نشست ویژه شهر کتاب با حضور یِوگِنی وادالازکین گرمانویچ [Eugene Vodolazkin] نویسنده روس برگزار شد.
به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، وادالازکین با رمان «سالاویوف و لاریونوف» نامزد جایزه آندره بیلی و جایزه کتاب بزرگ روسیه شد و نامش برسر زبانها افتاد. از او، رمان «هوانورد» [Авиатор : роман Евгений Водолазкин یا Aviator] با ترجمه زینب یونسی و رمان «بریزبن» با ترجمه نرگس سنایی به ترتیب توسط انتشارات نیلوفر و نشر نو به فارسی منتشر شده است.
در آغاز این نشست، علیاصغر محمدخانی معاون فرهنگی شهرکتاب، گفت: یوگنی وادالازکین (۱۹۶۴، کییف) نثرنویس، منتقد ادبی، دانشیار آکادمی علوم و یکی از تأثیرگذارترین و شاخصترین نویسندگان روس معاصر است. از میان مشهورترین آثار او میتوان به «سالاویوف و لاریانوف» و کتاب «برگ بو» اشاره کنیم که به گفتهی مجلهی گاردین در سال ۲۰۱۲ در میان ده کتاب برتر ادبیات جهان دربارهی خداوند قرار گرفته است. کتاب دیگر او «هوانورد» (۲۰۱۶، روسیه) با ترجمهی زینب یونسی در ایران با استقبال خوبی روبهرو بوده است. کتاب دیگر او، «بریزبن» (۲۰۱۲، روسیه)، نیز بهتازگی با ترجمهی نرگس سنایی در نشر نو منتشر شده است. از آثار دیگر وادالازکین میتوان به مجموعه نمایشنامههای «خواهر چهار نفر» (۲۰۲۰)، «داستان جزیره» (۲۰۲۱) اشاره کرد.
محمدخانی افزود: او برندهی جوایز ادبی متعددی شده است، از جمله جایزه ادبی کتاب بزرگ ۲۰۱۳ و ۲۰۱۶، جایزه یاسنایا پالانیا ۲۰۱۳، جایزه ادبی آلکساندر سولژنیتسین ۲۰۱۹. همچنین، آثار او بارها در فهرست نهایی جوایزی چون NOS، کتاب بزرگ و روسیبوکر قرار گرفته و موضوع پژوهش و همایشهای گوناگون بوده است.
ادبیات عملکرد خاص خودش را دارد و نباید تأثیر مستقیم بگذارد
یِوگِنی وادالازکین در بخشهایی از سخنان خود در این نشست، گفت: من ادبیات روسی خواندم و در خانهی پوشکین در سنپترزبورگ (یکی از مهمترین مؤسسات تحقیقاتی در حوزهی ادبیات روسی) ادامه تحصیل دادم. هنگامی که آدمی مدتی طولانی دربارهی موضوعی تحقیق بکند، طبیعی است که بخواهد خودش هم یکبار خودش دست به کار شود. من هم دربارهی ادبیات روسیه (از قرن یازدهم تا بیستویکم) تحقیق میکردم و گمان میکردم یاد گرفتم که چه باید کرد. ولی اگر بخواهم جدی حرف بزنم، زمانی به نوشتن روی آوردم که اصول علم را آموختم. این علم علم درک منطقی جهان است. ولی آدمی فقط جنبهی منطقی ندارد. این را همسرم که ۳۵ سال همراه من بوده، خیلی خوب میداند. مدتی طولانی به علم بسیار علاقهمند بودم، کما اینکه هنوز هم هستم. احتمالاً برای اینکه علم برای درک جهان برایم کافی بود و چیزی وجود نداشت که نتوانم بهصورت علمی آن را بیان کنم. اما وقتی چیزی جدید در من سر برآورد و نمیتوانستم آن را با علم بیان کنم، به سراغ ادبیات رفتم؛ یعنی رشتهای را پیدا کردم که از طریق آن منطق با احساسات تلفیق میشود. یکبار این داستان را بهشکل جکی دربارهی لردی انگلیسی تعریف کردم. لرد هنری که تا سیزدهسالگی حرف نمیزد، روزی پسر گفت، ولی نان تستم سوخته. همه دور لرد هنری جمع شدند و پرسیدند چرا هجده سال ساکت بودی؟ هنری جواب داد: چون تا الآن نان ساندویچ خوب بود و تا زمانی که ساندویچ هیچ مشکلی نداشت من هم سراغ ادبیات نرفته بودم.
