رنجِ عظیم | ایران


دنیای سوررئال داستان‌های سمیّه مکّیان، همواره اتکایی بی‌چون‌وچرا بر ذهنِ مغشوشِ شخصیت‌های اصلی‌اش دارد. داستان برای او، پازلی با قطعه‌های ریزودرشت و ناهمگون است که مخاطب باید ذره‌ذره و با وسواس آنها را کنار هم بچیند. هر خطای جزیی در تحلیل داده‌های قصه منجر به بازگشت به نقطه‌ آغازین و از سرگرفتن دوباره‌ بازیِ روایت می‌شود و مکیان بر چنین رویکردی همواره پا فشرده است. بنابراین تمرکز مخاطب باید کاملا در قبضه‌ داستان‌های او باشد تا درکِ صحیحی از چندوچونِ روایت حاصل شود؛ در غیر این‌صورت باید مدام در کلافِ گره‌خورده‌ خرده‌روایت‌های داستان‌ها، دست‌وپا بزند و از فهمِ موتیف‌های پرشمار قصه عاجز بماند.

غروبدار سمیه مکیان

از این‌رو فرآیند خواندن داستان‌های مکیان دقتی همه‌جانبه می‌طلبد؛ نویسنده‌ای که با سه رمانِ «غروبدار»، «پنج شب» و «قهقهه» به تثبیتِ سبکِ خود پرداخته و در هریک از این آثار تکه‌ای از مولفه‌های سبکی‌اش را به نمایش گذاشته است؛ آثاری که سیری تکوینی در داستان‌نویسی او را نشان می‌دهند.

روایت در اولین رمانِ مکیان، «غروبدار»، حول محور شخصیتی می‌گردد که از بدو تولد، جهانی ناامن و بی‌رحم را تجربه کرده که برای او عاری از آغوش و نوازش بوده است؛ جهانی که در آن حافظه نیز آفت آرامش و ثبات آدمی است و در حمله‌هایی مداوم، قهرمان داستان را در جنگی همه‌جانبه و تمام‌وقت قرار می‌دهد. خانه که کوهی سنگین از آسیب را بر سر شخصیت اصلی آوار می‌کند، هسته‌ مرکزی این آشوب است؛ جایی‌که مأمن و مایه‌ قرار نیست، بلکه آتشفشانی است که بی‌تعطیل و توقف، گدازه‌های ترس و ناامنی را بر دامنه‌اش روان می‌کند. قهرمان داستان، غلامرضا ساعتچی، آماج اصلی این فوران‌های بی‌امان است. کودکیِ نه‌چندان دلچسبش از حضور حمایت‌گر پدر خالی است. مادر و خواهرها گرچه همواره دست نوازش و توجه بر سرش می‌کشند، اما چیزی از تاریکیِ این تنگنا که همگی در آن گرد هم آمده‌اند، نمی‌کاهند. مادر نیز با وسواسش بر وخامت اوضاع می‌افزاید. خواهر ناکام از زندگی مشترک که بار اندوه و خشم مضاعفی را با خود به همراه آورده، مضاف بر تمام سرخوردگی‌های دیگر، ذهن شخصیت کلیدی را درگیر خود می‌کند. ذهنی که باید همچون سیزیف از غروب تا سپیده‌دم این بارِ سنگین و تحمل‌ناپذیر را با خود تا بالای قله ببرد و باز به پایین بیافکند.

