از حکمت اسلامی تا فلسفه فرنگی  | صدرا صدوقی | اعتماد

18 تیرماه 78 تنها سالروز واقعه کوی دانشگاه نیست، در این روز آیت‌الله دکتر مهدی حائری‌یزدی، فیلسوف، فقیه و استاد حوزه و دانشگاه و فرزند آیت‌الله حاج عبدالکریم حائری‌یزدی بنیانگذار حوزه علمیه قم در 76 سالگی درگذشت. دکتر حائری‌یزدی برای اهل فرهنگ و سیاست در ایران از جنبه‌های مختلف حایز اهمیت است، غیر از موقعیت خانوادگی، دیدگاه‌های فلسفی و فقهی و سیاسی او و اینکه پس از استادی در حکمت اسلامی، برای یادگیری فلسفه جدید غربی از پایه شروع کرده بود، او را به شخصیتی جذاب، بحث‌برانگیز و حایز اهمیت بدل می‌کند. متن پیش رو گزیده‌ای از گفتار مفصل استاد منوچهر صدوقی سها، پژوهشگر و استاد نام‌آور فلسفه و حکمت اسلامی است که در آن ضمن بیان برخی خاطرات خود از آیت‌الله حائری یزدی، به معرفی و بررسی برخی دیدگاه‌های او نیز می‌پردازد.
 

مهدی حائری‌یزدی به روایت منوچهر صدوقی‌سها

سابقه خانوادگی
مرحوم دکتر مهدی حائری در عصرخودشان از اساتید تراز اول فلسفه اسلامی بودند و بعد که به آن سوی عالم تشریف برده بودند و شروع به تحصیل فلسفه غربی کردند از آغاز دوره لیسانس تا دوره دکتری؛ به آن فلسفه‌ها نیز مسلط شده بودند تا جایی‌که به جامع‌الحکمتین مشهور شده بودند.یعنی هم حکمت اسلامی و هم حکمت غربی؛ البته اگر بتوانیم این اصطلاح را به کار ببریم. آثار فلسفی ایشان چاپ شده است و می‌شود دید.

ما با ایشان سابقه‌ای خانوادگی شاید به مدت یک قرن و نیم داشتیم؛ داستان این است که در حوالی سال‌های نزدیک به 1300 قمری، مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری پدر بزرگوار آقای دکتر حائری و شهید سعید ثقـ[‌الاسلام تبریزی و میرزای دوم، آقا میرزا محمد تقی شیرازی و عالمی ممتاز به نام سید محمد اصفهانی و جد پدری مادر بنده مرحوم آقای میرزا یوسف اردبیلی در کربلای معلی به درس آقای شیخ علی بفروئی یزدی می‌روند. ایشان مدرس معروف سطوح عالیه و ظاهرا متن درسی آنها «رسائل» بوده است. بعد از درس آقای بفروئی به درس فاضل اردکانی می‌روند که به اعتقاد برخی از اعاظم آن عصر حتی از شیخ انصاری افضل بوده است. فاضل اردکانی از علما و عملا شخصیت فوق‌العاده ممتازی است. ظاهرا تا حدود 1304 قمری در درس «فاضل» بودند و بعد آقا میرزا یوسف اردبیلی به نجف و آقای حاج شیخ به سامرا مشرف می‌شوند. در آن چند سال، مبنای دوستی بسیار نزدیکی بین جد ما و آقای حاج شیخ برقرار می‌شود که آثار آن الی یومنا هذا نیز هست، خلاصه که سابقه خانوادگی به این صورت بوده و معلوم است که «الحبّ و البغض یتوارثان» طبیعتا مقداری از ارادت بنده به مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی شاید جنبه موروثی نیز داشته باشد.

