نقد تاریخی جدید یکی از مهم‌ترین وظایف خود را برجسته کردن «روایت‌های تاریخی سرکوب‌شده‌ از گروه‌های در حاشیه مانده» می‌داند... این رمان به طور مشخص متعلق است به گفتمان بهشت دوردست: غرب خوب است اما روی خوش به نمایندگان آن در کشور ندارد... تقریباً همه‌ی فعالان سیاسی اجتماعی ما در دو برهه‌ی مهم شهریور ۲۰ و مرداد ۳۲ را تمسخر می‌کند. آنان را الکن و بی‌آینده تصویر کرده است. از طرفداران هیتلر بگیرید تا چپ‌ها و مذهبی‌ها و سلطنت‌طلب‌ها و


حمله به تاریخ | خوابگرد


چون رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» [اثر مهدی یزدانی خرم] را بیش از هر چیز حمله‌ به تاریخ می‌دانم، در این گفتار سعی دارم رمان را بر اساس «نقد تاریخی جدید»، که آن را میشل فوکو پی ریخته، بررسی کنم.

خلاصه رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم مهدی یزدانی خرم

نقد تاریخی جدید در پی به آشتی رساندن دو نقد متنافر به وجود آمد. اولی «نقد تاریخی سنتی» بود. در نقد تاریخی سنتی، تاریخ امری مسلم انگاشته می‌شد و در نقد ادبی، بر اساس مراجعه به اسناد سعی می‌شد اثر به تناسبِ دوری و نزدیکی به تاریخ بررسی شود. البته این نقد به جزئیات دیگری همچون اعتقاد به روح دوران، بررسی جزءنگارانه‌ی دورانی که نویسنده در آن نوشته و دورانی که داستانش در آن می‌گذشته و نیز زندگینامه‌ی خود نویسنده نیز می‌پرداخت که از آن درمی‌گذرم.

«نقد نو» که در دهه‌ی چهل تا شصت قرن گذشته سرآمد نقد ادبی بود، مسیری کاملاً عکس می‌پیمود. معتقد بود درک معنای یک متن هیچ گونه ارتباطی با تاریخ ندارد. چون آثار ادبی بزرگ، اشیاء هنری بی‌زمان و مستقل و خودبسنده‌ای هستند که در قلمرویی فراتر از تاریخ قرار دارند. پس همه چیز متن است بدون نیاز به ارجاع به تاریخ.

نقد تاریخی جدید از یک سو حقیقت پنداشتن یک روایت از تاریخ را (که معمولاً روایت رسمی یا همان روایت کبیر است) توهمی بیش نمی‌داند. زیرا در این قرائت، روایت شکست‌خوردگان و طبقات و گروه‌های فرودست فراموش می‌شود. یک مثال ساده: نادرشاه برای تاریخ ما یک قهرمان است زیرا کشور را از یوغ بیگانگان درآورد و امپراطوری را بازگرداند. اما برای مردم دهلی با آن فجایع و کور کردنشان، کسی است همچون چنگیز برای ما. همان طور که چنگیز برای مردم مغول قهرمانی بی‌مانند است.

نقد تاریخی جدید از سوی دیگر نادیده انگاشتن تاریخ در تولید ادبیات را خام‌دستانه تلقی می‌کند. اثر ادبی بدون پیش‌زمینه‌ی تاریخی وجود خارجی ندارد. نقد تاریخی نو معتقد است تاریخ‌نویسی مبتنی بر تفسیر است و نه حقایق. ما نمی‌توانیم واقعاً پی ببریم که در هر برهه از تاریخ دقیقاً چه اتفاقی افتاده اما می‌توانیم بفهمیم به اعتقاد مردمان آن زمان چه اتفاقی افتاده. هم‌چنین تاریخ نه خطی است و نه رو به رشد. تولستوی معتقد بود که وقایع تاریخی معدل اراده‌ی تک تک افراد است. او برخلاف هگل و مارکس اعتقاد داشت که افراد هدف دارند اما تاریخ هدف ندارد.