وی ادامه داد: وقتی اولین رمانم، «برگ بو»، را منتشر کردم به امبرتو اکو تشبیهم کردند. نمیتوانم بگویم خیلی از این تشویق خوشم میآید. چون این مقایسه بیشتر به شباهت موضوعی اشاره دارد، نه اصول کتاب. امبرتو اکو به تاریخ علاقهمند است، ولی من به داستان روح علاقهمندم. من به او خیلی احترام میگذارم و حتی فرصت این را داشتهام که با هماهنگی نمایندهی ناشرم در ایتالیا با او ملاقات کنم. این نماینده که خیلی دوست داشت ما را باهم آشنا بکند، در معرفی ما به هم به اکو گفت که ایشان را در روسیه امبرتو اکوی روسیه مینامند. اکو با من دست داد و گفت، تسلیت میگویم!
این نویسنده روسی افزود: من در تلاشم تا رمانهایم را متفاوت بنویسم، چراکه هر رمان جهانی جدید و جداگانه است. انسان از روی شکل خدا به وجود آمد و به همین دلیل خلاق است. هرچند انسان خیلی کوچکتر از خداست، ولی او هم خالق است و در خلاقیت همهچیز باید جدید باشد. مثل آشپزخانهای که همهچیز را تا پوستن کندن آخرین هویج را باید خود سرآشپز انجام بدهد. هر بار در هر رمانی جهانی جدید میسازم و رمانی از لحاظ نوع روایت، زمان و داستان جدید خلق میکنم. ولی تمام رمانهایم چیزی مشترک دارند: زمان. در همهی آثارم از زاویهای به زمان نگاه کردهام.
به گفته وی، زمان پایانی دارد. همهچیز پایان دارد و وقتی دربارهی عمر انسان حرف میزنیم آنهم پایان دارد. ولی مرگ راه را برای زندگی ابدی باز میکند و در واقع روز مرگ آدم شروع زندگی ابدی اوست. اما آدم چه چیزی را به زندگی ابدی خودش میبرد؟ همانطور که تولستوی میگفت انسان هیچ جزئیاتی را در حافظهی خودش نگه نمیدارد، بلکه فقط ایدهای کلی از خوبی و بدی را همراه خودش میبرد، همچنین عشق به آدمهایی که ملاقات کرده و در طول عمر این دنیایی خودش شناخته است. زمان معنی زندگی است، اما معنی مرگ هم هست. ابدیت و عشق ابدی برای من موضوعات بسیار جذابی هستند. من تلاش میکنم خیلی حوصلهسربر نباشم. چون هیچچیز بدتر از آدمی حوصلهسربر نیست که دربارهی ابدیت حرف میزند.
