نشست نقد و بررسی کتاب «از سلاخ خانه تا مهدیه» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه توسط انتشارات چاپ و نشر بین الملل در کتابخانه پارک شهر برگزار شد. ابراهیم اکبری دیزگاه نویسنده کتاب، شاغلام محمدی راوی کتاب و علی اصغر عزتی پاک به عنوان منتقد در این نشست حضور داشتند.

از سلاخ خانه تا مهدیه» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، دیزگاه در ابتدای این نشست گفت: تمام حرف ما درباره کتاب در خود کتاب گفته شده است و مخاطبین باید کتاب را خوانده و درباره آن حرف بزنند اما نکته‌ای که باید به آن اشاره کرد این است که من به عنوان یک رمان نویس برایم شخصیت قابل اهمیت است. برای همین وقتی آقای محمدی را یافتم با طرح سوالات متعدد از بخش‌های مختلف زندگی ایشان سعی کردم تا هم قصه ایشان را بنویسم و هم داستان زندگی احمد کافی را. من اتفاقات و سوژه‌های زیادی را در این داستان دیدم که می‌توانست شخصیت بسازد و آن شخصیت را روایت کند. همینم شد که این کتاب را نوشتم.

عزتی پاک که به عنوان منتقد در این برنامه حضور داشت، گفت: داستانی که زنده است و سوژه‌هایش حیات دارند می‌تواند جذاب‌تر باشد و نویسنده داستان نویس می‌تواند با استفاده از تخیل و با تکیه بر عناصر خیال به نوشته‌های خود از یک زندگی واقعی سامان بدهد و روایت را به خوبی بنویسد.

وی افزود: درباره کتاب «از سلاخ خانه تا مهدیه» می‌توان صحبت‌های زیادی کرد. آن را از نظر ابعاد مردم شناسانه، جامعه شناختی، تاریخی و سیاسی بررسی کرد چرا که در تمام این موضوعات حرف برای گفتن دارد و این ویژگی یک متن خوب است که هرکسی از هر روزنه‌ای بخواهد واردش شود، بتواند خوراک خودش را پیدا کند و این نشان غنای یک متن است. با خواندن از سلاخ خانه تا مهدیه، من احساس کردم که واقعاً یک کتاب خواندم و دست خالی از آن خارج نشدم. بصیرت‌های زیادی در جا به جای متن وجود دارد و راهکارهای خوبی برای زندگی می‌دهد.کتاب یک روایت دلنشین دارد و آدم را به خودش مشغول کرده و در جهان خودش غرق می‌کند.

عزتی پاک درباره داستان کتاب گفت: ابراهیم اکبری دیزگاه به سراغ سوژه خوبی رفته است. چرا که احمد کافی یکی از مؤثرترین شخصیت‌های قبل و حتی بعد از انقلاب است که تا دهه شصت و هفتاد، نوارهای کاست سخنرانی‌های او بین مردم رواج داشت و به سخنرانی‌هایش گوش می‌کردند اما کمتر کسی به سراغ روایت کافی رفته است. با اینکه کافی قبل از سال ۵۷ تأثیر مهمی بر پیشبرد مبارزات انقلاب اسلامی داشت اما اقداماتش به نوعی نادیده گرفته شد چرا که او با اقشار فرهیخته دانشگاهی و حوزوی کار نداشت. مخاطب کافی، عامه مردم بودند. او در مساجد و مهدیه به منبر می‌رفت و با مردم کوچه و بازار سروکار داشت. مردمی که مانند دانشگاهیان و حوزوی‌ها زبان روایت رسمی ندارند تا چیزی را که شنیده اند یا از کافی دیده اند را بنویسند و روایت کنند. اینکه او در شکل گیری بسیاری از حرکت‌های انقلاب اسلامی مؤثر بوده است. ما باید بدانیم که شیخ احمد کافی ناگفته مانده با اینکه او در بیدار کردن احساسات مذهبی و شور انقلابی مردم تأثیر به سزایی داشته است و حتی می‌توان گفت سخنرانی‌های او بیشتر از شریعتی در بین مردم شنیده شده اما شخصیت او به اندازه‌ی شریعتی شناسانده نشد.

وی افزود: نویسنده کتاب با تیزهوشی به سراغ سوژه‌ای رفته که بتواند از نگاه او، کافی را روایت کند. نگاه هستی شناسی غلام محمدی متفاوت است نسبت به ما و عامه مردم اما اصولی دارد که پایبند آن اصول است و این در بخش‌های مختلف کتاب ذکر شده و می‌تواند برای ما راهگشا باشد و به ما متذکر شود که اگر نحوه زیست متفاوت است به این معنی نیست که زندگی بدون اصول باشد. آشنایی با کافی، غلام محمدی را که شخصیتی جاهل داشته و در سلاخ خانه مشغول به کار بوده را متحول می‌کند و نتیجه اش می‌شود نزدیک به دو دهه همراهی او با احمد کافی تا زمانیکه مرحوم کافی از دنیا برود.

عزتی پاک با اشاره به عنوان کتاب گفت: اسم کتاب خوب است البته جا داشت سیر تحول شاغلام را جامع‌تر در عنوان جا داد چرا که خیلی گویای کتاب نیست. کتاب خیلی پرتر و جامع‌تر از عنوان است و نتوانسته فرایند سیر شخصیت را کامل نشان دهد. شخصیت از سلاخ خانه شروع شده به مهدیه می‌رسد اما محصور در این دو جا نیست. البته شاید نویسنده این را در نظر داشته که اسم مهدیه، خود گویای همه چیز است و همین اسم از سلاخ خانه تا مهدیه دو بخش مهم زندگی شاغلام را بیان داشته و نشان داده است که چطور او از یک سیاهی به روشنایی رسیده است. همچنین فصل بندی این کتاب به خوبی توانسته روند فعالیت احمد کافی را نشان دهد. او در میان مردم عادی زندگی می‌کرد و برای آنها سخنرانی می‌کرد تا دست هرکس که در سیاهی زیست می‌کند را بگیرد و به روشنایی بیاورد.

