قاتل بالفطره یا لات بی‏‌تربیت | هم‌میهن


مرور تاریخی در اولین جست‌وجو و کشف قتل‌های زنجیره‌ای توسط دولت مدرن در ایران در دوران رضاشاهی، می‌تواند نکات بسیار برجسته و مهمی را برای خواننده کتاب «ابوالهول جنایات» روشن کند که خانم فهیمه نظری با کوشش پژوهشی خود این گزارش تاریخی را در اختیار ما می‌گذارند.
قبل از اینکه به موضوعاتی چند از این کتاب بپردازم از نظر من که در زمینه مغزپژوهی اجتماعی -انتقادی فعالیت می‌کنم، لازم است در ابتدا به نکات مهم عمومی‌تری از نظر تاریخی تاکید کنم:

ابوالهول جنایات: گزارشی درباره نخستین قاتل زنجیره‌ای ایران اصغر قاتل

1. توجه به شروع تحولات در تشکیلات مملکتی برای پیگیری در کشف جرم، ازجمله شکل‌گیری نظمیه و عدلیه در ساختاری مدرن برگرفته از نسخه‌های غربی. 2. آغاز تلاش برای اجرای عدالت در نظمیه و عدلیه جهت تامین حقوق مجرمانی که هنوز جرم آن‌ها اثبات نشده است. 3. شکل‌گیری نقش مهم مطبوعات در اطلاع‌رسانی عمومی و تهییج وجدان عمومی برای شرکت در امور مربوط به اجرای قوانین اجتماعی.

کتاب درعین‌حال که ما را با جریانات گذشته در سیر یک پرونده جنایی آشنا می‌کند، در ضمن ذهن خواننده را به‌طور ضمنی به‌سوی مقایسه شرایط حال دستگاه انتظامی و دستگاه قضایی وسیع و آنچه در آن‌ها می‌گذرد، با شرایط آن زمان می‌کشاند و این سوال را در ذهن بیدار می‌کند که آیا شرایط بررسی جرم‌های جنایی جدا از سوگیری‌های سیاسی-اعتقادی و اعمال‌نظرهای صاحبان قدرت، با وجود امکانات تکنولوژیک، اقتصادی و بوروکراتیک امروزین، وضع بهتر و پیشرفته‌تری پیدا کرده است؟ این سوال ازاین‌نظر اهمیت پیدا می‌کند که در پژوهش‌های جدید معلوم شده است که نحوه عمل مؤسسات اجتماعی در چگونگی شکل‌گیری مغز و بدن اجتماعی و نحوه کارکرد آنها و به‌عبارتی در نحوه تعیین رفتار و کردار انسان‌هایی که در آن اجتماع زندگی می‌کنند، دخالت مؤثر دارد. بنابراین سوءمدیریت و بدکاری مؤسساتی که برای تامین نیازهای زندگی سالم افراد اجتماع در نظر گرفته شده، به‌ویژه دستگاه قضایی، مستقیم و غیرمستقیم روی سلامت زندگی عامه و تامین شرایط رشد خلاقیت و توانایی‌های مغزی افراد مؤثر است.