کمی تاریخ معاصر ایران
نزدیک به دویست سال است (از جنگ‌های ایران و روس) که تاریخ ما تاریخ جدال میان سنت و تجدد است. مراد من این جا از سنت، امتزاج ایرانیت و اسلامیت است که در شیعه متبلور شده. و مقصودم از تجدد، فرهنگ غرب است. هر قرائتی از تاریخ و بررسی و تفسیر هر واقعه‌ی تاریخ معاصر بدون توجه به این جدال، به نظر من راه به منزلِ درستی نخواهد برد.
در ایران امروز دو گفتمان کلی در این باره داریم. گفتمان‌هایی که مهم‌ترین وجه ممیز آن‌ها «امید به تغییر یا ناامیدی از آن» است.

گفتمان‌های ناامید از تغییر
گفتمان «ناامید از تغییر» خود به دو گفتمان تقسیم می‌شود:

الف. بهشت گذشته
در این دیدگاه، هر چه متعلق به سنت است خوب و هر آن چه از تجدد وارد مملکت شده بد است. البته حواس‌مان باشد این با باستان‌گرایی، که همان تفاخر به گذشته برای تغییر در حال است، فرق دارد. در باستان‌گرایی تغییر ملاک است اما در گفتمان بهشت گذشته امیدی به تغییر وجود ندارد. وقتی به دو گفتمان دیگر رسیدم بهتر توضیح خواهم داد.
در این گفتمان، برتری بی‌چون و چرا از آن سنت است. حتا مثلاً در بیماری‌ها نیز تجدد گناهکار است. اخیراً کتابی می‌خواندم که منشأ تمام بیماری‌های امروز در ایران را گوجه‌فرنگی، هویج‌فرنگی، تره‌فرنگی، رب، قند و… می‌دانست. یعنی همه‌ی چیزهایی که از غرب آمده.

ب. بهشت دوردست
در این گفتمان، هر چه متعلق به سنت است دورانداختنی است و همه‌ی چیزهای نیک دنیا هم‌اکنون در غرب است. دیگر این را باز نمی‌کنم چون خیلی روشن است.

به رغم تفاوت‌های کاملا آشکار این دو گفتمان، دو خصوصیت بسیار مشابه دارند. اول این که هر دو متعلق به گروه‌های فرودست جامعه‌اند. مردم کوچه و بازار. همان چیزی که در ادبیات غربی از آن به فولک (Folk) و در ادبیات ما به «عوام» یاد می‌شود. یعنی هیچ وقت به گفتمان مسلط طبقات فرادست تبدیل نشده‌اند. همان طبقاتی که در ادبیات غرب از آن به الیت (elite) و در ادبیات ما به «خواص» مشهور هستند. بنابراین دو گفتمان فوق، به لحاظ کمی، اکثریت ایرانیان را تشکیل می‌دهند.
خصوصیت دیگر این دو گفتمان این است که به شدت تخریبی و یکسونگر هستند. یعنی به چیزی جز نابودی هر آن چه هست رضایت نمی‌دهند. رمانتیک، احساسی و شاعرانه‌اند. همان چیزی که بسیار گفته شده: می‌دانند چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانند چه می‌خواهند. بنابراین بسیار می‌توانند مورد استفاده‌ی دو گفتمان دیگر برای راه‌اندازی انقلاب و تخریب قرار گیرند ـ که گرفته‌اند.

گفتمان‌های امید به تغییر
که باز خود به دو گفتمان تقسیم می‌شوند:

الف. احضار بهشت گذشته
در این گفتمان اصل با سنت است. اما هر چه از تجدد که با آن در تضاد نباشد هم خوب است. مثلاً تفکیک قوا و ایجاد عدالتخانه یا مجلس خوب است اما شورای نگهبان باید باشد. حضور اجتماعی زنان اگر با مادری و همسری در تضاد نباشد خوب است. همین طور است پزشکی برای زنان یا معلمی برای دختران. اما حضور دختران در ورزشگاه‌ها نه. حضور زنان در سیاست هم حدی دارد. رئیس جمهور باید از رجال باشد. دادگاه‌های مدرن و سیستم وکالت خوب است اما در نهایت بدون شک قاهریت با قانون قضایی اسلام است و مفسر آن هم کارشناسان این حوزه. هیات منصفه (که نماینده‌ی عرف است) جز در موارد خاص معنایی ندارد.

