فرزاد نعمتی | هم‌میهن


در ماه‌های اخیر مجموعه نشست‌هایی با عنوان «تاریخ تحلیلی مشروطیت» در کافه تاریخ، واقع در موزه تصاویر معاصر، با تدریس احمد زیدآبادی در حال برگزاری است که در آن قرار است درباره دوره مشروطه، متفکران عمده، نوشته‌های اصلی، فعالان سیاسی و تحولات سیاسی و اجتماعی برآمده از آن، بحثی نقادانه صورت بگیرد و این پرسش طرح شود که این افکار ‌نو و کنشگران سیاسی و اجتماعی چه نقشی در این بازه تاریخی ایفا کرده‌اند؟ در نشست هفتم آرای عبدالرحیم طالبوف، میرزا ملکم‌خان و سیدجمال‌الدین اسدآبادی مورد توجه قرار گرفته است:

مسالک‌المحسنین» عبدالرحیم طالبوف

طالبوف؛ ضرورت تحول مدنی و فرهنگی
عبدالرحیم طالبوف (1289ـ1213 خورشیدی)، تبریزی بود و در اثر تعالیمی که دیده بود، به‌ضرورت تحولی مدنی و فرهنگی اعتقاد داشت. ازجمله آثار او می‌توان به «مسالک‌المحسنین» و «کتاب احمد» یا «سفینه طالبی» اشاره کرد. کتاب اخیر گفت‌وگویی است که طالبوف با کودکی که گویا پسر خود او بوده، انجام می‌دهد و به همین دلیل نیز نوع گفت‌وگو، عامیانه و به زبان روزمره است و در آن طالبوف می‌کوشد مناسبات فرهنگی و اجتماعی زمانه خویش را نقد کند و در مقابل، صورت‌ها و بدیل‌هایی اخلاقی‌تر، متمدنانه‌تر و مدنی‌تر نیز ارائه کند. ذکر این نکته در اینجا لازم است که در آن دوره هر کسی سخن تازه‌ای داشت و آن سخن را مطرح می‌کرد، به انواع مفاسد متهم می‌شد. این مسئله را می‌توان اینگونه توضیح داد که وقتی جامعه‌ای دچار انحطاط عمیق اجتماعی می‌شود، اندک‌اندک نیروهای «منحنی‌خراب‌کن» از دوطرف ظهور می‌کنند.

منظور از منحنی، در اینجا، وضعیت نرمال است و منظور از این نیروهای منحنی‌خراب‌کن، نیروهایی هستند که به‌دنبال نفی رادیکال همه‌چیز می‌افتند که شاید فتحعلی آخوندزاده را بتوان در میان این نیروها قرار داد. در مقابل این نیرو، نیروی خرافه نیز به‌طور گسترده رشد می‌کند و برخی چون توانایی ساختن جهانی جدید، خارج از استانداردهای موجود مذهبی در خود نمی‌بینند، به خرافات می‌چسبند و کم‌رنگ شدن این اعتقادات نادرست را علت اصلی انحطاط تصویر می‌کنند. نمونه‌ای از این اعتقادات آخرالزمانی را می‌توان در «شیخیه» و «بابیه» مشاهده کرد که البته خود نشانه‌هایی از انحطاط هستند. با ظهور بابیه اما این بهانه به‌دست مذهبی‌ها افتاد که هر کسی نوع دیگری فکر کرد به آنها نسبت داده شده و مرتد نامیده شود و مورد آزار قرار گیرد. طالبوف نیز با اینکه مرد متشرع شیعی و حج‌رفته‌ای بود، مورد این قضاوت قرار گرفت. شانس او اما این بود که تا چهار سال بعد از مشروطه نیز زنده بود و حتی از طرف مردم تبریز برای مجلس اول نیز انتخاب شد که البته به‌دلایلی نتوانست در تهران حضور پیدا کند. طالبوف شش‌کتاب تألیف کرد اما عمده‌ترین آنها همین کتاب‌های «سفینه طالبی» و «مسالک‌المحسنین» است.

