راوی بدگمانی، ناآرامی و بی‌اعتمادی | اعتماد


انسانِ در انزوا، انسانی است که حکومت دیکتاتوری آن را می‌خواهد، می‌سازد و همان‌طور تنها نگهش می‌دارد. انسانِ در پیوستگی با انسان‌های دیگر و انسانِ سراسر شوق برای زندگی که در پی عضوی بودن از جمع و اجتماع پدید می‌آید، آن چیزی نیست که مطلوب دیکتاتورها باشد، زیرا طغیان می‌کند و قدرت، در پی طغیانش سست می‌شود و فرو می‌ریزد.

نمایشنامه متروک بی‌انتها» [Largo desolato : a play in seven scenes] واتسلاو هاول [Václav Havel]

لئوپولد، نویسنده و فیلسوفی است که با وجود داشتن خانواده و دوستان و شاگردان زیادش تنهاست. نه تنهایی خودخواسته، تنهایی که در آن گرفتار شده و مثل باتلاقی او را هر لحظه بیشتر در خود فرو می‌برد. لئوپولد شخصیت اصلی نمایشنامه‌ «متروک بی‌انتها» [Largo desolato : a play in seven scenes] که اثری است از واتسلاو هاول [Václav Havel]، در واقع خود واتسلاو هاول است که بعد از آزاد شدن از زندان در سال 1984 و رنج تنهایی بسیار که کشید، آن را نوشت.

متروک بی‌انتها یک نمایشنامه اتوبیوگرافیک است درباره زندگی سراسر مبارزه و شخصیت قدرتمند واتسلاو هاول که با تمام قدرتش جایی تنها ماند و این رنج را همواره بر دوش کشید. واتسلاو هاول که نمایشنامه‌نویس بود و در تمام مراحل زندگی‌اش دست از نوشتن برنداشت قبل از تبدیل شدن به اولین رییس‌جمهور چکسلواکی پس از فروپاشی کمونیسمِ دوران شوروی، یک نمایشنامه‌نویس زیرزمینی بود که به دلیل دیدگاه‌های آزادیخواهانه‌اش مدتی را در زندان گذراند و بعد از انقلاب چک نخستین رییس‌جمهور این کشور شد. هاول کسی بود که به باور همراهان‌شان به کلمه و قدرت کلمه ایمان داشت و چه در طول سال‌ها مبارزه‌اش با استبداد و نفوذ بیگانگان و چه در سال‌های بعد از انقلاب بارها به مردم یادآور می‌شد که نباید ترسید و باید حرف زد، زیرا به اعتقاد او صحبت کردن از ستمی که مردم در حکومت‌های استبدادی متحمل می‌شوند نه تنها دیگران را آگاه می‌کند، بلکه به مردم تحت سلطه یادآور می‌شود که تنها نیستند و می‌توانند با این درد و رنج مشترکی که تحمل می‌کنند، چاره‌ای مشترک بیابند و قدمی واحد بردارند به سوی رهایی. نمایشنامه‌ «متروک بی‌انتها» که اخیرا به فارسی ترجمه شده داستان انزوا و رنج نویسنده‌ای است که مدام عرصه بر او تنگ‌تر می‌شود.

کسی که تمام مدت تحت نظر است و سایه شوم این نظارتِ مداوم چنان تاثیری بر او گذاشته که لحظه‌ای آسوده نیست. او فیلسوفی است که بابت مقاله‌ای که نوشته تحت فشار است. هم از سوی حکومت که منکر نوشته‌اش شود و هم از سوی همفکران و خانواده که روی حرفش بایستد و در این میان چیزی که دیده نمی‌شود، خود نویسنده است به عنوان انسانی که روی زمین زیست می‌کند و تمام آنچه دیگران از او می‌بینند، جنبه انقلابی و مبارزاتی اوست نه تمام آنچه او نیاز دارد مانند عشق، آرامش و زندگی بدون فشار. فشاری که علاوه بر تمام مشکلاتی که برایش پیش آورده او را از نوشتن بیشتر ناتوان کرده است. او آشفته به دور آپارتمانش می‌چرخد و هر لحظه انتظار دارد توسط پلیس مخفی دستگیر شود.

شخصیت اصلی کتاب از سمت نمایندگان حکومت در ازای آزادی پیشنهادی دریافت می‌کند، نویسنده تصمیم می‌گیرد به جای انکار نوشته‌هایش به زندان برود اما آنچه پیش روی اوست، چیزی است که نه لئوپولد تصورش را می‌کرده و نه ما به عنوان خواننده. هاول در این نمایشنامه به خوبی حس ترس، بدگمانی، ناآرامی و بی‌اعتمادی را برای ما متصور می‌شود و ما را در فضایی توامان با این حس‌ها قرار می‌دهد، زیرا هاول این حس‌ها را زیسته و در این موقعیت زندگی کرده است. از این‌رو است که این نمایشنامه برای تمام آنانی که در کشورهای تحت حاکمیت استبداد زندگی می‌کنند بسیار آشنا و قابل درک است.

نمایشنامه «متروک بی‌انتها» که به انتخاب تلگراف یکی از 15 نمایشنامه برتر تمام دوران معرفی شده را تام استوپارد به انگلیسی ترجمه کرده و سمیه نصراللهی آن را به فارسی برگردانده است. کتاب را نشر مهرگان خرد در زمستان سال 1401 چاپ کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...