استقلال، هول‌انگیزترین واقعه‌ محوری کتاب «غروبدار» است؛ نقطه‌ای است که شخصیت خود را به سر مویی متکی می‌بیند و تاب وحشت سقوط را ندارد. به‌عبارتی دیگر، او هرگز نمی‌تواند قائم به خویشتن باشد. همیشه چیزی مثل همان پوشک کودکی باید او را دربربگیرد تا گرمی و لطافتش، هراسِ تنهایی و بی‌تکیه‌گاهی را دور نگه دارد. محیط اطمینان‌بخش پوشک، هرچند با خود عفن و آلودگی به همراه دارد و مایه‌ آزار و طرد دیگران می‌شود، همچنان می‌تواند برای آدمی که تشنه‌ نوازش است، ارزشمند باشد و آن را بر دنیای عاری از امنیت بیرون ترجیح دهد. چنین شکل نامتعارفی از زندگی، از این شخصیت جانوری می‌سازد که کمتر برای دیگران تحمل‌پذیر است؛ جانوری که باید از غروب تا صبح در لجنِ هستیِ خویش بلولد و از این سرگشتگی و غرق‌شدن در اندوه و بی‌کسی، لذتی مازوخیستی ببرد. انسانی که افسار خویش را کاملا در اختیار ناخودآگاه گذاشته تا به‌هرسویی که می‌خواهد بکشاندش. این سمت‌وسو را همان آسیب‌هایی مشخص می‌کنند که در خانه‌ کودکی رخ داده‌اند. خانه‌ای که کانون تمام این زخم‌های ناسور است؛ زخم‌هایی که امیدی به التیام‌شان نیست و همین هم بر پیچیدگی اوضاع و بر این دورِ باطل و نامتناهی، می‌افزاید.

نقطه‌ی روشن چشم‌انداز در «غروبدار» که می‌شود به حلِ معما و چینشِ صحیحِ قطعاتِ پازل در آن امیدوار بود، جایی است که نامه‌ها و نقاشی‌های دخترک داستان(پرنیان)، از این خانه‌ پرآشوب و از آن دردهای تسکین‌نیافته پرده برمی‌دارند؛ نقاشی‌هایی که از عشق‌های ناکام، آغوش‌های تحقق‌نیافته و نگاه‌ها و نوازش‌های درک و دیده نشده می‌گویند. این نقطه تنها جایی است که خاطره نه در جهت پیچیدگیِ روایت، که برای تسهیل مکاشفه‌ شخصیت‌ها در صحنه حاضر می‌شود. اینجا شاید تنها نقطه‌ای از زمانِ تعریف‌ناشدنیِ برآمدنِ تاریکی تا طلوعِ صبح باشد. معمای زمان که در آثارِ مکیان هربار به شکلی مطرح می‌شود، در اینجاست که کلیدی برای حلِ خود می‌یابد و به مخاطب آنچه را که از لذتِ کشفِ مسأله باید می‌داده، با خستِ تمام می‌بخشد. مشارکتِ خواننده در ساختن بنای پایان‌بندی، ویژگی‌ای است که از همین نقطه به کارهای این نویسنده وارد می‌شود.

در رمان «پنج شب»، نویسنده راهِ استحاله‌ را برای سفرِ بلندِ شخصیتش رقم می‌زند. کسی که تاب انسان‌بودن ندارد، بارِ گران‌بودنش را به موجودی دیگر تحمیل می‌کند؛ مرغی که موجودیتش، مدام میان آدم‌بودن و شی‌بودن، در نوسان است. این بازی که گاه راه سرسام می‌پیماید، بسیار به «مسخ» کافکا شبیه است. انسانی که از دنیای همنوعانش عطوفت و مهری نچشیده، می‌کوشد سرشکستگیِ دیده‌نشدن را با بدل‌شدن به موجودی دیگر در خویش حل‌وفصل کند. منتها این موجود آن انفعال و فنا را که شخصیت رمان «مسخ» به آن دچار است، ندارد و بسیار فعال‌تر از نسخه‌ انسانی خود عمل می‌کند. حتی می‌تواند مستقل از او و بیرون از وجود او خطاب قرارش دهد و قدرت خویش را به رخ بکشد یا سکان بازی را به دست بگیرد و تا بی‌انتها با خود بکشاندش. قدرتِ موجودی که شخصیت به آن استحاله می‌شود چندان است که در لحظات مختلف می‌تواند جا عوض کند. می‌تواند به توپی در میانه‌ بازی بدل شود یا تماشاچیِ این مسابقه‌ مهیج باشد. او برعکسِ دوره‌ قبلیِ زندگی این انسانِ زخم‌دیده، حریفی توانمند برای بُردن مبارزه‌های پی‌درپی است.