وی در ادامه، در خصوص اینکه آیا میتوان به ادبیات معاصر روس به شکل یک جریان ادبی نگریست یا نه، گفت: به نظر من ادبیات عملکرد خاص خودش را دارد و نباید تأثیر مستقیم بگذارد بلکه باید فضایی بسازد. باید سطح گفتوگو را تعیین بکند؛ یعنی آن را ارتقا بدهد. برای اینکه این گفتوگو نه در سطح مهدکودک بلکه در سطحی بسیار بالاتر اتفاق بیفتد. مثلاً ادبیات سیاسی نقش خودش را دارد و باید تأثیر بگذارد. ولی جزو بالاترین سطوح ادبیات نیست. من دربارهی خود ادبیات حرف نمیزنم، منظورم حقیقت است. حقیقتی که این نوع ادبیات ارائه میدهد بالاترین حقیقت نیست. به ادبیات سیاسی احتیاج داریم و به ما کمک میکند از روابط و اتفاقات ژئوپولتیک سر دربیاوریم. ولی ریشهی تمام اتفاقات در سیاست نیست، بلکه در زمینهی متافیزیک است. مثلاً در رمان «شیاطین» داستایفسکی گروهی از چریکهای دانشگاهی دانشجویی را میکشند تا از طریق خونریزی اتحادی بینشان به وجود بیاید و بتوانند کودتا بکنند. نویسندگان زیادی در قرن نوزدهم دربارهی این اتفاق نوشتند و به این موضوع از زاویهی سیاست، جامعهشناسی و حقوق نگاه کردند، ولی داستایفسکی از زاویهی متافیزیک به این موضوع نگریست و تنها اسم ممکن را به این رمان داد: شیاطین! به نظرم فقط ادبیات میتواند به سطح متافیزیک برسد. از ادبیات جوابهای واضح نخواهیم، بلکه سعی کنیم در فضایی که ادبیات برایمان ایجاد میکند به دنبال جواب این مسائل بگردیم.
وی سپس درباره همکاری صمیمانهی همسرش، افزود: اولین چیزی که شوهر فراموش میکند، همسرش است. همسر نویسنده بودن کار خیلی سختی است. نویسندگان خودخواهند، لجبازند و کارهای زیادی انجام میدهند که بقیه انجام نمیدهند و هیچکس جرئت نمیکند به نویسنده بگوید که اشتباه میکند. ناشر میترسد انتقاد بکند چون نمیخواهد رابطهاش را با نویسنده به هم بزند. مترجم تا حدودی میتواند نظر واقعیاش را بگوید، چون نمیتواند بدون درک کامل متن ترجمه بکند، ولی نقش همسر خیلی مهم است. چراکه هم از بیرون به ماجرا نگاه میکند هم از شوهرش نمیترسد! حداقل در روسیه اینطور است. گاهی اوقات او به من میگوید این سومینبار است که فلانچیز را مینویسی، همه این را متوجه شدند. یا اینجا با چیزهایی که قبلاً نوشتهای تضاد دارد و باید درستش کنی. بالاخره اینکه میگوید اینجا داری درس میدهی و خوانندگان همینجا کتابت را میبندند، چون نباید به کسی درس بدهی. همیشه به حرف همسرم گوش میدهم.
وادالازکین ادامه داد: من از روش دانشمندی خوشم آمده است که در آخر عمرش به جای نوشتن حرفهایش را به دیگران دیکته میکرد. او دانشمند معروفی اهل مسکو بود و وقتی بهش میگفتند «اینجا تضادی هست» قدری فکر میکرد و میگفت، پایان پارگراف. من هم همین حرف را میزنم و میگویم پارگراف جدید. چون در پارگراف جدید میتوانی چیز جدیدی بنویسی. من دو رمان را برای همسرم دیکته میکنم. معمولاً وقتی این را میگویم از من میپرسند مثل داستایفسکی؟ من میگویم نه! مثل داستایفسکی، نه. من خیلی بدتر این کار را انجام میدهم. اگر اینجا نویسندهای هست میخواهم بگویم این روش خوبی برای نویسندگی است و اگر در این کار حرفهای شوید خیلی راحت میتوانید دیکته کنید. اینطوری حواستان پرت نمیشود و وقتی برای کسی دیکته میکنید خجالت میکشید وسط کار بخورید. همینطور همان لحظه انتقاداتی تحویل میگیرید.