ملکم‌خان؛ روحانیت در برابر سلطنت
ناظم‌الدوله میرزا ملکم‌خان (1287ـ1212خورشیدی)، روزنامه‌نگار، سیاستمدار، دیپلمات و روشنفکر ایرانی نیز از روشنفکران مطرح عصر مشروطه است که در اصفهان به دنیا آمد. پدر او یعقوب‌خان از ارامنه جلفای اصفهان بود که اسلام آورده بود و البته این امر بعضاً درباره این خانواده مورد تردید قرار گرفته است. به‌هرروی، ملکم‌خان با توجه به سابقه دینی خانوادگی و چنین سخنانی، تصور می‌کرد که امکان دارد سخنش مورد توجه جامعه مسلمانان قرار نگیرد و به همین دلیل سعی می‌کرد در نوشته‌های خود تظاهرات اسلامی بروز دهد. او که در فرانسه درس خوانده بود، بارها نیز برای ماموریت‌های سیاسی به اروپا سفر کرد و در زمان میرزاحسین‌خان مشیرالدوله (سپهسالار)، به مناصبی هم رسید.

درباره ملکم و صداقت و تاثیر او، مناقشه فراوان است. جمله‌ای از او نقل می‌شود که مشابه سخن سیدحسین تقی‌زاده است و مضمون آن این است که اگر قرار است نظیر فرنگی‌ها ترقی کنیم، باید فرنگی شویم و فرنگی‌شدن یک کل تجزیه‌ناپذیر است و نمی‌توان جزئی از آن را گرفت و جزئی از آن را فرونهاد. بر این اساس، نظام ترقی عالم یک منظومه است. ملکم البته این سخن را از موضعی جهان‌بینانه و هستی‌شناسانه مطرح نمی‌کند بلکه او با نظر به ظواهر و فرآورده‌های تجدد بر آن است که دیوانسالاری جدید، اجزایی دارد که نمی‌توان به‌طور انتخابی آنها را برگزید. با همین سخن اما ملکم مشهور شده است به اینکه اولین‌کسی بود که ایده اخذ تمدن و فرهنگ غربی را به‌طور جامع مطرح کرد. توجه به بحث‌های بعدی ملکم اما نشان می‌دهد، اینگونه نیست و سیر استدلالی او به‌ نحو دیگری است.

یکی از دلایل بدنامی ملکم، درگیرشدن او با مسائل مالی و بحث امتیاز لاتاری است. ماجرا این بود که او بار نخست به‌دلیل تاسیس فراموشخانه مورد غضب ناصرالدین‌شاه قرار گرفت و به عراق تبعید شد. با پادرمیانی سپهسالار، اما به سفارت ایران در مصر رسید. بعدتر در دوران وزارت سپهسالار، ملکم سفیر ایران در انگلستان شد و در همین دوران بود که گرفتار اخذ رشوه و غضب دوباره شاه و مشارکت در اعطای امتیاز رویتر و بعدتر قرارداد لاتاری شد. البته باید به این نکته توجه کرد که در آن زمان که به دوره امتیازات شهرت پیدا کرده است، درباره اعطای امتیاز به شرکت‌ها و کشورهای خارجی در ایران اختلافاتی وجود داشت. برخی از اعطای امتیاز دفاع می‌کردند و می‌گفتند بالاخره در وضعیتی که ما خود نمی‌توانیم منابع خود را تحصیل کنیم -زیرا نه تکنولوژی آن را داریم، نه نیروی کار آن را- و نمی‌توانیم نهادهای جدید مانند بانک را نیز تاسیس کنیم، باید امتیاز تحصیل منابع و تاسیس این نهادها را به خارجی‌ها داد و از قبل سود آ‌نها، ما نیز سودی نصیب کشور کنیم. بعضی اما با این ایده بسیار مخالف بودند و معتقد بودند؛ این مسیر راه را برای نفوذ فرنگی‌ها باز می‌کند. برخی دیگر از اعطای مقید و مشروط امتیازها دفاع می‌کردند و بعد از قضیه قرارداد رژی و مداخله روحانیت و میرزای شیرازی در زمینه تحریم تنباکو و... مخالفت با اعطای امتیازها شدت گرفت.

