اول به چشمه سپردم. حدود یک سال بعد بررس چشمه آن را رد کرد... برای روزنه فرستادم بعد از پنج ماه ناشر اعلام کرد دیگر رمان ایرانی منتشر نمیکند! تا ققنوس هم آن را رد کند یک سال و نیم گذشت... دوستانی که کار را میخواندند به انتشار آن امیدوار نبودند و پیشنهاد میکردند به ناشر خارجی بدهم... چهار ماه بعد بدون هیچ جرح و سانسوری منتشر شد... ادبیات محصول دانایی است و داستان، انسان را نه در مقابل سیاست، جامعه و ایدئولوژی، بلکه بیش از هر چیز در مقابل خود قرار میدهد
فاطیما احمدی | آرمان ملی
طیبه گوهری (۱۳۵۰-یزد) از همان نخستین کتابش «و حالا عصر است» (۱۳۸۸) که در دوازدهمین دوره جایزه مهرگان ادب مورد تقدیر واقع شد و به مرحله نهایی یازدهمین دوره جایزه بنیاد گلشیری، نامزد جایزه گام اول و منتخب اولین دوره جایزه ادبی بوشهر راه یافت، نشان داد که نویسندهای است آتیهدار. همین دوراندیشی با انتشار «گلوگاه» که سومین کتاب او و نخستین رمانش بود، خودش را اثبات کرد: کتاب، جایزه بهترین رمان سال جایزه هفتاقلیم را در سال ۹۵ از آن خود کرد و در سال ۹۷ هم در جایزه مهرگان ادب شایسته تقدیر شناخته شد. «برف سرخ» آخرین اثر منتشرشده طیبه گوهری است که مجموعهای از سیویک داستان کوتاه است که از سوی نشر نیلوفر منتشر شده. آنچه میخوانید گفتوگوی «آرمان ملی» با طیبه گوهری است درباره جهان داستانیاش از اولین تا چهارمین کتابش.
اول از «گلوگاه» شروع کنیم. کتابی که بسیاری در ستایش آن حرف زدند، از جمله محمد کشاورز و ابوتراب خسروی. کتاب برایتان جایزه بهترین رمان سال هفت اقلیم را به دست آورد. کمی از روند انتشار این رمان بگویید. چون با دو ناشر این کتاب را منتشر کردید؟
بعد از اتمام رمان آن را به نشر چشمه سپردم. حدود یک سال بعد بررس نشر چشمه آن را رد کرد و گفت اگر خودتان مجوز آن را بگیرید ما آن را منتشر میکنیم که البته من چنین نکردم. آن را برای نشر روزنه فرستادم بعد از پذیرش اثر و گذشت پنج ماه بررس ناشر اعلام کرد روزنه دیگر رمان ایرانی منتشر نمیکند! تا ققنوس هم آن را در زمان معقول و موجهی رد کند یک سال و نیم گذشت. به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد ناشری پیدا کنم کمتر شناختهشده اما حرفهای. من هم صدای معاصر را انتخاب کردم و اثر را به آقای مجتبی گلستانی دادم که آن زمان بررس صدای معاصر بودند. یک ماه گرفتن مجوز کتاب طول کشید و چهار ماه بعد بدون هیچ جرح و سانسوری کتاب منتشر شد. فقط جایگزینی چند کلمه را داشتیم. بعد از جایزه هفت اقلیم و مهرگان ادب با موافقت ناشر قرارداد را با صدای معاصر فسخ کردم و برای چاپ سوم کتاب را به نیلوفر سپردم.