یِوگِنی وادالازکین در پایان گفت: به نظرم، دربارهی مرگ باید با لبخندی محترمانه سخن گفت. باید به مرگ ثابت کنیم که به آن احترام میگذاریم، ولی قویتر از آنیم. در داستانهای من آدمهای زیادی میخندند. این خنده خیلی نزدیک به مرگ یک دیوانه است. در داستانهای من هم آدمهای دیوانه هستند. دیوانه فردی است که عجیب رفتار میکند. ممکن است آنجا که باید بخندد بگرید و آنجا که باید بگرید بخندد. ممکن است دیوانگان رفتار عجیبی داشته باشند، اما بسیار باهوش و خردمندند. در شخصیت ژنرال لاریانوف هم به این موضوع میپردازم، نهفقط در شخصیتهای دیوانه. هیچچیزی اتفاقی نیست. مثلاً همسر من دربارهی دیوانهها تحقیق میکند. نمیدانم برای این با او ازدواج کردم یا وقتی او با دقت نگاهم کرد تصمیم گرفت با من ازدواج کند، ولی همدیگر را پیدا کردیم. من بعضیاوقات عجیب رفتار میکنم و عجیب مینویسم و افکاری عجیب را بیان میکنم، ولی ایدههای بنیادین رمانهایم از میان خوانندگانم طرفدارانی پیدا میکنند که به من ثابت میکند، راه درستی را در پیشگرفتهام.
زبان وادالازکین بسیار تمیز است
زینب یونسی، مترجم زبان و ادبیات روسی در بخشی از سخنان خود در این نشست گفت: در میان نویسندگان روسی معاصری که میشناسم، زبان وادالازکین بسیار تمیز است، هرچند شاید این زبان گاهی اوقات بهسبب استفاده از واژههای خودساخته، برساخته یا خاص دشوار باشد که احتمالاً قدری به زبانشناس بودن او برمیگردد. این امر هم ترجمه را آسان میکند، هم دشوار. چراکه هم میفهمید اگر مشکلی هست، در محتوا و سوال مطرحشده در پشت متن است، وگرنه خود متن بسیار تمیز و مفهوم است و پیچیدگیهای اضافی ندارد.
وی افزود: «هوانورد» در جاهایی به نقاشی شبیه میشود. این اثر در آغاز در قالب یک روزنگار نوشته میشود و انگار فردی خاطراتش را میگوید. خاطرات فردی است که پس از یک قرن انجماد دوباره به جریان زندگی برمیگردد. به بیانی، او از اول قرن به آخر قرن افتاده است. او زمانی را که ما اوج دوران سخت شوروی و استالین و اردوگاهها را از سر میگذرانیم، منجمد بوده و حالا در پایان قرن از حالت انجماد خارج میشود و باید خودش و خاطراتش را از نو بسازد و ریزریز بنویسد. اینجاست که با خودش و با تاریخ خودش مواجه میشود.
یونسی ادامه داد: البته ما کلاً در کارهای وادالازکین در عمل تاریخ بیرونی را از تاریخ درونی جدا نمیکنیم و یکی هستند. فردی که در این کتاب است جدا از حقایق تاریخی، از بو، لمس، آهنگ، برفی که روی گردنش آب میشود، بادی که لای موهایش میوزد و در کل از میان خاطراتش خودش را بازسازی میکند. با خواندن این رمان، برای من سؤالی مطرح و دغدغه شد. اینکه مسئولیت ما در قبال زمان خودمان و گذشتهمان، در قبال وقایعی که در آنها دستی نداشتهایم یا گمان میکنیم در آنها دخیل نبودهایم و به هر روی در گذشتهی تاریخ و جامعهی ما به وقوع پیوستهاند، چیست؟ آیا مسئولیتی داریم یا نه؟
این مترجم زبان روسی گفت: وادالازکین از زبان یکی از شخصیتهای رمان در تعریف دیکتاتوری مینویسد: «دیکتاتوری در نهایت انتخاب جامعه است و استالین بیانگر ارادهی جمعی» در ادامه تن دادن به دیکتاتوری را مشابه خودکشی دستهجمعی توصیف میکند و ضمن تأکید بر اینکه همهی اینها مسئولیت را از گردهی ظالم برنمیدارد، بر ضرورت درک ارتباط ظهور ظالم و آمادگی جامعه برای ظلمپذیری انگشت میگذارد. کمااینکه مربوط کردن اتفاقات بیرونی یا تغییرات بزرگ در جامعه به تجارب زیستهی تکتک افراد و تصمیمها و نقشهایشان در جامعه در دیگر آثار او نیز بسیار پررنگ است.