شاغلام محمدی حاج احمد کافی

وی با اشاره به موضوع کتاب ضمن تحسین صراحت در روایت گفت: از نکات قابل توجه در کتاب این است که نویسنده و راوی خودسانسوری نکرده اند و مهم‌تر صداقت راوی است. وقتی کتاب را بخوانید متوجه خواهید شد که راوی ناخودآگاه حرف نزده و بر موضوعی که صحبت می‌کند اشراف دارد با صداقت صحبت می‌کند.

اکبری دیزگاه در این باره گفت: «من روایت‌های آقای محمدی را بارها شنیده ام و شاید یک روایت را پنج بار برای من تعریف کرده باشند و هر پنج بار روایت فقط در نوع بیان فرق می‌کند اما موضوع و گفته‌ها عیناً یکی است و همین مطلب اشاره دارد به صداقت شاغلام در گفته‌هایش و اینکه هیچکدام زایده ذهن او نبوده و عین واقعیت است.

عزتی پاک در پایان گفت: باید اشاره داشت که بازنمایی شکل گیری مشاغل بر شخصیت‌ها در این کتاب اتفاق افتاده است. آنچه که بودیم را روایت می‌کند نه آن چیزی که می‌خواستیم باشیم.
و نکته‌ی آخر این است که «از سلاخ خانه تا مهدیه» روایتی قابل درک است در متن اجتماعی ایرانیان که می‌توانند با قصه‌ی کتاب ارتباط برقرار کنند.

در ادامه جلسه، غلام محمدی راوی کتاب، سخنانی را درباره خاطرات خود با شیخ احمد کافی بیان داشت. وی که سال‌های زیادی را در کنار احمد کافی گذرانده تعریف کرد: «من سروکاری با کافی و مسجد و منبر نداشتم. به دعوت پدر دامادم شب آخری که کافی در خانه آنها منبر داشت، رفتم به آن مجلس. آن شب کافی تا من را دید، سلام و علیک گرمی کرد و گفت «خوبی باباجان»؟ همین باباجان گفتن و لحن صمیمی و مهربانی که داشت مرا پابندش کرد. کافی به من لطف داشت و مرا دعوت کرد به دعای ندبه‌ای که در خانه اش برگذار می‌کرد. به من می‌گفت نمی‌شود که نصفه و نیمه برای خدا باشی. اگر امام زمان را دوست داری، باید پای کار باشی و تمامت را خرج امام کنی. من وقتی صحبت‌های او را شنیدم فقط پانزده دقیقه فکر کردم و بعدش تصمیم گرفتم از کارهای گذشته دست کشیده و توبه کنم و همه ی زندگی ام وقف امام زمان کنم. همان طور که کافی یک عمر گفت یا مهدی و آخر سر فدای مهدی شد.

محمدی در ادامه به نحوه شنیدن خبر وفات کافی و روز تشییعش اشاره داشت و گفت: من به همراه مادرم به مشهد رفته بودم. دو شب پشت هم خواب دیدم که کافی از دنیا رفته است. فردای شب دومی که خواب دیدم، خبر دادند که حاج آقا تصادف کرده و از دنیا رفته است. آن سال، حضرت امام بخاطر مردمی که در مبارزات علیه رژیم پهلوی در خیابان به دست مأموران طاغوت کشته شده بودند، فتوا صادر کردند که مردم جشن نیمه شعبان را برگزار نکنند و عزادار خون شهدا باشند اما ساواک اصرار بر برگزاری جشن نیمه‌ی شعبان داشت. حاج آقا کافی هم بنابر فتوای امام، اعلام داشت که جشنی برپا نمی‌شود اما ساواک بر او فشار وارد می‌کرد و می‌خواست ایشان با توجه به نفوذی که بین مردم جنوب و مرکز تهران دارد، پرچمدار نیمه‌ی شعبان آن سال بوده و جشن بزرگی برپا کند. بخاطر همین فشارها و تهدیدهای ساواک، حاج آقا تصمیم گرفتند از تهران خارج شده تا نتوانند از او پیگیر جشن شوند اما در راه مشهد، ماشین ایشان به طرز مشکوکی تصادف کرد و حاج آقا از دنیا رفت.

ساواک و دستگاه پهلوی از حاج آقا کافی می‌ترسید حتی از پیکرش. حاج آقا وصیت کرده بود که قبل از خاکسپاری، تابوتش را در مهدیه گذاشته و در آخرین حضورش در مهدیه تهران، دعای ندبه خوانده شود و او شنونده ناله‌های استغاثه مردم برای امام زمان باشد. اما وقتی پیکر را از مشهد به تهران آوردیم و مردم در امیریه می‌خواستند کافی را تشییع کنند، نیروهای پهلوی به سمت مردم گاز اشک آور شلیک کرده و شروع کردند به تیراندازی و تعدادی از مردم به شهادت رسیدند. آخر سر هم گفتند اجازه نداریم کافی را در تهران تشییع و تدفین کنیم و باید او را برگردانیم مشهد و او را در آنجا به خاک بسپاریم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...