نوشتم تا بماند | اعتماد


دقیقا آخرین روز اردیبهشت 1386 بود که آقای مرتضی سرهنگی(رییس دفتر ادبیات و هنر مقاومت) دست‌نوشته‌هایی را در مقابلم گذاشت و گفت این یادداشت‌های روزانه امام جمعه سابق آبادان، آیت‌الله جمی است، می‌خواهم شما آن را مدون کنید. به دلیل تراکم کاری و مشغول بودن به طرحی پژوهشی از پذیرش کار جدید اکراه داشتم اما مقدمتا قبول کردم و یک هفته برای گفتن جواب نهایی مهلت خواستم. در این پندار بودم که در این فرصت، دلایل(بهانه‌های لازم و منطقی) برای زدن رگ و پی آن بجویم و بدین ترتیب از زیر بار این کار شانه خالی کنم.

 یادداشت‌های روزانه جنگ آیت‌الله جمی نوشتم تا بماند

مطالعه 10 صفحه از این دفتر را تمام نکرده بودم که نسبت به فکر و پندار اولیه خود شرمگین شدم چراکه این یادداشت‌ها در روزهایی فراهم آمده بود که من و امثال من آرامش و سلامت این روزها را مدیون پایمردی‌ها و جانفشانی‌هایی هستیم که در آن شرایط و روزهای خطر شکل گرفت. جمی، به‌‌رغم شرایط سنی بالا و ضعف جسمانی در روزهای پرمخاطره و آشوب‌زده شهر جنگی آبادان ایستاد و مقاومت کرد. او از آن ایام شهر آشوب و بودن در محاصره از زمانه‌ای که شب و روز بر دامان شهر گلوله‌های خمپاره و توپ می‌بارید و آسمان آن بر اثر انفجار و سوختن مخازن نفت پالایشگاه تیره و تار ابری است، لحظه به لحظه هر آنچه را که دیده، شنیده و یا حس و لمس کرده برای تاریخ نوشته است. او از دلاورمردی‌ها و صبر و مقاومت مردمانی سخن گفته است که حاضر نشدند به هیچ روی، شهر و کاشانه خود را بدون دفاع بگذارند.

جمی برای آنکه بتواند بزرگی حادثه را ترسیم کند از خود مایه می‌گذارد. از لحظه‌ای سخن می‌گوید که در آن صحرای برهوت، لیوان آب گوارایی در رادیو به دستش می‌رسد و احساس خنکی می‌کند. بیان این لحظه، بیان حال فرح‌بخش او نیست بلکه عظمت آن حادثه را می‌نمایاند و می‌گوید: ای آدم‌ها، ببینید که چه اوضاعی است، من جمی چنین حالی در برابر لیوانی آب خنک دارم! و...

در این یادداشت‌ها می‌بینیم: او در مسجد نماز می‌گزارد، اقامه جمعه می‌کند، هر هفته چند بار به رادیو نفت ملی می‌رود تا خطاب به مردم و رزمندگان پیام استقامت بدهد، در جلسات مربوط به چگونگی اداره شهر در فرمانداری و اداره جنگ در ستاد عملیات اروند شرکت می‌کند، مسائل شرعی مردم و اداره شهر را پاسخ می‌دهد و راهنمایی می‌کند که در آن قحطی آب و غذا، چگونه از حقوق صاحبان مغازه‌های متروک محافظت می‌کند تا حقی از آنان زایل نگردد. به کسانی که دچار مشکلات مالی و درمانده هستید مانند آن زنی که مرغداری‌اش را از دست داده، کمک مالی می‌کند و برای پیرزنی که کولر خانه‌اش خراب شده و در زیر گرمای طاقت‌فرسای جنوب مانده است، تعمیرکار می‌فرستد. آمار شهدا را از متصدی گورستان می‌گیرد... در خانه‌اش به روی همه باز است و به درد دل مردم با حوصله گوش فرا می‌دهد. نگران خراب شدن ثمره نخل‌هاست. به جبهه‌ها سرکشی می‌کند و به رزمندگان و فرماندهان روحیه می‌دهد. کلاس تفسیر قرآن و اخلاق برای افرادی چون اعضای انجمن‌های اسلامی معلمان برگزار می‌کند. از اسارت محمدجواد تندگویان(وزیر وقت نفت) و از دیدار با موسی نامجو سخن می‌گوید، دیدار روحانیون و مسوولان از جبهه‌ها و شهر جنگ‌زده آبادان را روایت می‌کند و... شاهد شهادت برادرش(عبدالرسول) ‌است. به وقت نماز در اثر اصابت گلوله توپ، سقف مسجد بر سر او(جمی) خراب می‌شود اما او را سالم از زیر آوار بیرون می‌کشند.