این فعالیت‌ها البته باعث ناراحتی شاه شده بود و جدا از بحث ملکم‌خان، باری ناصرالدین‌شاه گفته بود میرزای شیرازی که چنین مخالف اعطای امتیازات است، نگاهی به امپراتوری عثمانی که خودش در مرزهای آن زندگی می‌کند، بیاندازد و ببیند بدون این امتیازات چگونه می‌توان کشور را اداره کرد و منبع جدیدی دست‌وپا کرد؟ در زمینه امتیاز لاتاری که ملکم‌خان درگیر آن شد، اما واقع امر آن است که نه‌‌تنها عنوان این امتیاز معنای خوبی در جامعه نداشت، بلکه مایه انتقال صنعت و پیشرفت چشمگیر و خاصی نیز نمی‌شد و به‌همین‌دلیل دولت بعدی نیز آن را لغو کرد. از اینجا حقه‌بازی‌های ملکم‌خان شروع شد و درنهایت رسوایی بزرگی پدید آمد و بعد از استرداد مبالغ، ملکم‌خان به فلاکت افتاد و در آغاز با دولت ایران درگیر شد اما بعد کوشید متملقانه مسئله را حل‌وفصل کند. به‌هرروی این ماجراها، نقاط منفی زندگی او هستند.

آنچه اما ملکم‌خان را ملکم‌خان کرد، همان انتشار روزنامه «قانون» در لندن بود که به مجامع فارسی‌زبان فرستاده می‌شد، به تهران نیز می‌رسید و مانند ورق زر در میان تحصیلکردگان دست‌به‌دست می‌شد. این اقبال به حدی بود که ناصرالدین‌شاه در پی یافتن و شکنجه‌کردن توزیع‌کنندگان و خوانندگان این روزنامه هم برآمد. محتوای این روزنامه‌ها را ماشاالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی» آورده است. در اکثر مقالاتی که به قلم ملکم نوشته شده، او طرفدار تشکیل نهادی مرکب از روحانیون بلندپایه برای اجرای قوانین شرع و در تقابل با دستگاه سلطنت است. او بارها این ایده را تکرار می‌کند. او البته طرفدار نظام شرعی نیست بلکه یا ضدیتش با دستگاه سلطنت یا مشاهده ماجرای رژی و قدرت‌نمایی میرزای شیرازی در آن، او را به این صرافت انداخته که روحانیت که پیش‌تر در ائتلاف با سلطنت بوده است، چه قدرت عظیمی دارد و می‌تواند دستگاه سلطنت را بر هم بزند. به همین دلیل بسیاری در این دوران در صدد بودند که از نیروی روحانیت به‌خصوص آنها که خارج از ایران به‌سر می‌بردند و انسان‌هایی مورد احترام جامعه ایران نیز بودند، برای تقابل و چالش با دستگاه سلطنت استفاده کنند. ملکم‌خان نیز چنین طرحی داشت و نهایت تلاش خود را برای اجرای چنین طرحی انجام داد.

فرنگ‌رفته‌های ایرانی عموماً در غرب اموری مترقیانه را تشخیص می‌دادند اما برخی مشاهدات آنها از آزادی و پوشش زنان و میخانه‌ها و آنچه متشرعان، بی‌بندوباری می‌دانستند، مایه بر باد رفتن غیرت و شرافت مسلمانان تلقی می‌شد. بحث اصلی آنها عموماً بحث‌های تجاری بوده است که بلااستثنا شکایت می‌کنند از اینکه کالاهای ایرانی هیچ‌کجای جهان نیست اما کالاهای بنجل آنها به‌فور در ایران یافت می‌شود. از این منظر اگرچه برخی فرنگ‌رفته‌ها استعمار اروپا را تایید هم کرده‌اند اما برخی دیگر فهمی از این روند نابرابر داشتند و از آن اظهار نارضایتی می‌کردند. همین گاه دست دولت‌ها را برای برقراری مناسبات تجاری نیز می‌بست.

سیدجمال‌الدین؛ ملیت، مذهب و آثار
درباره اصلیت سیدجمال‌الدین (1275ـ 1217 خورشیدی) اختلاف هست اما او با نام افغانی امضا می‌کرد و به همین دلیل برخی او را افغان می‌دانستند. برخی هم او را اهل اسدآباد همدان می‌دانند و دلیل امضای افعانی او را اینگونه توجیه می‌کردند که در آن زمان افغانستان در کشورهای مختلف کنسولگری نداشت و او می‌توانست دور از آزار و اذیت، آزادتر رفتار کند. در مورد اینکه سیدجمال شیعه بود یا اهل سنت می‌دانیم که او گرایش مذهبی خود را پنهان می‌کرد اما از وقتی که عده‌ای ایرانی‌بودن او را مسلم فرض کردند، گرایش مذهبی او نیز شیعه پنداشته شد. برخی در موقعیت علمی سیدجمال نیز شک کرده‌اند. برخی گفته‌اند؛ در ۲۰ یا 25سالگی از علمای عراق درجه اجتهاد دریافت کرده است، اما عموم متشرعین و مشروعه‌خواهان مقام دینی سیدجمال را نفی می‌کنند.