نخستین دیدارها
بنده در سال 1345شمسی که از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدم به دانشکده الهیات رفتم. دانشکده الهیات آن زمان پایین‌تر از میدان انقلاب، اوایل خیابان کارگر فعلی سمت راست، ساختمانی مفصل بود. یکی دو ماه آنجا بود و بعد به خیابان سرچشمه منتقل شد که الان مدرسه عالی دخترانه شهید مطهری است. آنجا ما، نام آقای حائری را می‌شنیدیم و خودشان را کم و بیش زیارت می‌کردیم ولی من به یکی، دو دلیل هیچ‌گاه جرات نمی‌کردم خدمت ایشان مشرف بشوم. یکی اینکه ما دانشجویی صفر کیلومتر جدیدالتاسیس بودیم و ایشان استادی بزرگوار بودند، دوم اینکه آقای حائری مرحوم، قیافه بسیار محتشمی داشتند تا جایی که برخی که با شخصیت ایشان آشنایی نداشتند، از جمله خود بنده متاسفانه حمل بر مغروریت می‌کردیم. قد بسیار رشیدی داشتند، گمان می‌کنم قامت ایشان نزدیک به دو متر بود و بسیار جدی بودند. به تعبیر بعضی‌ها قیافه‌ای مغرور و به تعبیر من، قیافه‌ای محتشم داشتند و این هم مانع از این بود که من به خدمت ایشان برسم و استفاده کنم.

احوالپرسی با حاجی
گذشت تا اینکه یک روز در میدان بهارستان به طرف میدان مخبرالدوله می‌رفتم. از روبه‌رو دیدم که ایشان تنها تشریف می‌آورند و بالاخره به اغتنام فرصت به خدمت ایشان رسیدم و از روی نادانی حرفی زدم که هنوز که هنوز است وقتی به یادم می‌آید واقعا منفعل می‌شوم، انسان است و این اشتباهات... بسیار از این حرفی که به ایشان زدم شرمنده‌ام...حرف من این بود؛ آن‌وقت‌ها کتاب «علم کلی» ایشان را دیده بودیم. بی‌اطلاع از متون فلسفی هم نبودم و کم‌کم تحصیل می‌کردم. من رفتم و به ایشان سلام عرض کردم و ایستادم و بدون اینکه بگویم که هستم، گفتم آقا عرضی دارم، گفتند خب بگو، گفتم این کتاب «علم کلی» شما به سیاق شرح منظومه است؛ البته هست و به همین صورت است اما لزومی نداشت که من چنین حرفی را بگویم... یک مقدار ناراحت شدند و حرکت کردند و سپس تقریبا عینا این عبارت را فرمودند: ما قصد احوالپرسی از حاجی را نداشتیم. (حاجی یعنی حاج ملا علی سبزواری) و تشریف بردند...این اولین جلسه گفت‌وگوی من با ایشان بود و گذشت.

به فردید بگویید بیاید پایین!
ما دورادور به ایشان ارادت داشتیم و از آثارشان استفاده می‌کردیم اما ارتباطی به آن صورت بین ما و ایشان نبود. تا اینکه داستان رسید به سالی که یونسکو برای ابن‌سینا جلسه‌ای گرفت. مرحوم فردید- خدا او را رحمت کند- در آن جلسه منبر رفت و هر کاری کردند، پایین نمی‌آمد. هرچه یادداشت می‌دادند و تذکر می‌دادند و بلندگو را این طرف و آن طرف می‌کردند، مرحوم فردید میکروفن را ول نمی‌کرد! چاره این شد که آمدند و از آقای دکتر حائری خواستند که شما جلوی تریبون تشریف بیاورید و به آقای فردید بگویید که تمام کنند و تشریف بیاورند پایین. آقای حائری قد بسیار رشیدی داشتند و مرحوم فردید هم ضعیف‌الجثه بود و مخصوصا مایل به کوتاهی و شاید نزدیک به نصف قد او دیده می‌شد! آقای حائری با آن هیبت و قد و قامت در مقابل مرحوم فردید ایستاد و آقای فردید بلند شد و انگشت سبابه دست راست را در مقابل آقای حائری بلند کرد و رو به بالا نگاه کرد و گفت: شما که می‌گویید من پایین می‌آیم و آمد پایین، این هم داستانی بود که به یادم افتاد.