رونوشت‌ها معلوم می‌کند که جمی حتی در شرایط محاصره از اخبار و احوال دیگر نقاط و مسائل سیاسی کشور غافل نیست. حوادثی مانند 13 آبان 1359 و تسخیر لانه جاسوسی امریکا و سرنوشت گروگان‌ها را تا زمان آزادی، غائله 14 اسفند همان سال و تبعات آن را با وسواس تمام دنبال می‌کند، فجایع ششم و هفتم تیر و هشتم شهریور 1360 لحظه به لحظه پیگیر است و ساده از کنار آنها نمی‌گذرد، مراقب است که انفجار مسجد ابوذر، دفتر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست‌وزیر آثار سوءروحی و روانی روی رزمندگان و مدافعان شهر نگذارد لذا برایشان سخن می‌گوید و پیام صبر و بشارت پیروزی می‌دهد. او در تمام دوران جنگ ارتباط مستمر با دفتر حضرت امام دارد و بسیاری از مشکلات لاینحل آن شهر جنگی را با کسب تکلیف از امام حل می‌کند. اصلا وی یکی از مجاری و راه‌های واثق کسب خبر از اوضاع جبهه برای حضرت امام است.

او نه‌ تنها اخبار ایران بلکه جهان را با دقت پیگیر است، مرتب رادیو امریکا، مسکو، بی‌بی‌سی و کویت را گوش می‌دهد و به شنیدن آنها عادت کرده است. کش و قوس‌های خبری اتحادیه همبستگی کارگران در برابر حزب کمونیست لهستان را دنبال می‌کند و... و حسین اردنی، یا به زعم او جلاله الملک که در جای جای این یادداشت‌ها هر جا که فرصت دست داده، علیه او سخنرانی کرده است. حق هم دارد، یادمان نرود که ملک حسین، پادشاه اردن، کسی است که در کنار صدام‌حسین اولین گلوله توپ را به سوی ایران شکلی کرد و در یادمان هست که حضرت امام(ره) در وصیتنامه الهی- سیاسی‌شان نوشته‌اند:«ملت‌های اسلامی و مستضعفان جهان مفتخرند که دشمنان آنها حسین اردنی، این جنایت‌پیشه دوره‌گرد و حسن[شاه مراکش] و حسنی مبارک هم‌آخور با اسراییل جنایتکارند.»

به راستی این یادداشت‌ها برآمده از میان آتش و خون و از زیر بار خمپاره و بمب است، فارغ از تمام ملاحظات و آرایه‌ها و پیرایه‌های بعد از جنگ. از این رو سندی بسیار ارزشمند برای تاریخ و برای نسل‌ها در تمام فصول به یادگار می‌ماند. جمی زمانی که این یادداشت‌ها را می‌نوشته، می‌دانسته است که اینها روزی به دست فرزندان این آب و خاک خواهد رسید لذا با آنها در متن روزنوشته‌ها سخن می‌گوید. گاهی آنها را در کنار خود می‌بیند و دعایی می‌کند و آمین را به همراه آنها می‌گوید، گاهی نیز خود را قاصر از شرح آنچه می‌بیند و می‌شنود، می‌داند پس خوانندگانش را دعوت می‌کند که در آینده به دیدن مناطق جنگی بیایند و آثار آن روزهای حماسه را ببینند. وقتی در مطالعه این روزنوشته‌ها به این جملات و ارتباط جمی با خوانندگان برخوردم، دریافتم که دیگر کار ماندگار او یک کار ذوقی از سر عادت نیست بلکه هدفمند و مسوولانه این سطور را به رشته تحریر درآورده است.

