آدم هستیم دیگر، چه‌کارمان می‌شود کرد؟ عقل‌مان به چشممان است انگار. اصلا چرا انگار؟ حتما. عقل‌مان به چشم‌مان است و چشم‌مان به تبلیغ. تبلیغ کورمان کرده است. تلاش می‌کند چیزهایی را که باید ببینیم از نگاهمان دور شود. درباره خرمشهر و کتاب‌هایی که درباره مقاومت، اشغال و آزادی این شهر نوشته و منتشر شده هم همین است. چه بسیار آدم‌های درست و درمانی که در مقاومت خرمشهر نقش آفرین بوده‌اند اما در پشت تبلیغ بعضی آدم‌های دیگر از نگاه ما دور شده‌اند، چه بسیار کتاب‌های خوبی که درباره خرمشهر وجود دارد و ندیده و نخوانده‌ایم چرا که ناشرها و رسانه‌ها ترجیح داده‌اند همه توجه‌شان برای تبلیغ روی چند کتاب خاص باشد. کتاب «پوتین‌های مریم» و راوی‌اش هم از جمله همان کتاب‌ها و همان آدم‌های درست و درمانی هستند که حرف‌های‌شان درباره خرمشهر را کمتر خوانده یا شنیده‌ایم.

پوتین‌های مریم کجاست؟! مریم امجدی | سید محمد طباطبائی

اگرچه برای دیدن و شنیدن مریم امجدی حالا دیگر دیر است اما خاطرات او در کتاب پوتین‌های مریم خواندن دارد. باشد که آنجا هم چیزی از خودش و درباره مناعت طبع و تواضع و از خودگذشتی‌اش نگفته و بیشتر وقایع مقاومت را روایت کرده است. شاید به همین دلیل است که هیچ کوچه و خیابانی به نامش نیست؛ نه در تهران نه در خرمشهر و نه در هیچ کجای دیگر از این عالم خاکی. شاید به دلیل همین تواضع است که او در طول دوران نه چندان طولانی زندگی‌اش نه جانباز شناخته شد، نه وقتی به دیار باقی سفر کرد، کسی شهید خطابش کرد. شاید حتی خیلی از همسایه‌هایش نمی‌دانستند او کسی است که نه فقط در پشت جبهه، که در خط مقدم هم دوش به دوش مردان ایستاده و مقاومت کرده است. شاید خیلی‌ها تا آخرین روز حیاتش و حتی حالا ندانستند و ندانند که او همان شیرزنی است که در خرمشهر اسلحه ژ-3 را دو خشابه استفاده می‌کرد. همان‌طور که او جانباز شیمیایی بود اما هیچ سابقه‌ای از حضورش در جنگ و ایثارگری و جانبازی‌اش ثبت نکرد و بر همین مبناست که در هیچ فهرستی اسمش به عنوان جانباز و شهید ثبت نشده اما آن‌که باید بداند می‌داند که او شهید خرمشهر است.

آن روز که دفاع آغاز شد او فقط ۱۷ سال داشت. ۱۷ سال داشت که شهرش را در مقابل هجوم دشمن دید. ۱۷ سال بیشتر نداشت که ژ–3 بر دوش وارد مسجد جامع خرمشهر شد در حالی که خیلی‌ها که سن و سال‌شان از او بیشتر بود یا در شهر نبودند یا اگر بودند سلاحی بر دوش نداشتند. او که برادرش در جبهه حضور داشت و پدرش هم در پشت جبهه مشغول کمک بود و جانش را هم در همین راه داد می‌توانست مسئولیت را از خودش ساقط شده بداند و مثل مردم دیگر، شهر را ترک کند اما ایستاد و مقاومت کرد و جنگید. می‌توانست در بیمارستان کمک کند اما اسحله برداشت، می‌توانست به خط مقدم نرود اما رفت. می‌توانست از این‌ها به اندازه چند جلد کتاب خاطره بگوید اما فشار جراحات دوران جنگ بر او چنان بود که نشد و همه آنچه که ما از او می‌دانیم فقط شد یک کتاب نه چندان بلند «پوتین‌های مریم» که حاصل ۱۷ ساعت گفت‌و گو با اوست. همان کتاب هم اما آن‌طور که باید دیده نشد.

«پوتین‌های مریم» پشت تابلوی بزرگی که برای بعضی کتاب‌های دفاع مقدس و مقاومت خرمشهر درست شد ماند تا دیده نشود آن‌طور که باید. چنان که مریم امجدی هم قدرش شناخته نشد چنان که شاید. این‌گونه است که وقتی در یکی از محله‌های جنوب تهران زندگی می‌کرد کسی او را نمی‌شناخت و زمانی که در مهرماه سال ۱۳۹۰ در حالی که ۴۸ سال بیشتر نداشت بعد از تحمل بیماری‌های حاصل از جانبازی با خاک وداع کرد کسی برایش بزرگداشت و نکوداشت نگرفت. او اما بزرگ و نیکوست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...