وی افزود: وادالازکین از myth بسیار استفاده میکند.از برگردان آن به اسطوره امتناع کردم و از میث به معنای عام و خاص آن سخن میگویم، چراکه در فارسی نمیتوانیم اسطوره را معادل مفهوم میث در روسی بفهمیم. در زبان روسی میث هم معادل داستانی ذهنی است هم به معنی کلیشههایی که جامعه به آن باور دارد هم به معنای خاص آن یعنی اسطوره. در کتابهای وادالازکینخیلی به میث در معنای عام آن رجوع میکنیم و از آن کمک میگیریم و این بهنوعی پایهی بسیاری از روایتهای اوست. به نظرم، در «هوانورد» آن روایت افسانهای (افسانهی جاودانگی و معنای عدالت) در سه شکل بروز کرده است: در شکل مسیحی (با شباهت رمان به بازسازی داستان احیای لازاروس به دست مسیح)، در شکل فمیدا (الههی عدالت)، در شکل دولتی (ایدهی حکومت شوروی که میخواهد ابدیت و جاودانگی را در دست داشته باشد).
یونسی در پایان درباره فمیدا گفت: در اینجا تندیس الههی عدالتی را داریم که در یک دست ترازو و در دست دیگرش شمشیر دارد. کسی در کودکی از سر بازیگوشی این ترازو را میشکند و بعدها شمشیر فمیدا که حالا دیگر بهتر در دستش جا میشود، به آلتقتاله تبدیل میشود و بار گناهی است که او تا ابد به دوش میکشد. این من را به یاد کامو در رمان «بیگانه» میاندازد، وقتی مورسو میگوید هوا گرم بود و برای همین مرد عرب را کشتم. با این تفاوت که اینجا با فلسفه پوچی مواجه نیستیم، بلکه مردی را رویاروی خود داریم که دنبال معنا میگردد.
بریزبن در درون ماست
نرگس سنایی مترجم زبان و ادبیات روسی ادامه داد: یوگنی وادالازکین هم زبانشناس است هم متخصص ادبیات باستان. او شاگرد محقق مشهور زمان اتحاد جماهیر شوروی، دیمیتری لیخاچوف، است. وادالازکین پایاننامهاش با موضوع «گاهنگاریهای روسی» را نیز زیر نظر لیخاچوف دفاع کرده که تأثیر زیادی بر آثارش گذاشته است. توجه به تاریخ روسیه، گذشتهی روسیه و بهویژه تاریخ قرونوسطی و اروپا از علایق مشهود این نویسندهی روس در رمانهایش است.
وی گفت: وادالازکین بر تاریخ ادبیات روسیه اشراف دارد و بهدرستی میداند چطور مخاطب را مجذوب و شگفتزده بکند. از طرف دیگر، او زبانشناس هم هست، پس میداند برای این منظور چگونه از تکنیکهای زبانی بهره بگیرد. رمانهای «هوانورد» و «بریزبن» «برگبو» سهگانهای هستند که میتوانیم آن را فوگی سهصدایی دربارهی معنای وجودی انسان و دغدغههای وجودی او تشبیه کنیم. در واقع محور اصلی این سه رمان همین مسائل وجودی انسان از قبیل رنج، شوق، شادی، عشق، مرگ، مسئولیت است. میتوانیم بگوییم که «بریزبن» [Brisbane یا Брисбен] از جایی شروع میشود که رمان «هوانورد» تمام میشود؛ یعنی در آسمان. گویی وادالازکین به قهرمانان خودش اجازه میدهد که از بالا به زمین و به خودشان بنگرند. و این از بالا نگریستن به زمین تجربهی هراس از ژرفناک زمین را برای خواننده رقم میزند.