مقصود و هدف جمی از این واقعه‌نگاری، اولین سوالی بود که در ذهنم نقش بست. سوالات بعدی، اختصاص داشت به توضیح بیشتر پاره‌ای از وقایع. اگر او می‌توانست برایم توضیح دهد که در چه حال و فضا و شرایط روحی و با چه حس و کدامین انگیزه این یادداشت‌ها را نوشته است، دیگر سوالی نداشتم. اما وقتی به حضور وی رسیدم، بیش از آنچه تصور می‌کردم و شنیده بودم، پیر و ناتوان دیدمش. تن و ذهن او بسیار خسته و رنجور بود. اما متلألی و روشن.

آقا مهدی فرزند او گفت: طرح سوالات حاج ‌آقا را خسته می‌کند، او به سختی وقایع را به یاد می‌آورد. با این حال اصرار بر پرسش دو- سه سوال مختصر کردم. قبل از اینکه با صدای بلند بپرسم، جمی خود از من پرسید: جنگ کی شروع شد؟ با این سوال او، پاسخ بسیاری از سوالاتی را که روی کاغذ نوشته بودم، گرفتم. حق با آقا مهدی است و نباید بیش از این مزاحم شوم اما ناچارم از چند پرسش و دریافت جوابی هر چند مختصر که خود گویاتر از صدها صفحه مقدمه‌نویسی و نظریه‌پردازی است، بخوانید.

حاج‌آقا چطور این موضوع به ذهن شما خطور کرد که ماوقع آن روزهای پرالتهاب و پراضطراب جنگ را بنویسید، آن هم هر روز و به ساعت؟ و مهم‌تر اینکه با چه هدفی و به چه اعتقادی این کار را انجام می‌دادید؟

با صدایی نحیف در پاسخم گفت:

والله من مسوول بودم در برابر آنچه می‌بینم و می‌شنوم. من امام جمعه آن شهر جنگ‌زده بودم و مسوول بودم که مراقب اوضاع باشم. باید آنجا می‌ماندم و آنچه را می‌دیدم، می‌نوشتم همه مردم که نمی‌توانستند آنجا باشند. ولی باید می‌دانستند که در آنجا چه می‌گذرد، چه جریان دارد و چه حوادثی رخ می‌دهد، شوخی که نبود. جنگ بود.

شما می‌دانستید که در آینده این دست‌نوشته‌ها را مردم ایران خواهند خواند و با آنها به تاریخ پیوند خواهند خورد؟

معلوم است. من اینها را برای استفاده خودم تحریر نکردم. نوشتم تا هر وقت لازم شد، ثبت شوند. این یادداشت‌ها برای مردم مفید است. می‌توانند به آنها مراجعه کنند و سند قرارشان دهند. بله، من آنها را روی کاغذ آوردم تا بماند در تاریخ برای تذکر و برای عبرت.

به استفاده‌ای که باید خودتان از آن می‌کردید، فکر کرده بودید؟

چه استفاده‌ای؟ وقتی در آن شرایط معلوم نبود که لحظه‌ای دیگر من زنده خواهم بود یا نه؟ چه استفاده‌ای می‌توانست مد نظرم باشد جز استفاده در تاریخ. اینها حاصل عمر من است. مردم و آیندگان حق داشتند و دارند که بدانند در آن مقطع تاریخی چه بر ایران گذشت. کار من با مردم بود با بقیه مسائل کاری نداشتم. می‌خواستم آنها از این وقایع اعتبار و سند بگیرند، بدانند که دنیا همیشه به یک حال نمی‌ماند و متوجه کارهای خود باشند.

