مناطق تحت کنترل روسیه هستم، فقط میتوانم روایت کنم چه چیزی در آنجا رخ میدهد، نه در کییف یا جاهای دیگر. به نظرم هدف خبرنگار رسیدن به «صد درصد حقیقت» نیست، چون چنین چیزی ممکن نیست. هدف این است که مستقل و بیطرف بنویسد، نه با انگیزههای سیاسی. من نه طرفدار روسیهام، نه اوکراین. من طرفدار روایت و روزنامهنگاریام و فکر میکنم این دیدگاه بسیار بسیار مهم است. شاید محدودیتهایی داشته باشد، اما باید حفظ شود.
برویم سراغ کتابتان. شما خبرنگاری هستید که به دل جنگ رفته و گزارشگری کرده، اما در کتابتان از زبانی روایی استفاده کردهاید شبیه زبان ادبیات داستانی. مرز میان روزنامهنگاری و ادبیات را کجا میکشید؟ چرا تصمیم گرفتید از آن عبور کنید؟
من گزارش و مقاله مینویسم و ویدیو میسازم؛ اما گزارش خیلی زود فراموش میشود، درباره یک یا دو روز است و بعد به دست فراموشی سپرده میشود. من میخواستم چیزی خلق کنم که باقی بماند. چون همانطور که گفتم موقعیتم خاص بود و شاید دیگر هیچکس در آینده نتواند چنین کاری کند. اگر من از آنچه در این مناطق میگذشت، نمینوشتم، شاید دیگر کسی نمینوشت. بنابراین نوشتن کتاب برایم بهنوعی وظیفه تاریخی بود. اگر در آینده کسی بخواهد بداند در این جنگ چه گذشته، شاید سراغ چنین کتابی برود.
صحنههای کتاب بسیار زنده و سرشار از حسآمیزیاند. آیا آگاهانه از تکنیکهای داستاننویسی مثل شخصیتپردازی، تعلیق یا روایت غیرخطی استفاده کردید؟
نه فکر نمیکنم این اتفاق آگاهانه بوده باشد. وقتی در منطقه جنگی هستی، احساسات بسیار شدیدی را تجربه میکنی و با داستانهای زیادی مواجه میشوی. کاری که من در این مناطق میکنم این است: بعد از روزی پر از تنش و تهیه گزارش، شب که به خانه برمیگردم و گزارشها را فرستادهام، شروع میکنم به نوشتن و تاثیرات روز را بر احساسات و عواطفم ثبت میکنم، اما بعد از مدتی یک قدم عقب میگذارم. به نظرم مهم است که هنگام نوشتن کتاب، از منطقه جنگی دور باشی. وقتی در دل جنگ هستی، درگیر احساساتی میشوی که ممکن است مانع دقت و بیطرفیات شوند. بنابراین ابتدا مینویسم، بعد رهایش میکنم و پس از چند هفته یا چند ماه با فاصله عاطفی برمیگردم، ویرایش و پالایش و گاهی تکمیلش میکنم. این فاصله به شفافیت و صداقت کمک میکند. شاید همین عمل باعث میشود ناخودآگاه بهنظر برسد از این تکنیکها استفاده کردهام.
نوشتن این کتاب چقدر زمان برد؟
حدود هفت ماه در دونباس، در منطقه تحت کنترل روسیه بودم و یادداشتبرداری میکردم. پس از بازگشت، حدود یک ماه و نیم صرف کردم تا همهچیز را سامان بدهم و نسخه نهایی را بنویسم.
آیا روایتگری در دل جنگ، نگاه شما به داستاننویسی را تغییر داد؟ آیا حالا دیدگاه جدیدی به نسبت داستان با حقیقت پیدا کردید؟
بله، قطعا. داستان برای من وسیلهای برای روایتِ حقیقت است. همان طور که گفتم، خیلی مهم است فقط گزارش روزانه ننویسی، بلکه چیزی خلق کنی که بماند و دربارهاش گفتوگو شود. مثلا در ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی، درباره کتاب من بحثهای زیادی شکل گرفت که مثبت بود. مردم میپرسیدند: «آیا آنچه لوکا روایت کرده واقعیت دارد؟ قابل اعتماد است؟» و بسیاری به من گفتند: «اگر کتابت را نمیخواندیم، نمیفهمیدیم آنجا چه خبر است.» این موضوع را افرادی با گرایشهای سیاسی مختلف میگفتند؛ هم طرفداران روسیه و هم مخالفان، هم چپگراها و هم راستگراها. فکر میکنم این خیلی خوب است، چون گفتوگو و درک بهتری ایجاد میکند.
مرز میان گزارشگری و روایتگری، میان مستند و خیال، مرز حساسی است. چطور توانستید میان وفاداری به واقعیت و نیازهای روایت تعادل ایجاد کنید؟
به نظرم این کار آسان است، چون خودِ جنگ ذاتا پرقدرت و در عین حال پدیدهای احساسی است. آنچه در جنگهای مختلف مانند اوکراین، سوریه، قرهباغ و دیگر نقاط دیدم، آنقدر قوی و تاثیرگذار بود که نیازی به اغراق یا ساختن داستان نداشت. کافی است آنچه را حس کردهای و دیدهای بنویسی. همین برای ساختن روایتی قوی کافی است.
در کتابتان جنگ فقط توصیف نمیشود، بلکه حس میشود، زیسته میشود و مورد پرسش قرار میگیرد؛ شبیه آثاری که از اوریانا فالاچی به عنوان گزارش جنگ منتشر شده. آثاری که مرز میان خبرنگار و شاهد را محو میکند. آیا آثار فالاچی یا دیگر نویسندگان جنگ بر رویکرد احساسی شما در روایت تاثیر داشتند؟
یکی از نویسندگان محبوبم که خبرنگار جنگ هم بوده، «تیتسیانو ترزانی» است. نمیدانم میشناسیدش یا نه. او از برجستهترین خبرنگاران جنگ ایتالیایی بود و در دهه ۶۰ و ۷۰ جنگهای ویتنام و کامبوج را پوشش داد. بهنظرم سبک او دقیق و درخشان بود. من با کتابهایش بزرگ شدم و همیشه به او نگاه میکنم. اوریانا فالاچی هم اهمیت زیادی دارد. بیشتر از منظر نویسندگی او را دوست دارم تا خبرنگاری زیرا بسیار احساسی و پرشور مینوشت و در خلق رمانهایی بر پایه تجربههایش توانمند بود؛ اما از نظر سبک روزنامهنگاری، ترجیح من همچنان ترزانی است.
در صحبتهایتان اشاره کردید که به خاورمیانه زیاد سفر کردهاید. آیا تا به حال به ایران سفر کردید؟
نه، هنوز نه. امیدوارم روزی برای معرفی کتابم به ایران بیایم.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............