در «پنج شب» نیز، شخصیتِ محوری خود را گرفتار آمده در حصارِ زمانی می‌بیند که گرچه به ظاهر با قراردادهای منطقی همخوان می‌آید، اما درواقع از چارچوب و ساختار می‌گریزد. پنج شب و پنج روز برای کسی که انتظار اعدام را می‌کشد، می‌تواند قدرِ سالی کش بیاید، یا به ثانیه‌ای بگذرد. مکیان در این ورطه مدام با درکِ شخصیت از زمان بازی می‌کند؛ تنشِ کُشنده‌ای که قهرمان در آن دست‌وپا می‌زند، این نوسانِ ادراکی را می‌تواند به‌راحتی توجیه کند. بر آدمی که اندک مجالی برای زنده‌ماندن دارد حرجی نیست که هرطور بخواهد با این بخشِ باقی‌مانده از حیاتش بازی کند و هر آن‌گونه که اراده‌‌اش بگوید با یادآوریِ تلخ و شیرین‌های زندگی گذشته‌اش، آن را هدر بدهد یا آن‌گونه که باید قدرش را بداند.

اما بخش عمده‌ دیگر کار در کتاب «پنج شب»، همان است که این نویسنده در مسیر داستان‌نویسی‌اش همواره بر مدارِ آن پیش رفته است؛ سوررئالیسمی که حاصلِ کلنجارهای یک ذهنِ آشفته با واقعیت و خیال است. مکیان در این رمان بیش از همه با نظرگاهِ نیمی انسان و نیمی حیوان به سراغِ این مقوله می‌رود. این ساختارگریزی در گزینشِ نظرگاه، کنایه‌ای عصیان‌گرانه به میل انسانِ گرفتارآمده در قیدوبندهای نامریی جامعه‌ مدرن است. انسانی که حتی در ناکجاترین نقاط دنیا هم نمی‌تواند از زیرِ نگاه و دستِ سلطه‌گرِ اجتماعش بگریزد و همواره در چنگِ آن زندانی باقی می‌ماند. تنها جایی‌که به او مجالی برای نفس‌تازه‌کردن می‌دهد، فراواقعیت است. اما این دنیای سوررئال هم از ضربه‌های روانی‌ای که قهرمان داستان در زندگی واقعی‌اش دیده، خالی نیست. گویی حتی در مطلق‌ترین نقاط خلأ نیز چیزی از ماده وجود دارد که بکر‌وناب‌بودنِ خلوتِ شخصیت را بیالاید و به ویرانی‌اش دامن بزند. اگر در رمان «غروبدار»، این زخم‌خوردگی‌ها در محدوده‌ کوچک‌تری به‌نامِ خانواده رخ می‌داد، اکنون در فضای فراخ‌تری به نام جامعه اتفاق می‌افتد؛ جایی‌که انسان را راه گریزی از بودن و زیستن در آن نیست.