علی‌ایحال، او در حوزه دینی رتبه چندان معتبری کسب نکرد و نامه‌هایی نیز که او به میرزای شیرازی نوشته، نشانگر آن است که او از موضع یک همتای دینی با میرزای شیرازی سخن نمی‌گوید. درنهایت درباره فراماسونربودن سیدجمال نیز باید گفت: در آن دوران از این لژها فراوان بوده است و تقریبا از اکثر روشنفکران ایرانی نیز نامی در این لژها دیده می‌شود. در ضمن در مورد فراماسونری این وجه را نیز باید در نظر گرفت که افسانه‌سازی هم در آن راه پیدا کرده است؛ گویی مرکزی پنهانی وجود داشته که دنیا را چنین و چنان می‌کرده است. البته ممکن است چندتایی از این محافل نیز در اروپا با چنین رویکرد توطئه‌آمیزی وجود داشته، اما نمی‌توان این مسئله را به‌ کل این لژها اطلاق کرد. سیدجمال نیز در دو، سه لژ حضور داشته است.

سیدجمال را خاصه در دهه‌های 1340 و 1350 شخصیتی بزرگ برای ما معرفی کرده‌اند و نسل سوم روشنفکری که می‌خواست برای خود تباری دست‌وپا کند، سیدجمال را سرسلسله بیداری اسلامی، احیای فکر دینی، مروج بازگشت به سنت سلف صالح و... دانستند. از سیدجمال آثار مکتوب چندانی باقی نمانده است؛ تعدادی نامه و دو متن. یکی «حقیقت مذهب نیچریه و بیان حال نیچریان» معروف به «رساله نیچریه» که در رد نیچریه یا همان مادی‌گری است و در آنجا سیدجمال استدلال کرده که تفسیر مادی‌گرایانه جهان هستی نادرست است. این متن محتوای سیاسی ندارد.

متن دیگر جوابیه‌ای است که سیدجمال در برابر خطابه ارنست رنان، فیلسوف و زبان‌شناس فرانسوی در 29 مارس 1883 در دانشگاه سوربن با عنوان «اسلام و دانش»، قلمی کرد. رنان در آن سخنرانی استدلال کرده بود که روح علمی با غلو مذهبی مخالفت دارد و مخلص کلام اسلام و علم با یکدیگر جمع‌پذیر نیستند. در پاسخ، سیدجمال پاسخی مکتوب به رنان داد که با نام «مقاله در رد خطابه ارنست رنان» شهرت دارد. البته در اینکه این پاسخ و این متن نوشته خود سیدجمال است، مناقشه‌هایی نیز درگرفته است. برخی گفته‌اند اگر این متن نوشته اوست، چه منظوری داشته است؟ علت این تردید آن است که متن به نحوی نوشته شده که تاییدکننده برخی نکات تند مندرج در نظر رنان است و در بهترین حالت می‌توان آن را پاسخی مصلحت‌اندیشانه و اپورتونیستی دانست.

احیای تمدن اسلامی
کسانی چون میرزا‌رضای کرمانی، مجدالاسلام و حاج سیاح محلاتی بسیار در منقبت سیدجمال‌الدین سخن گفته‌اند. با این همه آنچه سیدجمال را نزد اهالی فکر ممتاز کرده، تعاریفی است که شیخ‌محمد عبده (1323ـ 1266 قمری) از او داشته است. او شخصیتی برجسته در نوگرایی مذهبی در مصر است. مدت‌ها شاگرد سیدجمال بود و خودش به‌عنوان صاحب «تفسیر المنار» موقعیت ویژه‌ای داشت و پدر تمام نوگرایی‌های دینی در میان جهان اعراب شناخته می‌شود. جدا از تجلیل‌های کسانی چون عبده، سیدجمال خود نیز آدمی فعال و شجاع بود و درمجموع بر دو نکته تاکید فراوانی داشت: یکی در رابطه نابرابر جهان اسلام با جهان غرب و دومی در راهی که برای به‌هم‌خوردن این رابطه نابرابر پیشنهاد می‌کرد. در زمینه اول، سیدجمال فرهنگ غربی را واجد وجوهی مثبت می‌دانست اما در عین حال اعتقاد داشت جامعه اسلامی امروزه دچار انحطاط شده است و باید خود را احیا کند. او راه احیای جامعه اسلامی را بازگشت به سنت سلف صالح می‌دانست. بنابراین سیدجمال همان سخن مستشارالدوله را به‌نحوی دیگر و بهتر است بگوییم به‌طور صریح‌تر بیان می‌کند. از نظر او دوره‌های قدیمی‌تر، دوره درخشش فرهنگ و تمدن اسلامی بوده است اما به‌مرور زمان مسلمانان دچار انحطاط فکری شده‌اند و امروز برای تکان‌دادن به فرهنگ مسلمانان لازم است به همان دوران درخشان بازگشت.