البته با وسواس بیشتر می‌شود این دو گفتمان را به دو زیرگفتمان بنیادگرایی شیعه (اسلام منهای ملیت) و باستان‌گرایی (ایران منهای اسلام) تقسیم کرد که گرچه هر دو طرفداران خاص خود را دارند اما هنوز نتوانسته به طبقات فرادست جامعه آن‌چنان رسوخ کند و ساختار قدرت را به تمامی در دست گیرد. گرچه اولی اکنون بخشی از جمهوری اسلامی را در اختیار دارد و دومی بخشی از حکومت پهلوی را در دست داشت.

ب. انتقال بهشت دوردست
در این گفتمان، اصل با تجدد است اما از سنت هرچه با آن در تضاد نیست هم خوب است. تفکیک قوا باید کامل صورت بگیرد اما به هر حال بد نیست ملت یک نماد تاریخی را نگه‌ دارد. دعوایی که مثلاً مصدق با شاه داشت. که شاه سلطنت کند اما حکومت نکند. دادگاه‌ها به صورت مدرن دربیاید و در دست روحانیت هم نباشد اما قوانین پایه‌ای اسلام چون ارث هم نباید فراموش شود. مادری نقش بسیار مهم زن است اما نباید مانع اصلی تحرک اجتماعی زنان شود.

در دویست سال گذشته، وقتی معتقدان به دو گفتمان امید به تغییر به اتحاد نسبی دست یافتند، حرکت‌های مهم سیاسی و اجتماعی صورت گرفت: مشروطه، نهضت ملی شدن نفت و انقلاب ۵۷ اما هر بار که یکی از آن‌ها توانست حکومت را در دست بگیرد آن یکی را کنار گذاشت. در مشروطه، گروه متجدد و در انقلاب ۵۷، گروه سنت‌گرا. تقریباً غیرممکن است که یکی از این دو گفتمان به تنهایی بتواند حرکت مهمی در جهت تغییر در ایران انجام دهد.

رسانه‌ی گفتمان‌های ناامید از تغییر
شاید به نظر برسد که من هنوز وارد نقد رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» نشده‌ام. اما من از همان زمانی که شروع به برشمردن گفتمان‌های معاصر کردم وارد نقد این رمان بر اساس دیدگاه تاریخی جدید شدم. بر اساس این دیدگاه:

ـ قدرت هرگز به‌تمامی به فرد یا یک طبقه محدود نیست.
ـ چیزی یکپارچه به عنوان روح یک دوران وجود ندارد.

این دو در برخورد با متن ادبی بسیار مهم است. این که اثر ادبی کدام گفتمان موجود در جامعه را نمایندگی می‌کند. که اتفاقاً من از همین مسیر به رمان یزدانی‌خرم نگاه می‌اندازم. نقد تاریخی جدید یکی از مهم‌ترین وظایف خود را برجسته کردن «روایت‌های تاریخی سرکوب‌شده‌ از گروه‌های در حاشیه مانده» می‌داند. من منچستر یونایتد را دوست دارم واجد یکی از چهار گفتمان از تاریخ معاصر ماست. مثلاً روایت گروه سنت‌گرا از تاریخ معاصر این است: تحریم تنباکوی میرزای شیرازی. رهبری روحانیون در مشروطه: آیت‌الله طباطبایی و بهبهانی و علامه نایینی. رهبری آیت‌الله کاشانی در نهضت ملی شدن نفت و آیت‌الله خمینی در انقلاب ۵۷.

من منچستر یونایتد را دوست دارم

اما روایت گروه متجدد: اقدامات عباس میرزا، سپس امیرکبیر، همین طور بسیاری از منورالفکرها همچون تقی‌زاده و تالبوت و ملک‌المتکلمین و… در مشروطه. پس از آن، اولین روشنفکران چپ در دوران پهلوی اول. آن گاه حضور جدی مصدق و سایر ملیون در نهضت ملی شدن صنعت نفت و سپس حضور اثرگذار بسیاری از مکلاها در انقلاب پنجاه و هفت. اما در همین زمان ما دو گفتمان مهم دیگر (بهشت گذشته و بهشت دوردست) را هم در زیرلایه‌های اجتماع داشته‌ایم که در این حرکات اجتماعی به دلیل رمانتیک بودن و غریزی بودن، در برهه‌های مهم تاریخ به صورت پیاده‌نظام دو گفتمان دیگر درمی‌آمدند.