نکته دیگری که ذکر آن درباره موضوعات این گزارش تاریخی، حائز اهمیت است بحث در پیرامون سلسله جنایاتی است که 8 فقره آن در ایران و 29 فقره آن در بغدادِ عراق به دست یک‌نفر که بعداً معروف به اصغر قاتل شده، صورت گرفته است. این جنایات که همه آن‌ها به سربریدن ختم می‌شده به‌جز یک‌فقره، متعاقب ارتکاب عمل جنسی با همجنس نوجوان و در پی عصبانیت از رفتار قربانی بر سر مقدار پول برای رضایت به عمل جنسی یا طفره رفتن از آن، صورت می‌گرفته است. در کتاب آمده که مجرم در اعترافات مکرر خود هیچ‌گونه ندامت و احساس گناه و عذاب وجدانی از عملکرد خود نداشته و از سربریدن قربانی‌ها به اندازه عمل جنسی و شاید بیشتر از آن لذت می‌برده است. از مجموعه آنچه در کتاب درباره خصوصیات رفتاری اصغر ذکر می‌شود، مشکل نخواهد بود تا اصغر را ازنظر شخصیتی در زمره جانیان سایکو پات (وجدان‌پریش) قرار دهیم. افرادی که به‌دلایلی در رشد مغزی آن‌ها اختلال در احساس همدلی و نوعی سنگدلی نسبت به همنوع پیدا می‌شود، درحالی‌که ازنظر مغزی مهارت ویژه خاصی در جذب توجه دیگران و خواندن احساسات دیگران از روی چهره و رفتار اجتماعی‌شان دارند. سایکوپاتی یا وجدان‌پریشی به درجات و به اشکال مختلف در جوامع مختلف دیده می‌شود ولی همیشه با جرم و جنایت همراه نمی‌شود و گاهی این افراد می‌توانند در جامعه امروزین سرمایه‌داری به موفقیت‌هایی در سلسله‌مراتب‌های اداری و حکومتی برسند.

دلایلی که در پیرامون تعیین مجازات برای اعمال شنیع قاتل در دادگاه و مطبوعات در ضمن محکومیت یا دفاع از او در کتاب آورده شده، در محور این بحث قرار دارد که تا چه اندازه او قاتل بالفطره است و اعمال او ناشی از زمینه توارثی خوی جنایتکار او قرار دارد. بنابراین چنین افرادی نمی‌توانند مختار و مسئول اعمال خود باشند و می‌باید در زمره جنون‌زده‌ها قرار داده شوند و مجازات اعدام شامل حال آن‌ها نمی‌شود. در تقابل با آن، این جدل در دادگاه و مطبوعات وجود داشت که اصغرقاتل، محصول تربیت غلط و شرایط پرورشی نامساعد است که او را لات و مجرم بار آورده است و بایست برای عبرت تمام لات‌ها و بی‌سروپاهای دیگر که ممکن است در آینده دست به جنایات بزنند، به دار آویخته شود. یعنی در دادگاه نیز همان بحث همیشگی «ژن یا محیط» و اینکه کدام‌یک نقش بارزتری در شکل‌گیری شخصیت اصغر قاتل دارند؟ برقرار بود. سوالی که براساس یافته‌های مغزپژوهی اجتماعی جدید و بحث ژنتیک و اپی‌ژنتیک در علم زیست‌شناسی مدرن در جریان است، می‌توان از اساس این تفکیک را اشتباه و گمراه‌کننده دانست، زیرا توارث و شرایط محیطی (طبیعی، اجتماعی، فرهنگی و...) از هم جدایی‌ناپذیرند و در توجیه اعمال و رفتار انسانی نمی‌توان نقشی جداگانه برای آن‌ها قائل بود و در مورد سایکوپاتی یا وجدان‌پریشی نیز این موضوع مطرح است.

اما دراین‌میان، این سوال مهمتر و اساسی‌تر همیشه در پس پرده می‌ماند که اگر اصغر یک حاشیه‌نشین شهرهای بی‌درودروازه‌ای نبود (چه در بغدادِ عراق و چه در محله‌های پرت حاشیه تهران) که در آن هیچ‌گونه مدیریت شورایی محلی برای حفظ و تامین حداقل نیازهای انسانی و خودگردانی اجتماعی وجود ندارد، باز هم چنین سرنوشتی داشت و هم‌چنان یک قاتل زنجیره‌ای می‌شد؟ اصغر به روایتی می‌تواند قربانی شرایط زیست نامناسب و پرورش‌یافته جامعه‌ای بیمار باشد، ولی مسئولیت این موضوع را چه نظام یا حکومتی، چه در عراق و چه ایران به‌عهده می‌گیرد؟ اگر اصغر و نقطه‌ضعف‌های شخصیتی او زودتر در جامعه‌ای بازتر که جانی، دزد و قاچاقچی نمی‌پرورد، بلکه افراد را براساس ضوابط عادلانه، منصفانه و آزادانه براساس استعدادها و توانایی‌های متنوع‌شان اجازه نشو و نما می‌دهد، در نظر گرفته می‌شد، آیا باز اصغر، قاتل می‌شد.