سنایی افزود: هر سه رمانها به شهرت جهانی رسیدهاند، اما «برگبو» به زبانهای بیشتری ترجمه شده است و شهرت امبرتو اکوی روسیه را برای وادالازکین به ارمغان آورده است. از «بریزبن» در روسیه استقبال شده است و جوایزی را برای او به ارمغان آورده است.
این مترجم زبان و ادبیات روسی، افزود: موضوع اصلی این سه اثر شخصیت انسان و بیداری خودآگاه است، اولین مواجهه با مرگ، اولین مواجهه با عشق و بهطورکلی تجارب نوع انسان. در جایی خود یوگنی وادالازکین میگوید قهرمانانی موردتوجه هستند که قادر به جستوجوی معنوی، قادر به ازخودگذشتگی به نام اخلاق، عشق، محبت به همنوع باشند. پس در این سه کتاب تمرکز بر روی این مباحث و جستوجوی معنوی شخصیتهاست.
وی دربارهی «بریزبن» گفت: «بریزبن» رمانی است دربارهی فرازوفرودهای زندگی یک موسیقیدان. داستان رشد و بالیدن یک موسیقیدان و مسائل و مشکلات پیش روی این قهرمان را بیان میکند. متن داستان مثل متن یک قطعهی موسیقی میماند و از نتهای بالا و پایین و صداهای زیروبم تشکیل شده است. این نتها به هم میرسند و در هم تنیده میشوند و ادغام میشوند. از نظر خطی هم داستان دو خط دارد که به هم میرسند. چندصدایی در این رمان هم در متن و ساختار رمان هست هم در صدای شخصیتهای آن. صدای غالب در این رمان صدای زبان روسی است، شخصیت دوم داستان اکراینی صحبت میکند و با زبان آلمانی و ایتالیایی نیز در متن مواجه میشویم.
وی ادامه داد: ساختار روایی رمان غیرخطی و پیچیده و شامل دو روایت است: یک روایت سومشخص دربارهی زندگی گلب ینوفسکی (Gleb Yanovsky) موسیقیدان است که شامل سالهای ۱۹۷۱ تا ۲۰۰۰ زندگی او میشود. دیگری روایتی اولشخص از زبان خود گلب ینوفسکی از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۴ است. در این خاطرات و حوادث بیان شده از کودکی تا بلوغ این موسیقیدان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نشستهای سنپترزبورگ، کاهش قدرت روسیه در مناطق تحت سیطره مواجه میشویم. این مسائل در دو خطِ در نهایت متقاطع کتاب بیان میشود.
وی گفت: یکی از مسائل مهم مطرح و برجسته در رمان که وادالازکین میکوشد از راههای مختلف چه با استفاده از تکنیکهای زبانی چه با استفاده از تاریخ روسیه آن را بهصورت طنز یا در عبارات عامیانه بیان بکند، مسائل و مشکلات دیرینه میان روسیه و اکراین است. طرح رمان توأمان هم ساده است هم دشوار. اما مضامین در خصوص انسانبودگی و یافتن معنا در زندگی، عشق، رنج، رستگاری قهرمان و دست یافتن به جاودانگی در آن خیلی مهم است. در جایجای رمان ردپای مضامین عهد عتیقی و مباحث آخرالزمانی دیده میشود. از نظر وادالازکین رستگاری قهرمان داستان در این است که از منِ خویش بگذرد و زندگی خودش را به خاطر دیگری آغاز کند. این ایده نه فقط در «بریزبن» در دیگر آثار او نیز مطرح است: ازخودگذشتگی برای دیگری.
