کابوس صادقه | ایران


از قدیم گفته‌اند ترسناک‌ترین کابوس‌ها آنهایی هستند که به واقعیت نزدیک‌ترند. هرآنچه شما در خواب هم فکر می‌کنید درحال تجربه‌شان هستید، از بس که شبیه زندگی واقعی هستند، اما در پس همین واقع‌نمایی، کابوسی هولناک است که تا بن استخوان شما را می‌لرزاند. در واقع اگر کسی را مسئول ساخت و پرداخت کابوس در نظر بگیریم و مثلاً نامش را بگذاریم کابوس‌ساز، بهترین کابوس‌سازها آنهایی هستند که بتوانند با ساخت دنیایی قابل باور در ذهن شما، حقیقت را طوری بازنمایی کنند که فرقی با دنیای واقعی نداشته باشد. از این نظر «شمال دوردست» [Far north] نوشته مارسل تورو [Marcel Theroux] در بین بهترین کابوس‌ها قرار می‌گیرد.

خلاصه رمان شمال دوردست» [Far north] نوشته مارسل تورو [Marcel Theroux]

دروغ چرا، من هیچ‌گاه نام مارسل تورو به گوشم نخورده بود و نمی‌دانستم چنین نویسنده‌ای در دنیایی که من در آن نفس می‌کشم زندگی می‌کند. در شروع هم احساس نزدیکی چندانی با دنیای سرد و برفی و «آلاسکایی» کتابش نمی‌کردم. شاید چون ماجرای آن در فضایی قطبی، بسیار دورتر از خشکی و گرمای زندگی من اتفاق می‌افتاد. اما نکته دقیقاً همین جا بود؛ تورو کم‌کم به من نشان داد جغرافیا اصلاً مهم نیست. جغرافیا محلی برای ساخت دنیایی مبتنی بر روابط انسانی و آخرالزمانی است که اگر کمی به آن فرصت بدهی خیلی زود برایت آشنا خواهد شد و بعد از آن دیگر همه چیز مانند زندگی عادی خود ماست. همه چیز به تلخی همین زندگی که درحال تجربه‌اش هستیم و همین مثلاً بهترین کابوس‌ها، من را رعشه می‌انداخت.

هنر تورو در این کتاب از همین جا آغاز می‌شود؛ در بستر داستان گمانه‌زن و آخرالزمانی‌اش، به قول معروف سعی نمی‌کند شعبده‌بازی کند یا ما را با عجیب‌ترین تخیلات و فانتزی‌ها سرگرم کند؛ که البته آن هم هنر بسیار ظریف و جذابی است. برعکس آینده‌ای که او برای ما ترسیم می‌کند بیش از آنکه فراری به سوی جلو در زمان باشد، نوعی عقب‌گرد است. همه چیز به بدوی‌ترین حالت خود بازگشته و انسانیت هم همراه آن انگار به ابتدای خود بازگشته است. قبل از آنکه روی عادات و صفات انسانی، خامه‌ای از تمدن و تکنولوژی کشیده شود و به کیکی ظاهراً خوشمزه تبدیل شود. داستان تورو دقیقاً از چنین جایی آغاز می‌شود و اصراری هم ندارد خیلی دورتر برود و در همین حول و حوش باقی می‌ماند.

دقیقاً مانند یک کابوس سهمگین، رمان تورو به طرز غیرقابل باوری واقعی است. نه فقط آدم‌ها بلکه روابط آنها و جوامعی که برای خود ساخته‌اند و مناسبات‌شان همگی به طور ترسناکی واقعی هستند. در واقع داستان که خیلی پیش از شروع رمان آغاز شده است، براساس یک نیاز باستانی بشری است؛ سفر برای یافتن محل سکنای مناسب. خانواده میک پیس (باور کنید یا نه نام شخصیت اصلی رمان به همین زیبایی است) سال‌ها پیش از تولد او از آمریکا به جایی دورافتاده در روسیه نقل مکان کرده‌اند تا آنجا شهری جدید، دور از مناسبات انسانی و مدرن زمان خود بسازند و همین یک خط نشان می‌دهد قصه‌ها چقدر در طول حیات بشر روی کره زمین تکراری و در عین حال آشنا هستند.

آدم‌ها احساس می‌کنند با تغییر مکان می‌توان عادات زشت را فراموش کرد و طرحی نو در انداخت و تورو به زیبایی به همه ما نشان می‌دهد مشکل در همین است؛ که عادات زشت بشری مانند ویروسی ناگزیر با انسان نقل مکان می‌کنند. اما رمان از جایی آغاز می‌شود که میک پیس خانواده‌اش را از دست داده، شهرش که با خون دل پدرش بنا شده ویران شده و هیچ نمادی از تمدن تا کیلومترها دورتر قابل رویت نیست. در واقع تورو به زیبایی از همان ابتدای رمان هرگونه اضافات انسانی یا غیرانسانی را از میک پیس جدا می‌کند تا او را بی‌حجاب و بی‌واسطه در دل جغرافیای وحشی و بدویش به تماشا بنشینیم. آشنا نیست؟ بله، این همان تصویر جذاب انسانی داستان‌های وسترن است که حالا در دل آلاسکا روی می‌دهد. به همان میزان بدون اضافات و به همان میزان خشن و بدوی.

