هزار و یک شب مدرن | الف


ماهر اونسال اریش [Mahir Ünsal Eriş]، متولد 1980، اغلب با داستان‌های کوتاهش در ادبیات ترکیه شناخته شده است. او نویسنده‌ای تجربه‌گراست و می‌کوشد فرم‌های روایی مختلفی را در آثارش بیازماید. در عین حال او نگاهی ابزورد به جهان و روابط و مناسبات میان آدم‌ها دارد. حتی وقتی در فانتزی‌ترین شکل ممکن به روایتش نگاه می‌کند، می‌توان این دیدگاه منتقدانه به نظام معنایی جهان را به وضوح در کارش مشاهده کرد. در داستان‌های کوتاهش این نوع نگاه بسیار مشهود است و در رمان منتشر شده از او نیز چنین خصلتی به فراوانی یافت می‌شود. اونسال اریش در کتاب «دنیا همین است» [dunya bu kadar] چه با رویکرد متفاوتش در روایت و چه در نوع اسکلت‌بندی طرح داستانش نشان می‌دهد که چه‌قدر به پوچی و معناباختگی وقایع در زیست انسان‌ها باور دارد و این اثرش شاید بیش از هر چیزی به این خاطر درخور تأمل باشد.

خلاصه رمان دنیا همین است» [dunya bu kadar] نوشته ماهر اونسال اریش [Mahir Ünsal Eriş]

نویسنده ساختار داستان در داستان را برای روایتش در پیش گرفته است و آدم‌ها به شکلی زنجیره‌وار و بر مبنای قصه‌های‌شان با هم در ارتباطند؛ او با قصه‌ای رمانش را آغاز می‌کند، اما به سرعت سراغ قصه‌ای دیگر می‌رود. کتاب با داستان گونش و خانواده‌اش شروع می‌شود. گونش به تازگی از یک شکست عشقی بیرون آمده، اما داستان بر این مبنا پیش نمی‌رود. راوی می‌کوشد بیش از آن‌که به خود گونش بپردازد، از خانواده‌ی او بگوید و از پدر و مادری روایت کند که وسواس و چارچوب‌های سفت و سخت‌شان برای فرزند دردسرساز شده است. مخاطب به زودی درمی‌یابد که حتی این موضوع هم در رمان محوریت ندارد و بهانه‌ای برای ورود به بخش دیگری از داستان است که به رفاقت توران‌بیگ، پدر گونش و همقطارش در سال‌های دور و در جنگی خارج از وطن اختصاص دارد. اما این قصه هم خط اصلی روایت نیست و نویسنده از آن خارج می‌شود و سراغ آدم‌هایی دیگر می‌رود و این دور تسلسل تا بازگشت دوباره به قصه‌ی گونش ادامه پیدا می‌کند.

در واقع هر یک از شخصیت‌ها نقطه‌ای مشترک میان دو داستان متفاوت را می‌سازند و حلقه‌های اتصال این زنجیره را تشکیل می‌دهند. اونسال اریش می‌کوشد شکلی مدرن از هزارویکشب را بسازد که در آن شخصیت‌های متعدد در وقایعی حاضر می‌شوند و سپس جای خود را به دیگری می‌دهند. از این جهت رمان اونسال اریش پر از آدم‌هایی است که گویی همچون بازیگری به صحنه می‌آیند، نقش خود را اجرا می‌کنند و خارج می‌شوند. آن‌ها عمری کوتاه در داستانی بلند دارند و آن‌چه شاخص و درخور توجه‌شان می‌کند، سرنوشت‌های محتوم و تراژیک‌شان است.

در رمان اونسال اریش آدم‌ها به‌ندرت می‌توانند از زیر بار تقدیر شانه خالی کنند و هرجا که بروند اتفاقات دردناکی که در سرنوشت‌شان نوشته شده بر سرشان آوار می‌شود. نوعی از جبرگرایی در نگاه نویسنده وجود دارد که در تمامی وقایع داستان تکثیر می‌شود تا خواننده را به این نتیجه‌ی قطعی برساند که زندگی چیزی جز یک تراژدی طولانی و ناگزیر نیست و انسان‌ها راه فرار و خلاصی از آن ندارند، هرچند از تمامی توانمندی‌های خود برای نجات از این وضعیت بهره گیرند. سرنوشت همیشه در نهایت قساوت همه را به یک تیغ قلع و قمع می‌کند و کسی را توان مبارزه با آن نیست. تنها باید نشست و تسلیم شد و تن سپرد. حکایت همه‌ی آدم های داستان بر این ادعا صحه می‌گذارند که دنیا جایی است که مدام سیل مصیبت بر سر می‌بارد و حتی کناره گرفتن از آن باعث در امان ماندن از این وضعیت نمی‌شود.

فرهنگ و ادبیات عامه‌پسند ترکیه هرگز خالی از قصه‌های تراژیک نبوده و پایان خوش بندرت به سراغ قهرمانان داستان‌ها می‌آید. اونسال اریش نیز با رمان خود رویکردی دوگانه در برابر این باور مرسوم در پیش می‌گیرد. شخصیت‌های داستان از طرفی همان آدم‌های معمول و معروفی‌اند که در دنیای واقعی رنجی بی‌پایان می‌کشند و هرگز راه رهایی از مصیبت را نمی‌یابند و از طرفی دیگر آن‌ها نماینده‌ی نویسنده در این رمان‌اند تا پوچی و درد پایان‌ناپذیر را به باد کنایه و تحقیر بگیرند. اونسال اریش از سویی درصدد انعکاس زندگی تلخ آدم‌هایی است که نمونه‌های واقعی‌شان را در سرزمین خود بارها و بارها دیده و از سویی دیگر به این همه تلخی طعنه می‌زند و با ایهام‌هایش آن را از ارزش و اعتبار خالی می‌کند.

کتاب «دنیا همین است» در عین این که تابلویی تمام‌نما از رنج مردمانی است که کاستی‌های اقتصادی و بحران‌های سیاسی زندگی‌شان را فلج کرده است، می‌تواند هجویه‌ای برای پوچی و بی‌اعتباری دنیایی باشد که جبر و گریزناپذیری خود را به انسان‌ها تحمیل می‌کند. در این رمان نویسنده چرخ و فلکی از قصه‌ها را می‌سازد و آدم‌ها را در حلقه‌ای بسته به هم متصل می‌کند. دنیا همانند زمین در این رمان گرد است و دایره‌وار می‌چرخد و مدام از همان نقاط همیشگی عبور می‌کند. دنیا مدام در چرخش است و آدم‌ها را با خود می‌چرخاند، اما نباید انتظار چندانی از این همه چرخیدن داشت، چون چیزی جز بی‌معنایی و خلأ را متبادر نمی‌کند. دنیا با تمامی بزرگی‌اش قدر ذره‌ای معطوف به هدف و نتیجه‌ای خاص نیست و فقط باید در این چرخ و فلک به گذران زمان چشم دوخت و از لحظه لذت برد و به رقت‌باری و حقارت اوضاع خندید؛ دنیا همین است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...