ترجمه دانیال حقیقی | شرق


1. ادوات مدیریت روانی جمعیت امروز مانند سیم‌کشی برق شهری همه‌‌جا را دربر گرفته است و سیستم عصبی آدم مانند یک رادیو از نو مدارکشی بیولوژیکی می‌شود. باروز، «ناهار لخت» را درباره‌ موضوع اول و «سریع‌السیر نوا» را درباره‌ دومی نوشت. «ناهار لخت» راهبرد‌های محرمانه‌ مدیریت فرهنگی را در دوران معاصرش نشان می‌داد و «سریع‌السیر نوا» درباره‌ واکنش‌ها، باور‌ها و ماجراهای جوانکی نیمه‌‌خودآگاه است که رفته‌رفته متوجه می‌شود کس دیگری زیر پوستش خزیده. هر دو کتاب هم گزارش‌های دقیقی هستند درباره‌ عملیات‌ مخاطره‌انگیز و روند‌های الزام‌آور در دوران پس از انقلاب الکتریکی و ظهور رسانه‌های ارتباط‌جمعی در محیط زندگی شهری.



2. باروز از تکنیک «برش پرشِ» بایرون جیسین که من روش «تا زدن» می‌خوانمش استفاده می‌کرد. برای آنکه بتواند کاملا تصادفی با ستون‌های روزنامه‌ به‌تمامی، متن‌هایی تصادفی بسازد. به‌شکلی مشابه، تماشای عصرگاهی تلویزیون دقیقا چنین فرمی دارد - یک توالی بی‌پایان از پرتاب‌شدن‌ها و قاپ‌زده‌شدن صفحه‌ تلویزیون به دست روایت‌های گوناگون. باروز به‌شکل یگانه‌ای این تجربه را در دنیای متن بازتولید می‌کند آن‌هم وقتی ما در زندگی روزمره در عصر دیجیتال به‌وفور با مصداق‌های آن برخورد می‌کنیم. اگر زندگی را بخواهیم در دنیای متن بازبپرورانیم روش آن باید بر یک‌جور ناداستان‌نویسی ناپیوسته منطبق شود.

3. باروز به‌دنبال آن بود تا بازتولید ارگان‌های بیولوژیکی را در جهان تکنولوژیک ما پیدا کند. او آنها را سازنده‌ یک صحنه‌ تئاتر می‌بیند که بناست اوج لذتی هیجانی و اجتماعی باشد که بشر در سیر تکاملی خود و جامعه به‌طور همزمان تجربه می‌کند. منطق، کالبد و احساسات او که در جهان ما محیط پیرامونی‌مان را خارج از محدوده‌های سیستم عصبی برسازی می‌کند. باروز به‌دنبال آن شور کیهانی به همه‌جا سرک می‌کشد.

4. هر پیشروی تکنولوژیکی با یک آدمخواری جمعی و اشتراکی روبه‌رو می‌شود. همه‌چیز، تمام ارزش‌های عمومی و فردی باید کنار ‌رود تا جایش را به چیزی گواراتر بدهد. به‌همین‌ترتیب طبیعت به‌چشم پتانسیلی برای آورده‌شدن به محیط صنعتی نگریسته می‌شود. به دیگر سخن، طبیعت می‌شود شریان‌های زیباشناختی‌کردن و ارزش‌های معنایی در محیط صنعتی‌شده و بی‌روح. دوباره و برای بارهای متمادی محیط قدیمی باید به‌روز شود آن‌هم با فرم‌های هنری نو مادامی‌که شرایط نو در کار تنزل‌دادن‌ تولیدات قدیمی است. کار هنرمند در این میان متمرکزکردن هوش عاطفی بر موضوعات محیطی چالشی و خطیر است. این چیزی است که آنها را جلوتر از دیگران قرار می‌دهد. آنها بسیاری از الزامات لازم و بی‌پروایی رویارویی با امر نو را در روند‌های اکتسابی به دست آورده‌اند. حال آنکه بسیاری از افراد ترجیح می‌دهند هر پدیده‌ای را به‌طریقی با اصول جا‌افتاده و قدیمی زندگی همگرا کنند.

5. در طول روند تغییر محیط پیشین، بشر خود را تا جای ممکن بی‌حس می‌کند. او همان‌قدر به زنجموره‌های محیط اهمیت می‌دهد که چاقوی جراح به زجری که ممکن است بدن بیمار ببرد از شکافته‌شدن. در این روند هم دریافت‌های سیستم عصبی همان‌قدر دگرگون می‌شوند که الگوهای سازنده نظم‌های اجتماعی. امروز زمانی که بسط‌یافتن محیط از کلیت بی‌نظم نظام عصبی‌مان پیروی می‌کند، بی‌حسی مزمن هوش و حواس کالبد تن‌، ما را به سمت جک هیدرولیکی‌شدن می‌برد.

6. باروز ظرفیت راکد مخدرات را تحقیر می‌کند. فانتزی‌ها، رویاهایی که با پول می‌شود خرید. گرد باید تن آدمی را به محیطی به وسعت جهان تبدیل کند. یک بسط‌یافتن تکنولوژیک. این مضمون مرکزین «ناهار لخت» راهبردی است که به احیای محیط نو دیجیتالی منجر می‌شود آن‌هم از چشم خودش در زمان برآمدن. در این دوره همه‌چیز و همه‌کس برای شما در حال برآمدن می‌شوند. یک شخص چه راه اعتیاد پیش بگیرد چه هنر، کلیت جهان می‌بایست مطیع برآمدن او شود. جهان می‌شود گنجایش او که مرکز حواس را برنامه‌ای می‌کند.

