لطفا امیدوار باشید! | صبح نو


اریک امانوئل اشمیت، این نمایشنامه‌نویس و داستان‌نویس شهیر فرانسوی را در کشور ما با نمایشنامه‌هایی مانند «خرده‌جنایت‌های زناشوهری»، «مهمان‌سرای دو دنیا» و «نوای اسرارآمیز» می‌شناسند. حال آن‌که او داستان‌های کوتاه و بلند مهمی نیز نوشته که برخی از آن‌ها را می‌توان در شمار بهترین کتاب‌هایی که پیش از مرگ باید خواند، دسته‌بندی کرد.

خلاصه یک روز قشنگ بارانی» [Odette Toulemonde et autres histoires]، اریک امانوئل اشمیت  Éric-Emmanuel Schmitt

زیباترین کتاب دنیا
اما کتاب حاضر، که مجموعه‌ای کوچک و خواندنی از پنج داستان کوتاه به قلم اشمیت است، از یک منظر بسیار دارای ارزش و اهمیت است و آن اینکه اشمیت در این کتاب با نثری ساده و بی‌پیرایه، داستان‌هایی درباره امید به زندگی و خوش‌بینی روایت می‌کند؛ داستان‌هایی که قهرمان همه آن‌ها زنانی هستند با خلق‌وخوی گونه‌گون و همه پی یافتن معنای زندگی و شناخت حقیقت خود. در هرکدام از داستان‌ها، موضوع شک و بدبینی و بدخلقی به طریقی مطرح می‌شود، که البته با شخصیت‌پردازی و فضاسازی هنرمندانه و کم‌نظیر خالق این آثار، درنهایت به سرنوشتی نیک و تغییر و تحول انسانی شخصیت‌ها در مسیر درست و مطلوب زندگی می‌انجامد.

از میان داستان‌های موجود در «یک روز قشنگ بارانی» [Odette Toulemonde et autres histoires]، تنها در یک مورد شخصِ اول قصه، از ابتدا زنی خوش‌قلب، نیک‌اندیش و مثبت‌نگر است که با این دیدگاه منحصربه‌فرد، سبب نجات انسان‌های بسیاری مانند یک نویسنده شکست‌خورده و رو به نابودی می‌شود. داستان سوم کتاب با عنوان «اُدِتِ معمولی» یک داستان مخصوص است درباره اینکه چگونه می‌توان با لبخندزدن و ایمان قلبی، دنیا را از ناامیدی و زشتی و کژاندیشی رهایی بخشید. داستان پایانی کتاب هم با وجودی که از سبک و شیوه‌ای کلاسیک در پرداخت و روایت بهره می‌برد، در حقیقت بازخوانی یک ماجرای حقیقی و مستندگون ازسوی خود اشمیت است، از رنج‌ها و مقاومت زنان روس در جریان جنگ‌های داخلی و آزادی‌خواهانه علیه نظام استالین که منجر به نوشتن «زیباترین کتاب دنیا» ازسوی آن‌ها شد؛ کتابی که در اصل مجموعه‌ای از دستورهای آشپزی زنان زندانی برای دختران‌شان است که بیم داشتند هرگز موفق به دیدار دوباره فرزندان‌شان نشوند. اگر فقط اندکی آدم احساساتی و نازک‌دلی باشید، بی‌شک این داستان اشک‌تان را درمی‌آورد. به‌هرحال در دنیایی که هر روز بیش‌ازپیش روبه‌زوال و نابودی می‌رود، شاید باید وجود چنین کتاب‌هایی را غنیمت شمرد و با تبلیغ آن‌ها، بشریت را به حفظ ویژگی‌های اصیل انسانی، هستی و زندگی امن و امیدوارانه فراخواند.

مارسل پروست، دیگر نویسنده معتبر و نامدار فرانسوی می‌گوید «یگانه‌راه زندگی که به نتیجه می‌رسد، ادبیات است». با استناد به این جمله و تاثیرگذاری آثار ادبی بر جوامع مترقی و آدم‌ها، می‌توان نتیجه گرفت حق با اوست و تنها ابزاری که ناجی زندگی همه ماست، ادبیات و اندیشه والای نویسنده‌هایی است که آثاری چنین درخشان و ماندگار از خود به یادگار می‌گذارند.

کتاب «یک روز قشنگ بارانی» را داستان‌های «یک روز قشنگ بارانی»، «غریبه»، «ادت معمولی»، «تقلبی» و «زیباترین کتاب دنیا» تشکیل می‌دهد. بخشی از داستان «ادت معمولی» را مهمان ما باشید:

ادت از یک موهبت بزرگ برخوردار بود؛ از موهبت شادبودن. انگار در ته وجودش یک گروه موسیقی دائم در حال نواختن آهنگ‌های شاد بود. هیچ مشکلی او را از پا درنمی‌آورد. در برابر هر مشکلی به‌دنبال راه چاره می‌گشت. از آن‌جا که طبعی متواضع و ساده داشت و هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد که استحقاق بیشتری در زندگی دارد، هرگز نیز احساس سرخوردگی نمی‌کرد. پس هنگامی که به بالتازار خانه آجری را که با مستاجرهای دیگر در آن زندگی می‌کرد نشان می‌داد، توجه او را به اقامتگاه‌های صورتی به رنگ بستنی تابستانی، بالکن‌های پر از گل‌های مصنوعی، راهروهای تزیین‌شده با تور و شمعدانی و نقاشی‌های ملوانان چپق به‌دست جلب می‌کرد.
آدم وقتی شانس زندگی در چنین جایی داره، دیگه اصلا دلش نمی‌خواد خونه‌ش رو عوض کنه. فقط مرده‌تون از اینجا می‌ره... این ساختمان یک بهشت کوچکه.
ادت با همه مردم مهربان بود و حتی با کسانی که با آن‌ها هیچ سنخیتی نداشت رابطه خوبی برقرار می‌کرد و هرگز در پی قضاوت آدم‌ها برنمی‌آمد. در همسایگی او، زن و شوهری اهل منطقه فلاماند زندگی می‌کردند که دائم در سالن‌های آرایشی پوست بدن‌شان را برنزه می‌کردند و با محافل نه چندان سالم آمدوشد داشتند. ادت با آن‌ها نیز روابط خوبی برقرار کرده بود. همچنین با یک زن کارمند شهرداری که طبعی خشک و آمرانه و پرافاده داشت نیز رفت‌وآمد می‌کرد. با یک زن جوانِ بنگی که پنج‌تا بچه داشت و گاهی دچار حمله‌های عصبی می‌شد و به دیوار چنگ می‌انداخت نیز دستور آشپزی مبادله می‌کرد. خرید گوشت و نانش را نزد آقای ویلپوت انجام می‌داد که مرد بازنشسته ازکارافتاده‌ی نژادپرستی بود و اعتقاد داشت که هرچند آقای ویلپوت «مزخرف زیاد می‌گه»، به‌هرحال آدمیزاده. (صص83و84).

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...