«گلوگاه» اولینبار کی شکل گرفت؟ و چه شد که تصمیم گرفتید آن را بنویسید؟ وقتی آن را تمام کردید، چشمانداز پیش روی آن را چطور میدیدید؟
مطمئن بودم اگر مجوز بگیرد مخاطب خاص خودش را پیدا میکند. ایده «گلوگاه» از حذف فیزیکی آدمها شکل گرفت که پدیده تازهای در تاریخ جهان نیست. ایده اولیه آن بسیار حسی و غریزی شکل گرفت و حدود یک سال نوشتن آن طول کشید. «گلوگاه» بسیار پرقدرت و جوششی خودش را به ذهن و زندگی روزمره من تحمیل کرد؛ به گونهای که نوشتن آن محتوم و ناگزیر بود. بعد از اتمام کار و انتشارش از زیر وزنه سنگینی بیرون آمدم. البته ناگفته نماند دوستانی که کار را میخواندند به انتشار آن امیدوار نبودند و پیشنهاد میکردند به ناشر خارجی بدهم، ولی برایم مهم بود که رمان در کشور خودم منتشر شود که اتفاق افتاد. «گلوگاه» یک روایت شخصی است از تاریخی نهچندان دور؛ نزدیک و ملموس. بههرحال هر نسل محق است که تجربیاتش را به گونهای که میتواند انتقال دهد. باید اعتراف کنم که من با دستهای خودم بیرحمانه گلوی «گلوگاه» را فشردم تا خفه نشود.
از داستان کوتاه شروع کردید، به رمان رسیدید، و باز به داستان کوتاه. همانطور که میدانید رمان بهتر دیده میشود، بهتر خوانده میشود. یعنی این امر در کشورهای دیگر هم همینطور است. چرا پس از موفقیت «گلوگاه»، باز به سراغ مجموعهداستان رفتید؟ فکر نمیکنید یک رمان دیگر پس از «گلوگاه» میتوانست در موفقیت بیشتر شما موثر باشد؟
خیر، من اینطور فکر نمیکنم. مجموعهداستان «برف سرخ» منتخبی و مجموعهای از کارهای منتشرشده و نشده من است. داستانهایی در این مجموعه هست که تابهحال نتوانسته بود مجوز بگیرد و برایم مهم بود که مجموع و منتشر شوند و در دسترس مخاطب باشند. البته موقع نوشتن تصمیم نمیگیرم که رمان بنویسم یا داستان کوتاه و هر دو ژانر برایم مهم و ارزشمندند به این شرط که از پس روایت داستانیشان برآیم و خودم را قانع کنند. یک داستان کوتاه خوب عصاره واقعیتی را حمل میکند که گوهره ناب یک وضعیت منحصربهفرد است. البته بعد از «برف سرخ» مشغول نوشتن رمان دیگری هستم به نام «هراس هرس».
در مجموعهداستان «برف سرخ» با داستانهایی روبهرو هستیم که تِمهای متفاوتی دارند، چه به لحاظ شخصیت کاراکترها و چه به لحاظ فضاها و اِلمانهای داستانی، اما یکجورهایی در بعضی از داستانها میشد حس مشترک آدمها و دردهایشان را به هم نزدیک دید. این دغدغه خودتان بود یا به طور اتفاقی چنین رخ داده؟
مجموعه «برف سرخ» در بازه زمانی طولانی نوشته و مجموع شده است. قدیمیترین داستان آن تا صبح است که سال 79 نوشته شده و جدیدترینش هم داستان «برف سرخ» است که اسفند 96 نوشته شده. برایم مهم بود که به تکرار ایده و شخصیت داستانی نرسم و مخاطبی که به کتاب رجوع میکند لااقل چند داستان را طبق ذائقه ادبی خود بخواند. به خاطر این تنوع و گستردگی کتابی نیست که یکروزه و دوروزه خوانده شود و وقت و انرژی کافی را برای خواندهشدن میطلبد. در زمانی که هر داستان نوشته شده دغدغه ذهنیام بوده و اگر غیر از این بود نوشته نمیشد.