نقطه عطف اول رمان آشنایی او با زنی دیگر به نام پینگ است. زنی چینی که حرف او را نمی‌فهمد و این دو به طور بامزه‌ای هیچ‌وقت نمی‌توانند به درستی با هم ارتباط برقرار کنند. پینگ حامله است و در دنیای وحشی آن بیرون به راحتی امکان دارد یک ساعت بعد از بین برود. میک پیس به عنوان پلیس تک نفره شهر یک نفره به او و بچه‌اش پناه می‌دهد و شما شاید فکر کنید قصه قرار است اینطور ادامه پیدا کند اما نه. تورو اصرار دارد که میک پیس در تنهایی خودش باقی بماند و در همین تنهایی نجات یافتن را بیاموزد. پس خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنید پینگ و بچه‌اش می‌میرند و سایه مرگ‌شان تا پایان بر سر میک پیس و داستان باقی می‌ماند.

مرگ پینگ باعث افسردگی میک پیس می‌شود؛ اینجا به طور دردآوری تورو سعی می‌کند به ما بگوید چگونه ممکن است ورود یک انسان به زندگی شما و امیدتان به اندکی بهبود را در نهایت ناامید کند و همین ناامیدی در نهایت شما را به ورطه پوچی و نیستی بکشاند. در واقع این الگوی تکرار شونده داستان تورو است؛ او میک پیس را نشان می‌دهد که در تمام طول داستان در حال دست و پا زدن در دشواری‌های زندگی در این دنیای آخرالزمانی است، اما همیشه هرطور هست از شر اهریمن‌ها نجات می‌یابد، غیر از آن زمان‌هایی که کودکانه به بهبود اوضاع دنیا دل می‌بندد و بارقه‌ای از امید در دلش روشن می‌شود. هر بار که اندکی نور امید بر دل سیاه میک پیس تابیده می‌شود بهمن نکبت شدیدتر بر سرش خراب می‌شود تا باز یادآوری کند بزرگترین گناه انسانی که در دل شر زندگی می‌کند امیدواری است. همین باعث می‌شود در فصلی که بعد از مرگ پینگ، میک پیس در اوج ناامیدی و افسردگی تصمیم به پایان دادن به زندگی‌اش می‌گیرد با دیدن نور امید هواپیمایی در آسمان پشیمان می‌شود و درواقع به زندگی باز می‌گردد و اتفاقاً هدفش را یافتن منبع آن هواپیما قرار می‌دهد اما بعد جلوتر می‌فهمد خود آن هواپیما چطور پیام‌آور مرگ و شر بوده است.

اما مانند هر قصه انسانی دیگری این یکی هم در سیاهی مطلق ادامه نمی‌یابد. در واقع تورو مراقب است یادآوری کند که اگر تمام بلایای دنیا، نه زیر سر اجنه و اهریمن‌ها بلکه خود بشر است، پس امیدهای واقعی و تغییرات اساسی هم باز زیر سر همین بشر است. میک پیس مانند هر شخصیت خودساخته دیگری در طول داستان یاد می‌گیرد نباید جز به خود و توانایی‌هایش اعتماد کند و با همین خلق تمدن‌گریز به ما نشان می‌دهد پایه و اساس هر اجتماع انسانی می‌تواند خیر بشری باشد اما ادامه یافتنش لاجرم نیاز به شر کمی تا قسمتی غلیظ دارد. در واقع در دل همین داستان ما با شخصیت شروری آشنا می‌شویم که شاید انگیزه‌هایش در ابتدا خودخواهانه و حتی کاسب‌کارانه و برده‌دارانه به نظر برسد اما در فصلی از رمان که بالاخره فرصت می‌یابد در مورد گذشته‌اش صحبت کند درمی‌یابیم که برای نجات جمیع انسان‌ها شاید راهی جز همین راهی که او رفته است وجود نداشته باشد و واقع‌گرایانه‌ترین بخش رمان تورو همین جاست؛ جایی که به طور عملگرایانه‌ای به ما نشان می‌دهد بدون خیس شدن نمی‌شود شنا کرد و بدون عوارض جانبی نمی‌شود جامعه‌ای ساخت که بقیه بتوانند در آن زندگی کنند و زنده بمانند.

من از خواندن این رمان لذت بردم و بین خودمان باشد گاهی به تورو برای نوشتنش حسودی کردم. ایده‌های درخشانی در آن استفاده شده و فضاسازی آخرالزمانی اما باورپذیرش خسته‌تان نمی‌کند. قضاوت تورو در مورد روابط انسانی و بازتولید ناگزیر آنها در زمان‌ها و مکان‌های مختلف به ما یادآوری می‌کند که هیچ نیروی نادیده و دوردستی مانند آن هواپیما، قرار نیست پیام‌آور زیبایی و خوشی برای ما باشد؛ چون لاجرم خلبان آن هواپیما هم یک انسان است!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...