قهقهه سمیه مکیان

«قهقهه» سومین رمان مکیان، به زندانِ ذهنِ انسان جنبه‌ای تاریخی می‌بخشد. اسماعیل‌میرزا، شاهزاده‌ صفوی، شخصیت کلیدی این رمان است. کسی که نوزده سال و شش ماه و بیست‌‌ویک روز را در حبسِ پدرش، در قلعه‌ای به‌نام «قهقهه» می‌گذراند. در تنهاییِ پرهیاهوی او، عالم و نقاش و مباشر و ملیجک و قزلباش هم جا گرفته‌اند. هیچ‌کس از دمِ تیغِ خشمِ شاهانه جان به‌در نمی‌برد؛ خواه فرزند باشد، خواه صد پشت غریبه و همگی در مجموعه‌ای گرد هم می‌آیند که شدتِ شکنجه‌اش چنان است که هرکس را نه به گریه، که به قهقهه وامی‌دارد. پریشانیِ روانِ شاهزاده‌ زندانی نیز از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد. محبس چنان روح آدم‌ها را در چنگ خویش می‌گیرد و می‌فشارد و خُرد می‌کند که آنها را از هر آنچه رنگ‌وبوی منطق و تعقل دارد، خالی می‌کند. اینجا نیز مرز میان انسان و حیوان و شی، محو می‌شود و باز راوی در هیأت‌های مختلف رخ می‌نماید و بین روانِ سودازده‌ انسانِ دربند و دیوارهای حایل و موجوداتی که همراهی‌اش می‌کنند تاب می‌خورد.

دنیای داستانیِ سمیه مکیان، ستون‌های خود را بر عمقِ ناخودآگاه سرشار از زخم و آسیب انسان بنا نهاده است. این ناکامی‌ها که دستمایه‌ داستان‌پردازی او قرار گرفته‌اند جنبه‌ای فرازمانی دارند و به همین خاطر است که در برهه‌های مختلف تاریخی می‌توانند مجالِ بروز پیدا کنند: گاهی در لباس یک معلم رنجور در عصری مدرن ظاهر می‌شوند و زمانی در هیأتِ شهریاری مغضوب خود را نشان می‌دهند. او از قدرتِ بی‌حدوحصرِ ذهنِ انسان برای درآمیختن واقعیت و ورای آن، در جهت پرداختِ داستانی سوررئال بهره می‌گیرد و تلاش می‌کند معماهایی چندلایه از رنجِ انسان‌ها بسازد. همین برخورداری از سطوح و ابعاد مختلف، به این داستان‌ها قابلیتِ استنتاج‌های متفاوت و گاه حتی متناقض می‌بخشد؛ مانند آنچه در رمان «قهقهه» رخ می‌دهد. داستانی که در آن انسانی که خود قربانی خشونت افسارگسیخته است می‌تواند در یک لحظه هم سرشار از عطوفت باشد و هم لبریز از قساوت. اسماعیل‌میرزا در قهقهه خود نمونه‌ بارز چنین مضمونی است.

اما سویه‌ دیگر ماجرا، ارائه‌ خوانشی متفاوت از رنجی است که بشر همواره تجربه کرده؛ تنهایی محتوم و گریزناپذیر او که با هیچ ترفندی نمی‌توان از زیرِ بارِ آن شانه خالی کرد. مکیان گرچه همواره می‌کوشد با شیوه‌هایی از جمله بازی با ساختار زمان، استحاله، تغییر شکل زیستی، جابه‌جایی مرزهای واقعیت و حتی بازنویسی تاریخ، راهکارهایی برای مقابله با این رنجِ عظیم پیشِ روی مخاطب بگذارد، اما گویی انسان به شکلی خودآزارنده و ویران‌گر و با شتابی سرسام‌آور، ناگزیر از فروغلتیدن به این ورطه است. در این تجربه‌ دشوار، او سعی دارد با ساختن نماد و تمثیل به خواننده در درک و پذیرش فاجعه کمک کند. او این واقعیت تلخ را به مخاطب می‌چشاند که از این زخمِ التیام‌ناپذیر نمی‌توان گریخت. هرچند که شاید اگر این مسأله‌ مشترکِ میان تمامی آدم‌ها را بتوان با خیال و سیلان ذهن درهم آمیخت و وجهی فراواقعی به آن داد، راحت‌تر هم بتوان از آن عبور کرد. به‌نوعی فرارَوی از واقعیت، راهی است که مکیان برای تاب‌آوردنِ این تلخی بی‌پایان پیشنهاد می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...