ایده نوشتن داستانهای مجموعه «برف سرخ»، یک طرح یا برنامه بلندمدت با ساختاری خاص است یا جرقهای ناگهانی که در ذهن شکل میگیرد و شاخ و برگ به آنها میدهد؟
معمولا ایده اولیه همان جرقه و بارقهای است که در ذهنم متولد میشود و مدتهای مدید مرا رها نمیکند. درست مثل یک نطفه که روزبهروز رشد میکند و تکثیر میشود. زمانی میرسد که صدای ضربان قلب آن را حس میکنم و آن زمان معمولا پنجاه درصد کار شکل گرفته و شخصیتها و اتمسفر کار چیدمان شده. معمولا طرح اولیه را روی کاغذ میآورم و بعد طرح را موقع تایپکردن بسط میدهم و با لذت نقطه پایان، داستان دیگری متولد شده. نوزاد نورسیده بارها و بارها بازنویسی و پرداخت میشود. اگر داستان را دوست داشته باشم و بپسندم آن را در پوشه انتشار میگذارم و اگر نه آن را بایگانی میکنم. این جرقه هربار به دلیلی زده میشود و گاهی هم در زمان و مکانی که اصلا انتظارش را نداشتهام اتفاق افتاده.
در داستانهای مجموعه «برف سرخ» زنها حضور پررنگی دارند. خودشان، دغدغههایشان و مشکلاتشان، چقدر پرداختن به معضلات و مشکلات آنها دغدغه ذهنی خودتان هم هست؟
زنبودن موهبت شیرین اما سختی است و هنر زن نویسنده در این است که مسائل و دغدغههایش را به گونهای مطرح کند که به مسائل و دغدغه مردان جامعهاش هم بدل شود؛ زیرا که مخاطب هنر نوع انسان است نه جنسیتی خاص. من دو دنیای متفاوت دارم. یکی دنیای زندگی روزمره و یکی دنیای نوشتن. هر کدام راه خودشان را میروند و گاه سر بزنگاه بههم میرسند. چیزهایی هست که با تجربه زنانه قابل دریافت است و هیچ مردی توان تجربه و دریافت آن را ندارد. نوشتن به من کمک کرده تا فراتر از مسائل شخصی دنیای خود را گسترش دهم و توان داشته باشم حرفهای خود را از قالب کلان درآورم، خرد کنم و جزبهجز به مخاطب خود بدهم. بله در داستانهای من محوریت با زن است؛ هر کدام به شیوهای و با مهری که خرج هستی میکنند زندگی را طاقت میآورند و چرخش را میچرخانند.
در داستانهایتان زمان و مکان تا حدودی دست خودتان است. مثلا در داستان «دلتای روشن» زمان میایستد و در داستان «برف سرخ» به شتاب پیش میرود، چرا از چنین الگوهایی در روایتها استفاده میکنید؟
راستش موقع نوشتن به این چرایی فکر نکرده و نمیکنم. جواب این سوال شاید تمهید روایت باشد. یعنی هر داستان تمهیدی دارد برای روایتشدن که ناخودآگاه اتفاق میافتد. من به این ناخودآگاه ذهنی و زبانی معمولا اعتماد میکنم.
معمولا داستانهایتان پس از نوشتهشدن، چه مراحلی را طی میکند؟ آن را به ویراستار میدهید؟ چقدر ویرایش را در مسیر نوشتن، لازم میدانید؟
داستانهای کوتاه را در نشستهایی که معمولا در شیراز داریم خوانده، نقد و اگر لازم باشد بازنویسی میشود. معمولا قبل از انتشار دو-سه نفر از دوستان کار را میخوانند و نظر میدهند و سعی میشود کار پیراسته شود. مثلا مجموعه «برف سرخ» را خانم دکتر فهیمه حیدری قبل از انتشار ویراستاری کردند. بیشتر تکنیک و صناعت داستاننویسی برایم اولویت دارد. با وسواسی که روی زبان و نثر دارم و بعد از بازنویسیهای مکرر معمولا داستان پیراسته و ویراسته به دست ناشر میرسد. ناشر هم ویراست نهایی را انجام میدهد و سعی میشود با کمترین اشتباه اثر منتشر شود.