حاج‌ آقا از کنار کدام مسائل گذشتید و به کدام موضوعات بیشتر توجه کردید، مگر نمی‌فرمایید دنیا به یک حالت نمی‌ماند، آدم‌ها هم همین ‌طورند، شما ابایی نداشتید از اینکه تعریف از کسی در آینده باعث دردسر یا سوءاستفاده بشود.

من هیج مصلحت‌اندیشی در آن مطالبی که در آن شرایط و اوضاع می‌نوشتم، نداشتم. فقط وضع «حال» آنها را می‌دیدم. مگر من علم غیب داشتم یا دارم که بدانم چه کسی در آینده چه کار خواهد کرد. ولی خدا از من نمی‌گذشت اگر وضع کسی را که در آن زمان آن طور که بود، نمی‌نوشتم. به دوست و دشمن هم کاری نداشتم، هر چه که می‌دیدم و می‌شنیدم، ثبت می‌کردم و البته این را می‌دانستم که آینده مسیر خود را خواهد یافت و من برای استفاده یا سوءاستفاده فردی یا افرادی در آینده وقایع را ننوشتم مگر برای استفاده و استناد در تاریخ. خیلی اوضاع ما در جنگ مشخص نبود، گاهی شکست می‌خوردیم، گاهی پیروز می‌شدیم و این ربطی به من نداشت، کار خدا بود. وظیفه من ماندن در شهر، در کنار مردم و رزمندگان بود. من امام جمعه شهر بودم و امام به من اطمینان داشتند لذا در برابر ایشان و در برابر آینده مسوول بودم. حق نداشتم امیال و نفسانیات خودم را در حوادثی که رخ می‌داد و یادداشت‌هایی که برمی‌داشتم، دخالت دهم. من این مطالب را فقط تحریر کردم تا تذکری باشد در آینده و آیندگان از آن عبرت بگیرند، بدانند که محمدرضا[پهلوی] با آن قدرتش، صدام با تمام جنایت‌هایش همه رفتند، مردم باید بدانند که جانشین چه کسانی هستند و در کجای تاریخ ایستاده‌اند و خودشان و گذشته‌شان را فراموش نکنند.

... و حق با اوست، او نه تنها مردم ایران را در کنار خود می‌بیند و به آنها اندرز و تذکر می‌دهد و وقایع را آن ‌طور که هست، نه آن ‌طور که باید باشد می‌نویسد بلکه صدام حسین و ارتش عراق، ملک حسین و کارگزاران سیاسی امریکا را نیز به کرات تذکر و هشدار می‌دهد و برای خلاصی مردم عراق از دست رژیم حاکم بعث دعا می‌کند. دیگر نمی‌توانم بیش از این بپرسم، او به تمامی سوالاتی که نپرسیدم نیز با این گفتار و در یادداشت‌هایش پاسخ گفته است پس اندیشه باید کرد. نمی‌توانم بپرسم چراکه او جسم و ذهنش را در گذر زمان و حوادث، فرسوده و خسته کرده است اما روحش را تعالی داده و اکنون نگران رسیدن وقت نماز است. او می‌خواست دقایقی بعد در خلوت خویش سر بندگی در برابر خدا به زمین بساید و من باید او را تنها بگذارم و این خلوت را بر هم نزنم. او روز را به تمامی در انتظار چنین اوقاتی است.

هنگام بازگشت بین راه می‌اندیشم و در عجبم که چطور او تاریخ آغاز جنگ را در یاد ندارد اما پاسخ‌های سنجیده به سوالات ماهوی می‌دهد. جواب‌ها را در ذهن مرور می‌کنم. رمز کار در اینجاست که او گفت:«این یادداشت‌ها حاصل عمر من است» شاید تاریخ تولد فرزند از ذهن پاک شود اما وجودش را نمی‌شود، فراموش کرد.