سیدجمال‌الدین

از این نظرگاه فکری، هم دیدگاه‌هایی مترقی استنباط شد، هم دیدگاه‌هایی تکفیری. البته تا پیش از انقلاب 1357، میان نیروهای اسلام‌گرای سیاسی مبارز چندان نمی‌شد مرزبندی کرد و برای مثال، چندان این نکته جدی گرفته نمی‌شد که میان طالقانی و بازرگان یا مجاهدین‌خلق و کسانی چون نواب صفوی و کاشانی چه تفاوت‌هایی وجود دارد و نتیجه راه هر یک چه فرقی با دیگری دارد؟ بعدتر اما مسیر متفاوت و نتایج متفاوت راه هرکدام از این جریان‌ها مشخص شد. در مورد سیدجمال نیز، امروزه نتایج متفاوتی که از آثار او برمی‌آید، قابل ردیابی است.

قبل از سیدجمال در شبه‌جزیره عربستان، جنبش وهابیت به رهبری محمد‌بن عبدالوهاب (1206ـ 1115 قمری) در پی بازگشت به سنت سلف صالح و سادگی و بی‌پیرایگی اسلام اولیه بود. شاید اگر این جنبش در آن مقطع موقعیتی پیدا می‌کرد، می‌توانست به پروتستانیسمی نیز منجر شود زیرا آنها هم اعتقاد داشتند دین اسلام دچار احکام پیچیده، آیین‌ها و تجملاتی شده است که باید آنها را رها کرد و مانند خود پیامبر ساده زیست. بنابراین وهابیت با وجود سویه‌های قشری‌گرایانه، ابعادی رهایی‌بخش نیز در درون خود داشت. در ایران نیز سیدجمال بحث بازگشت را مطرح کرد و گفت؛ آنچه در غرب مایه پیشرفت شده، در سنت سلف صالح نیز موجود است. از همین طریق بعدتر جنبش «بازگشت به قرآن» نیز شکل گرفت.

وحدت امت اسلامی
از نظر بعد سیاسی، نگرانی سیدجمال نسبت به دنیای اسلام این بود که دنیای اسلام مورد هجوم اقتصادی جهان فرنگی و مسیحی قرار گرفته است و ما نیز باید سدی در برابر نفوذ اینها ایجاد کنیم. ازهمین‌منظر سیدجمال، پرچمدار وحدت دنیای اسلام در برابر غرب شد. منظور از دنیای اسلام اما در آن زمان چه بود؟ آن‌بخش از آسیای جنوب شرقی که در دسترس نبود، بخشی از دنیای اسلام هم شبه‌جزیره هند بود که در آن زمان زیر نفوذ انگلیسی‌ها بود. به‌جزاینها به‌طور عمده می‌ماند مصر، امپراتوری عثمانی و ایران. ایران که از زمان صفویه راه خود را از این دنیای اسلام جدا کرده بود و در برابر هویت سنی امپراتوری عثمانی برای خود هویتی شیعی قائل بود و خود این باعث ایجاد اختلاف در جهان اسلام شده بود.

به‌جزاین، عثمانی‌ها در کنار روس‌ها و انگلیسی‌ها در شمال و جنوب ایران، در غرب کشور منبع تهدید ایران به‌شمار می‌رفتند و هر موقع فرصت پیدا می‌کردند، قلمرو خود را گسترش می‌دادند. سلاطین قاجار نیز در حد خود، از تنازع منافع بین ایران و عثمانی خبر داشتند به‌خصوص از زمانی که عثمانی رو به انحطاط گذاشت و مرد بیمار اروپا نامیده شد، قاجاریه نیز سعی می‌کردند از رقابت‌های میان روسیه، انگلستان و عثمانی به نفع خود استفاده کنند. در میانه چنین وضعیت و رقابت‌های پیدا و پنهانی، سیدجمال اما معتقد بود، باید میان ایران و امپراطوری عثمانی اتحاد و وحدتی برقرار شود.