آکادمی در آکادمی
یک روز به ما گفته شد که آقای دکتر حائری مصمم شده‌اند که در انجمن حکمت و فلسفه ایران آن دوران، یک آکادمی فلسفه درست کنند. اما نمی‌دانم چه شده بود که آقای حائری می‌خواستند در داخل این آکادمی یک آکادمی دوم درست کنند.چندین جلسه برگزار شد و از اساتید دعوت کرده بودند؛ مرحوم استاد محمد تقی جعفری، آقای دکتر داوری، آقای دکتر پورجوادی، مرحوم فردید و از علمای قم نیز بعضا تشریف می‌آوردند و چندین جلسه هم برگزار شد.در یک جلسه مرحوم «فردید» اصرار کرد و گفت حتما حتما فقه و اصول هم باید جزو فلسفه باشد و باید در این آکادمی تدریس بشود. عده‌ای اخم کردند و عده‌ای خندیدند و عده‌ای اعتراض کردند... چون حرف نامعقولی بود. باز در علم اصول مباحث عقلی هست و مستندات عقلی دارد، ولی فقه بسیار عجیب است که کسی استاد فلسفه باشد و به اصرار بگوید که فقه جزو فلسفه است و باید در آکادمی فلسفه تدریس شود... یکی، دو جلسه این داستان بود و از فردید اصرار و از آقایان انکار تا اینکه ختم به خیر شد. آن هم به این صورت که مرحوم فردید بعد از اصرار در یک جلسه‌ای گفت، من همان احمد لاینصرفم که علی بر سر من جر ندهد... می‌خواست بگوید که من از حرفم بر نمی‌گردم و منصرف نمی‌شوم. بلافاصله مرحوم علامه جعفری که بسیار حاضرجواب بودند، گفتند اضافه‌تان می‌کنیم، منصرف‌تان می‌کنیم... غیر منصرف وقتی اضافه بشود، منصرف می‌شود و به لطافتی این را گفتند. متاسفانه این جلسات با اینکه چند بار برگزار شد ولی مثل بسیاری از جلسات دیگر به جایی نرسید.

خاطره‌ای از علامه جعفری
یک روز به خدمت استاد محمدتقی جعفری رحمه‌الله علیه رفتم و دیدم حالت انقلاب درونی دارند. درست یادم نیست یا می‌گفتند ‌الله اکبر، یا می‌گفتند لا‌اله الا‌الله و چنین حالتی داشتند و منقلب بودند.گفتم آقا چه شده است، باز هم آن اذکار را تکرار کردند - مرحوم استاد جعفری به آقای دکترحائری، آقا مهدی می‌گفتند - گفتند: از داستان آقا مهدی... گفتند چند روز پیش جایی بودیم و بحثی بین من و آقای حائری اتفاق افتاد و در مساله‌ای اختلاف کردیم؛ ظاهرا آقای حائری بعد از چند روز تماس می‌گیرند و می‌گویند که من می‌خواهم به خدمت شما بیایم. آقای جعفری گفتند تشریف آوردند و گفتند آقای جعفری من آمده‌ام که به شما بگویم که حق با شما بود و من اشتباه کرده‌ام. باز آقای جعفری گفتند لا‌اله الا‌الله و ادامه دادند: اصل اینکه اقرار به اشتباه می‌کنند خود مطلب بسیار مهمی است در عرف عام، چنین استاد عالی مقامی به این راحتی اقرار به اشتباه نمی‌کند.همین عظمت است که آقای دکتر مهدی حائری به اشتباه اقرار بکنند و بالاتر از آن به منزل من بیاید... چون می‌توانستند با تلفن بگویند. مردی با این عظمت بیاید و بگوید که اشتباه کردم و حق با شما بود. این را به چه حسابی می‌توان گذاشت؟ الا صفای محض و انسانیت محض و تبرع محض... به نظر من این داستان مهمی از عظمت روحی و علم دوستی و حقیقت‌پرستی مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی بود که رحمت خدا بر او باد.

حکیم مسلمان و یادگیری فلسفه غرب
یک داستان مهم دیگر در مورد مرحوم حائری رفتن ایشان به فرنگ و تحصیل فلسفه غربی است. آن‌طورکه دوستان و شاگردان ایشان می‌دانند، وقتی ایشان به کانادا و امریکا می‌روند با اینکه به لحاظ فقهی مجتهد مسلم بودند و به لحاظ فلسفی هم حکیم درجه اول، اما از کلاس اول دوره لیسانس فلسفه در کلاس می‌نشینند و تا دوره دکتری درس می‌خوانند. این یک خصوصیتی است که امکان دارد برخی فکر کنند منحصر به ایشان است. یعنی اینکه یک فیلسوف ایرانی به غرب برود و تحصیل فلسفه غربی کند.