سنایی افزود: نویسنده در مصاحبهای دربارهی عنوان رمان «بریزبن» گفته است، بریزبن شهری در استرالیاست. اما او بریزبن را بهعنوان مدینهی فاضله یا شهری اتوپیایی مطرح میکند که قهرمانان داستان در آرزوی زندگی کردن در آن هستند. اما اینکه آیا چنین شهری وجود دارد یا کمال مطلوب است یا سراب یا آرمانشهری در ناکجاآباد معلوم نیست. به هر حال، وادالازکین بر این باور است که ما در جایی دورتر مثلاً در استرالیا به دنبال «بریزبن» هستیم، اما «بریزبن» در درون ماست.
وی دربارهی زبان در آثار وادالازکین گفت: زبان بهعنوان نماد هویت ملی در آثار وادالازکین و از جمله در «بریزبن» بسیار اهمیت دارد. نویسنده با استمداد از بازیهای زبانی بهصورت غیرمستقیم نظر خودش را دربارهی بسیاری از رویدادهای سیاسی بیان میکند. زبان او در «بریزبن» دشوار و گاه پیچیده است. او از کلمات آهنگین و قافیهدار، از عبارات عامیانه، از واژگان و ترکیبات کهن و بعضاً نادر یا برساختهی خودش استفاده میکند، همچنین از ساختارهای زبانی مثل پالیندرومها یا واروخوانهها و همچنین زبانپیچان استفاده شده است که ترجمهی آنها دشوار بود. بهخصوص ترجمهی پالیندرومها که به خاطر ساختار زبانی خاصشان امکانپذیر نبود و به خاطر طنزگونگیشان صرفاً ترجمه شدند.
سنایی در پایان افزود: رویهمرفته این رمان چندوجهی است و طیف گستردهای از مخاطبان را به خودش جلب کند. به نظر من این رمان هم سیاسی است، هم تاریخی، هم اجتماعی، هم فرهنگی، هم هنری. به همین سبب برای هر قشری جذابیتهای خاص خودش را دارد. اما آنچه باعث شد من این کتاب را برای ترجمه انتخاب کنم، این بود که کتاب دربارهی موسیقی و یک موسیقیدان بود. اغراق نیست اگر بگویم این کتاب در حد دایرهالمعارف موسیقی است. عبارات، واژهها و ترکیبهای مختص موسیقی، اسامی موسیقیدانان و آهنگهای معروف در این کتاب زیاد دیده میشود و به همین سبب برای قشر موسیقیدان و هنری هم میتواند جالب باشد. خود من اولینبار با ترجمهی زینب یونسی از «هوانورد» وادالازکین را شناختم. چند موضوع در رمان «بریزبن» برای من موردتوجه بود، یکی از آنها موسیقی بود، چراکه سالها موسیقی کار کرده بودم. دیگر اینکه گلب ینوفسکی زبانشناس بود و پایاننامهاش دربارهی چندصدایی بود و من هم تازه از پایاننامهام با موضوع «چندصدایی باختین در مرشد و مارگاریتای بولگاکف» دفاع کرده بودم و بهنوعی با شخصیت اصلی این رمان همذاتپنداری داشتم. پس، بااینکه زبان رمان سخت بود، انگیزهی خوبی برای ترجمهی آن داشتم.
روح روسی حرفی برای گفتن دارد
زهرا محمدی، استاد زبان و ادبیات روسی، گفت: برای بیان ویژگیهای آثار ادبی وادالازکین باید به ادبیات پساشوروی برگردم و توضیح بدهم که بعد از طوفان فروپاشی در ادبیات روسیه چه رخ داد. دربارهی آنچه بر ادبیات روسیه رفته و نسبت عجیب و همیشگی ادبیات و سیاست بسیار سخن گفته شده است. اما بعد از فروپاشی ناگهان کل جامعهی روسیه، منجمله جامعهی ادبی، با حجمی از آزادی در همهی حوزهها مواجه شد که نه انتظار آن را داشت، نه برای آن آماده و تربیتشده بود. البته این را در محکومیت آزادی نمیگویم. تقصیر نویسندگان روسی نیست که در این دوران نمیدانستند چطور باید از این آزادی استفاده کنند،. سخنم در محکومیت نظام استبدادیای است که اصیلترین نیاز انسان (یعنی آزادی) را از او سلب میکند و برای آدمی قفسی آهنین میسازد و از او میخواهد زیبا توصیفش کند. آزادی بهدستآمده در ادبیات در وهلهی اول خودش را با مطرحشدن موضوعات ممنوعه نشان داد. متأسفانه بسیاری از آثاری که در بحبوحهی فروپاشی تولید شدند حقیقت بودند، اما حقیقتی در سطح بسیار پایین و به دور از رسالت ادبیات.