در مسیر نوشتنتان، به ویژه از «گلوگاه» تا «برف سرخ»، چه نویسندهها و کتابهایی در این مسیر تاثیرگذار بودند؟ بیشتر آثار و نویسندههای ایرانی یا غیرایرانی؟
در مسیر نوشتن از همه نویسندگانی که کارهایشان را خواندهام تاثیر گرفتهام. تاریخ ادبیات روایت گام به گام از تاثیرپذیری نسلی از نسل دیگر طی شده و میشود. این رابطه پویا و زنجیروار در همه هنرها وجود دارد. آنچه مهم است، این است که هر نویسنده صدای خودش را پیدا کند و به نگاه ویژه و یگانه خود به هستی پیرامونش واقف باشد. تجربه زیستی من، همه خواندهها و شنیدهها و دیدهها موثر بودهاند. به طور مشخص نمیتوانم به نویسنده یا اتفاقی خاص اشاره کنم. هم خارجی میخوانم و میبینم و هم ایرانی. از نویسندههای خارجی آلیس مونرو را دوست دارم و جهان داستانی که خلق میکند میستایم. اما بیش و پیش از همه ادبیات داستانی خودمان را میخوانم و سینمای ایران را دنبال میکنم. هرچند دست رد به سینه داشتههایمان زدن، تبدیل به نوعی پز روشنفکری شده، اما بیشتر رجوع من به ادبیات و سینمای ایران هست و احساس همذاتپنداری بیشتری با آن میکنم.
زنبودن در مسیر نوشتن، شما را به کدام وجوه زنان بیشتر نزدیک یا دور کرد؟ و چه کمکی به شما کرد در شناساندن زن ایرانی به مخاطبانتان؟
ادبیات محصول دانایی است و داستان، انسان را نه در مقابل سیاست، جامعه و ایدئولوژی، بلکه بیش از هر چیز در مقابل خود قرار میدهد. وقتی از جنسیت حرف میزنیم برایم مهم است که جنسیت بر هنر و داستان غلبه نکند. اما زنبودن و توانایی در نوشتن دو عنصری است که برایم دو اهرم پیشبرنده محسوب میشوند. من سعی کردهام به غیر از وظایف مادربودن و همسربودن، دنیای دیگری خلق کنم از جنس واژه و کلمه و با خلق این دنیا با دیگران ارتباط برقرار کنم. تلاش میکنم با اشراف و شناخت بیشتر از خود و خواستههایم جهان داستانی که خلق میکنم قابل زیست باشد. قابل زیستبودن به این معنا که ملموس و باورپذیر باشد. این جهان داستانی به علت نوظهوربودن جای زیادی برای مکاشفه و توسعه دارد. البته هر توسعه نوعی خطرکردن محسوب میشود. بله من هم دغدغههای زنانهای دارم که در بعضی از داستانهایم نمود پیدا کرده است و اینکه چقدر موفق بودهام و چقدر به وجوه زنانه نزدیک یا دور شدهام نمیدانم. اما آنچه مخاطب من ابراز میکند که این وجوه زنانه در جریان داستانها بسیار پررنگ و قوی نمود پیدا کرده است.
بازخوردی که از کتابهایتان شده، چطور بوده؟ آنی بود که انتظارش را داشتید؟ چه در مطبوعات و رسانهها چه در بین خوانندگان. مواردی بوده که برشمرید؟
منطبق بر انتظارم نبوده. معمولا اگر معرفی و نقدی بوده از سوی مخاطبین علاقهمندی چون شما بوده که اثر را دوست داشتهاند و برایش وقت گذاشته و به هر شکلی که صلاح دانستهاند کتاب را معرفی کردهاند. بههرحال آنقدری بوده که انگیزه نوشتن را در من زنده نگه دارند.