من 4 نفر از حکمایی را می‌شناسم که بعد از حیازت حکمت به اروپا رفتند و تحصیل فلسفه کرده‌اند: در راس آنها سیدنا الاستاد آقای «سید محمد کاظم عصار»‌ ند که حدود دو سال در فرانسه بودند. ابتدا طب می‌خواندند و گویا روزی در سالن تشریح حال ایشان بد می‌شود و کنار می‌گذارند و به ایران بر می‌گردند و به عتبات مشرف می‌شوند. آقای عصار یقینا اگر در آنجا تحصیل فلسفه نکرده بودند، حتما با فلسفه فرنگی آشنا شده بودند، یک موید آن این است که مرحوم دکتر سید حسین ضیایی رحمه‌الله علیه برای من نقل کرد و من حتی از ایشان خواهش کردم که این را به خط خودش برای من بنویسد و به من بدهد و این یادگار پیش من هست؛ دکتر ضیایی به من ‌گفتند که پیش آقای عصار رفتم و نام «هوسرل» را آوردم! آقای «عصار» در سال 1354 شمسی از دنیا رفته‌اند و شاید این قصه به سال‌های 1350 رخ داده باشد. در آن زمان‌ها شاید در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و گروه فلسفه آن هم، کمتر اسمی از «هوسرل» می‌آمد و به عبارتی شهرتی در ایران نداشت. مرحوم ضیایی می‌گفتند که آقای عصار در حدود دو ساعت درباره «هوسرل» و پدیدار‌شناسی او، برای من صحبت کردند.

اما شخصیت مهم دیگری از اهل حکمت که به فرانسه رفته است و در آنجا مشغول تحصیل شده است، مرحوم سید حسن مشکان طبسی است که او هم حکیم و ریاضیدان و شاگرد جهانگیرخان قشقایی و آخوند کاشانی و دیگران است. او قاضی عدلیه بود و اواخر مستشار دیوان کشور هم بود، ایشان هم در فرانسه تحصیل فلسفه کرده بودند.

نفر بعدی هم مرحوم دکتر عبدالجواد فلاطوری است. ایشان هم به آلمان تشریف بردند و تحصیلات منظمی کردند و بعد مرحوم استاد دکتر حائری هستند که رفتند و از آغاز دوره لیسانس تا دکتری در غرب تحصیل کردند. البته افراد دیگری نیز بودند مثل دکتر سید حسین ضیایی و برخی دیگر از دوستان که به این نحو در غرب تحصیل کرده بودند.

معنای فلسفه اسلامی
آنچه معروف است، فلسفه اسلامی یک معنا بیشتر ندارد، در عرف ما وقتی گفته می‌شود فلسفه اسلامی یعنی شفا و اسفار و این قبیل متون... بنده شخصا بعد از مدت‌ها تفکر و تدبر به حرفی خلاف این معنارسیده‌ام. بنده امروز این‌جور می‌فهمم که عنوان فلسفه اسلامی مشترک لفظی بین دو معناست: 1- فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم 2. فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص.
«بالمعنی الاعم» یعنی شفا و اسفار و... و «بالمعنی الاخص» منظومه‌ای فلسفی مبتنی بر خود اسلام است که تفصیل آن بماند. این حرف‌ها برای این است که دوستان می‌دانند از قرن 18 میلادی که تاریخ فلسفه به معنای جدید آن تقریبا پیدا شده است، مستشرقین و مورخین غربی فلسفه اسلامی به اتفاق گفته‌اند که فلسفه‌ای به نام فلسفه اسلامی موجود نیست. آنچه فلسفه اسلامی گفته می‌شود همان فلسفه یونانی است که تنها فرق آن این است که از راست نوشته می‌شود، یعنی در واقع ترجمه فلسفه یونانی است؛ دویست سال است که این حرف زده می‌شود. این حرف قطعا و قطعا باطل است؛ شاید در داستان ترجمه حرف زیاد و از این منظر درست باشد. دستگاه‌هایی در یونان وجود دارد که مقداری از آن از طریق ترجمه به حوزه دیگری به نام اسلام منتقل می‌شود و مترجمان به هر دلیل و به هر نحوی ترجمه متون یونانی را شروع می‌کنند و مقداری از فلسفه یونانی به زبان عربی ترجمه می‌شود. اسلام حاکم بر حوزه زبان عربی است و در اسلام از ابتدا صحبت از تفکر و تعقل است. من در کتابی که در این باب نوشته‌ام، نشان داده‌ام که حتی قبل از ترجمه متون یونانی به زبان عربی مسلمین با یونانیات آشنا بوده‌اند. فلسفه یونانی که منظومه واحد نیست و شامل منظومه‌هایی است؛ حال منظومه‌ای فلسفی از محیطی به نام یونان به محیطی به نام اسلام وارد می‌شود و در این محیط اسلامی هم تفکر هست و مسلمین موظف به تفکر و تعقلند، مخصوصا اینکه یونان ثنوی است و حوزه اسلامی توحیدی است. چگونه می‌شود منظومه فلسفی مبتنی بر ثنویت یا حداقل فلسفه‌ طبیعی که البته صحبت مابعدالطبیعه نیز درون آن هست، به کشور یا محیط توحیدی که اسباب تفکر در آن است وارد شود و هیچ تغییری نکند! آیا چنین چیزی ممکن است؟ من فکر می‌کنم محال است! اینکه یک فلسفه‌ای به حوزه فلسفی دیگری وارد شود و به همان صورت که بود بماند، این امکان ندارد!