وی ادامه داد: ادبیات که محور اصلی آن بناست انسان و دغدغههای مربوط به آن باشد، در دورههای مختلف زمانی انتخاب میکند که به کدام سطح از حقیقت بپردازد و این انتخاب دلایل مختلفی دارد. در دوران پساشوروی مسائلی مختلفی همچون بحران هویت، جامعه، اخلاق، بازگشت خداوند به زندگی آدمها بهقدری وسیع بود که تکلیف ادبیات در دورهای با خودش مشخص نبود. نویسندگانی را که از دوران پسافروپاشی میشناسم به دو دسته تقسیم میکنم: یک دسته آنها که ریشهشان در ادبیات شوروی استوار است و دستهی دیگر کسانی که ریشههای بسیار عمیقتری دارند که به ادبیات قرونوسطای روسیه میرسد و از نظر من وادالازکین در این دسته قرار میگیرد.
محمدی افزود: برای من خواندن آثار وادالازکین، مخصوصاً «برگ بو» که آن را به زبان روسی خواندم، خواندن ادبیات معاصر نبود، خواندن ادبیات روسیه بهطورکلی بود. آنچه در زبان یوگنی وادالازکین بسیار اهمیت دارد، بیزمانی زبان است؛ یعنی در رمان او لزوماً با زبان معاصر روسی مواجه نیستید. زبان قرن بیستم، قرن نوزده، قرن هجده و قرونوسطی را در همین رمان و در سطوح مختلف میخوانید و جالب اینکه میفهمید.
وی گفت: آنچه برای منِ زبان و ادبیات روسیخوانده جلبتوجه میکند و در من احساس خویشاوندپنداری ایجاد میکند شاید این باشد که خاستگاه وادالازکین مؤسسهی خانهی پوشکین است. من دهپانزدهسال اخیر را بر روی نویسندگان پساشوروی تمرکز کردم و آنچه از نظر مضمونی «برگبو» را برایم خیلی ارزشمند میکند، این است که گمشدهام در ادبیات پشاشوروی و امروز را در آن پیدا کردم؛ یعنی انسان را در نسبت با جهان درون خودش. انسانی که از فردگرایی خودش (که در ادبیات معاصر خیلی تبلیغ میشود) فاصله میگیرد و با آن منِ فراموششدهاش ارتباط برقرار میکند. قصد مقایسه ندارم و اتفاقها کاملاً متفاوتاند، اما سفر درونی لاور برایم یادآور «پدرسرگئی» تالستوی است. شروع ماجرای اصلی این داستان مرگ زنی است که قهرمان داستان خودش را در مرگ او مقصر میداند و این یکی از شگفتیهای رمانی است که سراسر آن زندگیبخش است و از زندگی حرف میزند.
محمدی در پایان افزود: من فکر میکنم در سالهای اخیر نوعی ادبیات عرفانی به معنای درونگراتر در روسیه شکل میگیرد که یکی از نمونههای آن یوگنی وادالازکین است. این بازگشت برای ادبیات روسیه هویت تازهای میسازد و من فکر نمیکنم درست باشد که ما دورههای مختلف حیات ادبی روسیه را با همدیگر مقایسه کنیم. فکر میکنم این دورههای مختلف باهم مقایسهشدنی نیستند. چراکه ادبیات روسی همیشه در هر شکلی که ظاهر شده است، در ادبیات جهان جایگاهی قابلاعتنا پیدا کرده است. احتمالاً برای آنکه روح روسی حرفی برای گفتن دارد.