چراغ‌های رابطه خاموشند | شرق


«گیسیا» رمانی است با محوریت زنی کرد، زنی که زمان دانشجویی از فعالان دانشجویی و اهل ادبیات بوده، اما دو دهه است که زندگی آرام و به‌ظاهر عاشقانه‌ای را با همسرش می‌گذراند اما ناگهان از زیر خاکستر زندگی، شعله‌های آتش زبانه می‌کشد. آتشی که شهداد با اعلام ناگهانی تصمیم قطعی جدایی به جان گیسیا می‌اندازد. شهداد در جایگاه  فردی روشنفکر و استاد دانشگاه، گویی نمی‌تواند تن به زندگی یکنواخت خانوادگی بدهد. گیسیا دچار تردید و بدگمانی و آشفته‌حالی می‌شود و به کندوکاو گذشته می‌پردازد. به خاطرات کودکی و نوجوانی‌اش. خاطراتش با آبرا، برادری که تشویق‌هایش گیسیا را عاشق کتاب و ادبیات کرده است، به خاطرات تلخ دوران جنگ، خاطراتش از شاهو، دوست آبرا و یادآوری بحران روحی برادرش پس از عملیات و شهادت خیل یارانش در جنگی که اندوه سنگین آن، آبرا را به خودکشی می‌کشاند. پیامد مرگ برادر، فراموشی و دل‌مردگی شدید گیسیا است. در این کشاکش درونی و بیرونی، گیسیا سرانجام تصمیم به جدایی می‌گیرد. می‌خواهد پس از جدایی به زادگاهش سنندج برگردد، به اصالت و ساده‌زیستی‌اش در زادبوم. دلتنگ تجربه‌های مشترک عرفانی به‌ظاهر آرام بخش با شاهو می‌شود. یاد محیط عرفانی حلقه‌ی دراویش، که دورادور تجربه کرده است؛ چون زنان را بدان راه نیست، گویی زن پا به هرکجا بگذارد «حرمت» آن شکسته می‌شود و مورد بازخواست قرار می‌گیرد! پایان داستان گشوده است و خواننده را در تعلیق نگاه می‌دارد.

گیسیا غنچه وزیری

این رمان از سه شگرد و زاویه دید مختلف روایت می‌شود، راوی سوم شخص، اول شخص و مونولوگ یا تک‌گویی درونی؛ سه زاویه دید و سه شگردی که همپوشانی دارند و به‌صورتی تکه‌تکه، پازل‌های داستان را تکمیل می‌کنند. راوی اول شخص، خود گیسیاست، که ادبیات کهن سرزمینش و ادبیات مدرن و شعر نو را نیز خوب می‌شناسد. شاهنامه‌خوان است. در جای‌جای این کتاب با اشعار فردوسی و استعاراتی از شاهنامه روبرو می‌شویم. از دیگر ویژگی‌های رمان، «شاعرانگی در روایت» است. شخصیت محوری و «من راویِ» داستان نیز خود گیسیای شاعرمسلک است. همه شخصیت‌ها دارای لحن و تشخص فردی هستند. از طریق دیالوگ‌ها می‌توانیم تیپ اجتماعی و منش آنها را بشناسیم و فضای جنگ و برخی ویژگی‌های فرهنگی و اجتماعی را با ایجاز در پس زمینه‌ی رمان می‌بینیم.

این داستان دارای چندین بن‌مایه است: عشق، تبعیض‌های جنسیتی، قومیتی و مذهبی، جنگ و صلح و اشاراتی گذرا به عرفان. «گیسیا» نقد جامعه‌ی سنت‌زده و جنگ‌زده و خشونت‌زده است، اما الزاماً عبور از آن نیست. رگه‌های رمانتیک دلبستگی به عرفان و پاک‌آیینی سبب این درخودماندگی می‌شود. بقایای تفکر اشراقی که گریبان اندیشه‌وران بزرگی چون سهروردی و ابن‌سینا و ملاصدرا را رها نکرد و از طریق شریعتی و آل‌احمد و فردید... به متن جامعه بازگشتند!
سبک رمان «گیسیا» جریان سیال ذهن است. یکی از ویژگی‌های برخی از رمان‌های جریان سیال ذهن عنصر شاعرانگی است که به‌صورتی پررنگ در رمان به‌چشم می‌آید. رفت‌وبرگشت‌های ذهنی-زمانی بدون تصنع، آزاردهنده و متکلف نیست. برخلاف برخوردهای مکانیکی و ساده‌انگارانه در برخی رمان‌های ایرانی. رمان سیال ذهن، تنها یک شگرد و شیوه روایت نیست، بلکه بیشتر حاصل تجربه زیسته و بحران‌های شدید روحی و ذهنی و جسمی قهرمان داستان و نویسندگان این‌گونه داستانی، به‌صورت مستقیم و یا غیرمستقیم است. درواقع رمان سیال ذهن روایت و بازنمود پریشان‌حالی و آشفتگی روحی شخصیت داستانی است. نویسندگان این گونه‌ی ادبی مدرن، مانند ویرجینیا وولف، مارسل پروست و جیمز جویس - پیشگامان رمان‌های سیال ذهن- خود دچار بحران‌های روحی-روانی و بیماری جسمانی بوده‌اند. در روایت جریان سیال ذهن، زمان عینی و خطی درهم می‌ریزد و رفت‌وبرگشت‌ها بین گذشته، حال و حتی فکر کردن به آینده بدون ترتیب خاصی صورت می‌گیرد. یعنی زمان‌های انضمامی و ذهنی مرتب جابه‌جا می‌شود. شیوه سیال ذهن از اوایل قرن بیستم میلادی در داستان‌نویسی غرب شکل گرفت و از نظر گونه ادبی یا ژانر، ژانری مدرن به‌شمار می‌آید.

روایت سیال ذهن در این رمان با سه شگرد پیش می‌رود: راوی اول شخص که خود گیسیا بیانگر آن است؛ راوی سوم شخص و مونولوگ و تک‌گویی‌های درونی. سیال ذهن فقط تکنیک یا شگرد ادبی صرف نیست بلکه یک تجربه زیسته است از یک راوی به‌شدت بحران‌زده. همان‌طور که گفتم، کسانی مثل ویرجینیا وولف که در ادبیات غرب می‌شناسیم دچار بحران روحی-روانی شدید و پرش‌های ذهنی و رفت‌وبرگشت به گذشته و حال بود. این پریشان‌حالی و افسردگی باعث شد چندبار دست به خودکشی بزند؛ در ذهن ویرجینیا پیوسته سه زمان گذشته و حال و آینده تداخل داشتند. حتی مارسل پروست و جیمز جویس، در عین داشتن نبوغ ادبی و شناخت تکنیک‌های داستانی، به‌خاطر داشتن ذهن آشفته و وضعیت فردی غیرنرمال، به‌صورت طبیعی به سبک سیال ذهن می‌نوشتند و آثارشان بین توهم و تخیل و واقعیت غوطه‌ور است... همان‌طور که گفته شد، پایان رمان گشوده است و گیسیا ظاهراً برای بازگشت به سنندج و طبیعت کمابیش بکر کردستان مردد است. رمان «گیسیا» روایت طرد و حذف و تفاوت و تبعیض مرکز-پیرامون، زن-مرد، تبعیض جنسیتی و قومیتی و مذهبی و فقدان گفتگو در جامعه‌ی ما در قلمرو خصوصی است. به‌قول فروغ «چراغ‌های رابطه خاموشند!».

[رمان ایرانی «گیسیا» به قلم غنچه وزیری در 232صفحه و توسط انتشارات هیلا _ ققنوس منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...