درحقیقت فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم که در اسفار و شفا متجلی است، به تعبیر من برآمده از تفاعل فلسفه اسلام و یونان است البته مبادی و مسائل از یونان وارد شده است اما مسلمین مقابله کرده‌اند. چقدر نزد فلاسفه خودمان رد بر یونان داریم، من گمان می‌کنم بیست یا سی متن از این موارد را در این کتاب آورده‌ام.

ماحصل اینکه: فلسفه اسلامی دو مابه‌ازاء دارد؛ یکی همین فلسفه وارد در شفا و اسفار که به خلاف گفته فرنگی‌ها صرف یونان نیست و ممزجی از یونان و اسلام است و البته شکی در آن نیست. متاسفانه مرحوم دکتر مهدی حائری نیز همین حرف مستشرقین را می‌زنند، خیلی دلم می‌خواست که ایشان حیات داشتند و به خدمت ایشان مشرف می‌شدم و این عرایض را به خدمت خود ایشان عرض می‌کردم.

چند خطی از روی نوشته ایشان می‌خوانم، ایشان در کتاب «فلسفه چیست» می‌فرمایند: «...حقیقت دیانت اسلام به فلسفه فارابی و صدرا نیازی نداشته است بلکه این فلسفه‌ها اصلا تعلقی به اسلام ندارد و فلسفه اسلامی موجود مرتبه و مرحله‌ای ازبسط فلسفه‌ای است که یونانیان اساس آن گذاشته‌اند و فلسفه اسلامی نیز مثل تمام فلسفه‌ها در حد ذات خود یونانی است.» اگر در حد ذات خود یونانی است پس اطلاق اسم اسلامی به آن از چه جهت است؟ آیا ما واقعا می‌توانیم در مقابل فلسفه ابن سینا علامت تساوی بگذاریم و بنویسیم ارسطو؟ آیا می‌توانیم چنین کاری بکنیم؟ آیا می‌توانیم درباره فلسفه حکمای اشراقی بنویسیم مثلا سهروردی مساوی با افلوطین؟ چنین کاری امکان ندارد. فلسفه از یونان وارد شد و انکاری در آن نداریم و این واقعیت تاریخی است ولی این‌طور نیست که یونانیات در حوزه اسلام تغییری نکرده باشند. اگر امروز منظومه فلسفی ابن سینا و ارسطو را در کنار هم بگذارید هیچ کسی نمی‌تواند بگوید ابن سینا مساوی با ارسطو است.یک حرف‌هایی از یونان آمده است و اینها نیز فکر کرده‌اند و مسائل بسیاری رد یا افزوده‌اند.در نتیجه در قبال فلسفه یونانی، فلسفه اسلامی وجود دارد اما اینکه مراد از اسلامیت چیست این محل بحث است. بله من هم اقرار می‌کنم و بالاتر از اقرار ادعا می‌کنم و اثبات می‌کنم که فلسفه اسلامی متجلی در شفا و اسفار نه اسلامی محض است و نه یونانی محض و برآمده تفاعل این دو است و در کنار این، یک فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص هم داریم که اگر خدا ان‌شاءالله به ما توفیق بدهد، در مقام بیان آن هستیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...