بحث وحدت دنیای اسلام بیشتر به‌نفع امپراتوری عثمانی بود زیرا آنها نیروی برتر و مسلط دنیای اسلام بودند. به همین دلیل سیدجمال مدت‌ها در دربار عثمانی حضور داشت و مورد احترام آنها قرار می‌گرفت تا اینکه به ایران دعوت شد. در سفر به ایران اما سخن‌های او مورد پسند ناصرالدین‌شاه نیامد. سیدجمال انسانی شجاع و نترس، غیرتمند و صریح‌اللهجه بود و حوصله چاپلوسی نداشت. این سنخ از انسان‌ها البته چندان نیز در سیاست کارآمد نیستند بلکه بیشتر به کار جدل و نزاع می‌آیند. به‌هرروی، سیدجمال با نگاهی منفی به پادشاه ایران، کشور را ترک کرد و بعد‌تر میرزا رضای کرمانی مدعی شد که وقتی نزد سیدجمال، شرح گرفتاری‌ها و مصائب خود را داده، او به میرزا رضا گفته، با وجود این‌همه بلایی که سر تو آمده است، چرا نشسته‌ای، برو و آن درخت فاسد اصلی را که همه این گرفتاری‌ها از او برمی‌خیزد، بیانداز. البته معلوم نیست که سیدجمال لزوماً چنین نگاه سطحی‌ای داشته است یا نه اما به‌هرروی میرزا رضای کرمانی دست به ترور ناصرالدین‌شاه زد.

امت اسلامی یا دولت ـ ملت؟
سیدجمال دفاع از اتحاد دنیای اسلام و تشکیل امت واحده اسلامی را در حالی و در زمانه‌ای مطرح کرد که تقریباً جهان به‌سمت تشکیل دولت ـ ملت‌ها می‌رفت. از این منظر، این پیشنهاد او خلاف جریان تاریخ حرکت‌کردن بود. بعدتر روشنفکری نسل سوم (روشنفکری پس از شهریورماه 1320 به‌خصوص در دو دهه 1340 و 1350)که گرایش به دین پیدا کرده بودند و می‌خواستند برای خود تباری، پیشینه‌ای و الگویی پیدا کنند، کسی را بهتر از سیدجمال در این زمینه نیافتند و آنها نیز به تأسی از او، این سخن را تکرار کردند و بدین ترتیب درحالی‌که باید این روشنفکران خود را برای بحث دولت ـ ملت آماده می‌کردند، الزامات آن را درک می‌کردند، سیاست را با آن تطبیق می‌دادند و دستگاه مفاهیم سیاسی جدیدی را حول این محور سامان می‌بخشیدند، این مهم را از قلم انداختند و بحث دولت ـ ملت زیر سایه تکرار ایده وحدت اسلامی سیدجمال فراموش شد.

ازاین‌منظر، سیدجمال خطای بزرگی مرتکب شد. البته ما اینک در زمین، زمانه و شرایط او نیستیم تا بتوانیم دریابیم تا چه‌حد می‌توانست مسئله دولت ـ ملت را متوجه شود اما به‌هرروی درک این نکته در آن زمان اهمیت داشت زیرا حتی در جهان غرب نیز در آن دوران، مسیحیت دیگر به‌عنوان نقطه اتحاد سیاسی عمل نمی‌کرد و هرکدام از این کشورها نظیر پروس، روسیه، انگلیس، فرانسه، بلژیک، هلند و... با هر مذهبی اعم از کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس دنبال منافع خود بودند و تشکیل کشورهای ملی، امری مسجل بود. سیدجمال نه‌تنها از این وضعیت درکی نداشت، بلکه عملاً خلاف آن عمل کرد و به همین دلیل تاثیر مخربی در فضای روشنفکری اسلامی از خود برجای گذاشت، به‌خصوص که اگر مستشارالدوله را مستثنی کنیم و در عین حال محمد عبده، کواکبی، رشید رضا و اقبال لاهوری را نیز متاثر از سیدجمال بدانیم، آنگاه می‌توان او را پدر روشنفکری دینی در بخش بزرگی از جهان اسلام دانست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...