روزنوشته‌های جمی از ایام محاصره آبادان از چند جهت قابل تامل و در نوع خود منحصر به فرد است:

- دامنه زمانی: که از آغازین روزهای جنگ تحمیلی تا یک سال بعد را دربرمی‌گیرد. حساس‌ترین مقطع زمانی و شکننده‌ترین موقع جنگ.
- گستره مکانی: محل واقعه، شبه‌جزیره آبادان است، شهری که در میان دو رود اروندکنار و بهمنشیر قرار دارد. اشغال این شهر به لحاظ سوق‌الجیشی به مثابه فتح دروازه خوزستان است.
- به لحاظ اقتصادی: شبه‌جزیره آبادان به دلیل سرمایه‌گذاری‌های زیربنایی و وجود تاسیسات پالایشگاه(که در دو دهه 1330 و 1340 بزرگ‌ترین پالایشگاه جهان محسوب می‌شد)، پتروشیمی، بندر و مجتمع‌های تجاری و تفریحی گسترده در اقتصاد ایران جایگاه ویژه‌ای داشت، اشغال این خطه از سرزمین ایران می‌توانست تبعات سوءبسیاری در سالیان طولانی برای ایران به همراه داشته باشد.

- شرایط شکل‌گیری و نگارش: که گفته شد، روزنوشته‌ها در چه شرایط و اوضاع و احوال بحرانی به تحریر درآمده است.
- ویژگی‌های راوی: او کسی است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی سوابق مبارزاتی درخشانی دارد و پس از پیروزی انقلاب، نماینده امام و امام جمعه شهر آبادان است. به گواه کسانی که او را می‌شناسند، جمی فردی است صریح، صادق و واثق. به جهات مذکور روزنوشته‌های جمی یکی از مستندات جنگ تحمیلی محسوب می‌شود که به خوبی اوضاع و احوال مقاومت، ضیق‌ها و محرومیت‌های شهر جنگ‌زده و در محاصره را به تصویر می‌کشد و یادآور سختی‌ها و مرارت‌های صحابی پیامبر اکرم(ص) در شعب ابی‌طالب در تاریخ صدر اسلام است. خاطرات بسیاری از رزمندگان و فرماندهان نظامی پس از پایان جنگ تحمیلی از روزهای هماوردی و مقاومت منتشر شده است. اما بیشتر آنها در نگارش از ذهن مدد گرفته‌اند که طبیعی است در رفت و گذر زمان، ذهن دچار فراموشی می‌شود و قدرت انطباق کامل با واقعیت‌های حادث شده را نمی‌یابد نیز در نظر داشته باشیم که نوشته‌های بعد از جنگ ممکن است دچار مصلحت‌اندیشی‌های روزهای آرامش و ملاحظات شخصی و سیاسی شود اما یادداشت‌های جمی به دلیل شرایط و زمان شکل‌گیری آن از گزند این آفت مصون مانده است. بعضی از یادداشت‌های منتشر شده از دوران دفاع مقدس بیشتر حدیث نفس و شرح احوال روحی نگارنده آنهاست. روزنوشته‌های جمی روایت مدیریت در بحران و چگونگی اداره شهر و جنگ در کنار حاکمیت بر قلب‌ها و پیوند و تعالی دادن روح‌هاست. یادداشت‌های جمی در 3 سررسیدنامه از 24/7/1359 لغایت 19/7/1360(دو هفته پس از عملیات شکست حصر آبادان) به صورت روزانه نوشته شده که در این کتاب به 7 دفتر تقسیم شده است.

این کتاب توسط انتشارات سوره مهر(وابسته به حوزه هنری) منتشر شده و هم‌اکنون چاپ دوم آن در اختیار علاقه‌مندان قرار دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...