7. برای هنرمندان و فلاسفه، تکنولوژی‌های نو همیشه اتوپیک هستند. مثلا برای افلاطون نگارش آوایی چنین حالتی را داشت. به‌شکلی مشابه، خود مفهوم اتوپیا هم این‌طور بود که قرن‌ها بعد اختراع شد، یعنی در قرن شانزدهم همزمان با اختراع چاپ. مانند لوییس کارول، آرتور رمبو هم در کتاب «اشراق‌ها» شبیه آن چیزی را عنوان کرد که در «آلیس در سرزمین عجایب» آمده بود. در این متون، جهان غیراقلیدسی در دو بعد فضا و زمان تصویر می‌شوند. اینها در زمانی است که هنوز دنیای دیجیتال و انقلاب الکتریکی در حد نظریه باقی مانده‌اند. رمبو ایده‌ جهان همچو ابژه و هر ابژه یک جهان را می‌پذیرد و کارول تعلق به زمان و مکان را کاملا می‌شکند، اما «ناهار لخت» عکس اینهاست. رویکرد باروز در «ناهار» ضداتوپیک است، ضد نگاه اتوپیکِ اشراق‌ها، آنجا که باروز شرایط پس از تحقق چشم‌انداز اتوپیک رمبو را از نگاه یک معتاد در چشم‌اندازی نمادگرایانه بازرسی می‌کند. باروز زمان- مکان هر ابژه را با خود آن می‌سازد و این‌گونه است که انشقاق و گسسته‌بودن جهان اتوپیک محقق‌شده را در متن بازتولید می‌کند.

8. شهر در اندیشه‌ باروز بسط تکنولوژیک ایده‌ تن است و تجربه‌ آن به‌مثابه‌ یک کابوس بیمارگونه و هذیانی. این کابوس امروز در ترکیب با رسانه‌های ارتباط جمعی در حال بسط این مفهوم به سمت یک چاردیواری جهانی‌سازی‌شده می‌رود. در آینده‌ای که باروز تصویر می‌کند، تئاتری برپاست که تماشا‌چیان همان بازیگرانند و برعکس.

9. باروز به‌درستی تشخیص داد که انسان امروز به سمتی حرکت می‌کند که بتواند با بی‌شمار دستکاری تکنولوژیک خودش را ارتقا بدهد. اختراع مخدر صنعتی در مسیر چنین دیدگاهی رخ داده است. فرمولی را که برای ساخت اپومورفین کار کرده، می‌شود به زخم‌های دیگر هم زد. این شکلی می‌شود از بنیانگذار مخدر یعنی قابیل پسر برادرکشِ آدم، پیشی گرفت: «اپومورفین نه یک واژه و نه یک ایماژ است. مساله‌ای است در تحویل یک تلقیح از اثر برنامه‌ای محدود. - کلمه ایماژ می‌سازد و ایماژ ویروس است». باروز استدلال می‌کند که قدرت ایماژ در امکان بازتولید ایماژ است. این تکنولوژی که خودش را بازتولید می‌کند از طریق مداخلات بشر، امکان کنترل فیزیکی و اجتماعی جوامع را فرا‌تر از قدرت معمول ما می‌کند. این یک بیانگری صریح و بی‌وقفه است از ابداعاتی که امکان تحمل آن در بی‌نهایت زمان وجود ندارد. و این همان رسانه‌ای است که پیام در آن است چون این مدیوم محیط پاک‌نشدنی‌ای می‌سازد و این خطرناک است. چشم‌انداز باروز از آینده که پیشتر به آن اشاره شد حد نهایت این وضعیت است و خطرش در کرختی حواس.

10. «شب‌زنده‌داری فینگان‌ها» نزدیک‌ترین نمونه‌ تولید ادبی به‌کار باروز است. کل این داستان، با مضمون «بسط‌یافتن‌های انسانی» پیش می‌رود و به انتها می‌رسد. تسلیحات، البسه، زبان، اعداد، پول و رسانه. جویس با جزییات به هرکدام اینها می‌پردازد و با یک لاف‌زنی کوتاه اثر را منعقد می‌کند: «!the keys to. Given » مانند جویس، باروز هم موضوع فرمولیزه‌شدن کلیت فرهنگ و شیوه‌ فهم عمومی را نشانه رفته است. چنین ایده‌ای، یعنی تولید هنری و ادبی برای همه‌فهمی مخاطبان یک دیدگاه قبیله‌ای، ذهنی و باستانی (مصری) است. درست مانند آنچه در رسانه‌ها و تکنولوژی‌های دیجیتالی اتفاق می‌افتد. ما یک داستان علمی تخیلی را زندگی می‌کنیم و محیط‌زیست بمبی است که در انتهای این داستان منفجر خواهد شد. اما محیطی که رسانه‌ها تولید کرده‌اند جای آن نشسته و با قطعه‌قطعه‌کردن کلیت جامعه، برنامه‌ محیط را هم از سر نوشته. این چشم‌انداز باروز است.

11. نقد و نظر‌هایی که بر آثار باروز نوشته شده‌اند مضحک‌اند. آنها سعی می‌کنند نشان دهند که این کتاب‌ها در ژانر علمی تخیلی نمی‌گنجند یا آنکه اصلا کتاب نیستند. کوشش باروز در جهت اقبال ادبی نیست. او می‌خواهد دکمه خاموش‌کن پروسه‌ خطرناک به‌قهقرارفتن محیط ما را فشار دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...