در چنین شرایطی، حداقل این فرض وجود داشت که او تمایلات و خواست‌های خودش را منطبق با ضوابط اجتماعی بروز دهد و این تمایلات پسکوپاتیک یا وجدان‌پریشانه او چنین ناهنجار و قاتلانه سر باز نمی‌کرد که به قتل و جنایت زنجیره‌ای منجر شود. در اینجا می‌بایست پرونده‌ای دیگر باز کرد، برای مسئولیت نظام و حکومتی که اقتدار خود را برجامعه گسترانده است. منظورم این است که اگر قاتل زنجیره‌ای پیدا می‌شود و فرصت می‌کند جنایات خود را در سطحی بگستراند، حتماً عواملی قدرتمند در مؤسسات رسمی حکومت طبقاتی و رژیم حکمرانی آن هستند که اجازه نشو و نما را به چنین تظاهرات خشن در سطح روابط انسانی می‌دهند و به همین دلیل نیز این ساختار‌های قدرت سیاسی جانبدار نیز در چنین محاکماتی بایستی مورد بازخواست عمومی قرار بگیرند که نمی‌گیرند، در غیر این صورت امکان دارد این فساد و بی‌عدالتی حتی بتواند به قوه‌قضائیه و انتظامی نیز سرایت کند و حکومت نیز سایکوپات‌های قسی‌القلب و وجدان‌پریش را در قوای انتظامی و زندان‌ها به خدمت بگیرد.

در دادگاه‌ها باید معلوم شود آیا مدعی‌العموم از طرف عموم مردم است یا از طرف حکومت. در ضمن این سوال مطرح است چرا شخصی که در جنایت سرآمد است، در زندان به او خوش‌تر می‌گذرد و ارج و قربی بیش از دیگران پیدا می‌کند (آن‌چنان که در کتاب آمده است). چگونه است که آن‌چنان اهمیت و شهرت پیدا می‌کند که شاه نیز او را به کاخ خود می‌خواند و می‌خواهد او را از نزدیک ببیند. آیا در این شرایط مساعد نیست که قاتل زنجیره‌ای وجدان‌پریش، مدعی اصلاح اخلاق جامعه می‌شود و قصد خود از جنایات را از روی زمین برداشتن فساد که همانا مفعولان نوجوان قربانی اعمالش اعلام می‌کند! در این شرایط اغتشاش در معیارها در سایه ایدئولوژی و تعصب ارتجاعی است که مفسد می‌تواند به‌راحتی خود را مصلح جا بزند که نمونه‌های مدرن‌ترش را امروزه هم می‌توانیم شاهد باشیم.

مسئله مهم اجتماعی دیگر، مسئله فقر است. در کتاب به‌خوبی روشن است که قاتل، قربانیان خود را از میان نوجوانان فقیری برمی‌گزیند که آن‌ها را با اندک پولی می‌شود فریفت. تمام داستان در فضایی توأم با فقر و فلاکت می‌گذرد که اصغر با یک پیت حلبی و طبق بامیه، در حاشیه شهری بی‌درودروازه به دنبال شکار قربانی‌های جنایات خودش است. درمجموع، داستان دستگیری و محاکمه اولین قاتل زنجیره‌ای در دستگاه قضایی ایران مدرن می‌تواند نکات آموزنده بسیار داشته باشد، ولی اگر متاسفانه امروزه شاهد قتل‌های زنجیره‌ای بیشتری هستیم، نشانه آن است که سازوکارهای اجتماعی – اقتصادی و سیاسی پیشگیرانه‌ای (با وجود ادامه روش تنبیهی و عبرت‌آموزی مجازات اعدام)، نتوانسته‌ایم به‌دست آوریم و ازاین‌نظر با شکست روبه‌رو بوده‌ایم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...