گفتمان بهشت گذشته از ابزارهای مخصوص خود، یعنی منبر و روضه در مکان‌های مخصوص که هیئت‌ها و مهدیه‌ها و حسینیه‌ها باشد، استفاده می‌کرده‌اند. گرچه از برخی از ابزار مدرن مانند نوار کاست در انقلاب پنجاه و هفت هم استفاده کردند.

اما گفتمان بهشت دوردست طبعاً از ابزارهای مدرن استفاده می‌کرده‌اند. که مهم‌ترین‌شان اتفاقاً همین ادبیات بوده. شعر نو و داستان کوتاه و رمان. به دلیل استقلال کمابیش مالی نویسندگان و شعرای ما در تاریخ معاصر (برخلاف تاریخ گذشته‌ی ما که ادیبان وابسته به دربار یا بزرگان و وزرا بوده‌اند یا مثلاً در حکومتی مانند شوروی، وابسته به دولت) که همیشه از سوی خود نویسندگان بد تلقی می‌شده، نویسندگان و شاعران توانستند صدای گروه‌های سرکوب‌شده باشند. مثلاً سینما به دلیل پیوند نزدیکش به اقتصاد و طبعاً مراجع قدرت، همیشه صدای گفتمان مسلط بوده. چه قبل و چه بعد از انقلاب.

ادبیات روشنفکری یا فرهیخته از همان زمان هدایت تاکنون در بیشتر موارد صدای گفتمان بهشت دوردست بوده. به همان میزان رمانتیک، تخریب‌گر و ضد هرگونه عمل خودآگاه و اندیشمندانه. شما به «بوف کور» نگاه کنید. مردی تنها و برخوردار که جز تباهی و پلشتی در جامعه نمی‌بیند. بدون هیچ روزنه‌ی امیدی. مشغول به کاری تکراری و بدون خلاقیت است؛ نقاشی روی گلدان. همین طور بیایید تا گلستان و بهرام صادقی و هوشنگ گلشیری و احمد محمود البته در رمان‌های بعد از انقلابش. یا شعر شاملو که عالی‌ترین شکل شورش کور علیه وضع موجود بوده است.
لازم است این جا باب بحثی را باز کنم.

همه با چیزی به نام غریزه آشنا هستند. همه‌ی موجودات از بدو تولد کارهایی می‌کنند که قبلاً در آن آموزش ندیده‌اند. ضمن آن‌که هنگام مبادرت به آن کار، در مورد چگونگی انجام دادنش فکر نمی‌کنند. هر عنکبوتی به‌محض به دنیا آمدن می‌داند که چگونه تار بتند. نوزاد لاک‌پشت به‌محض درآمدن از تخم می‌داند که باید به سمت دریا برود. نوزاد انسان هم می‌داند که برای زنده ماندن باید از پستان مادر شیر بمکد. غریزه: سائقِ (سوق‌دهنده‌ی) جسمی ناهشیار است که موجود زنده را به عمل وامی‌دارد.

پس غریزه دو ویژگی مهم دارد: ناهشیارانه است و موجود را به عمل وامی‌دارد. از نظر یونگ، کهن‌الگوها همان غرایز (با همین دو ویژگی مهم) در سطح روان انسان هستند. از نظر او انسان به خاطر نوع زیست خود (که ارتباط مستقیمی دارد به سطح خودآگاه) دارای سائق‌هایی روانی است که او را به عمل کردن وامی‌دارد. این کهن‌الگوها ازلی و ابدی، و برای همه‌ی انسان‌ها در هر نژاد و سرزمین یکسان است. این کهن‌الگوها هم بر رفتار بشر تأثیر دارند و هم بر شکل‌گیری شخصیت او.

از نظر یونگ، کهن‌الگوها از جهت هیجانی بودن به «عقده» شباهت دارند. وقتی فردی در زندگیِ شخصی در مورد خاصی دچار رنج و نقصان مکرر می‌شود، در مورد آن چیز عقده پیدا می‌کند. مثلاً از نداشتن پدر یا داشتن پدر زورگو یا فقر یا تحقیر شدن از جانب یک فرهنگ مسلط، به‌طور مکرر آزار ببیند. آن‌چه در مورد عقده مهم است این است که حالت هیجانی دارد. یعنی در عقده، ما دچار انباشت احساسات (عموماً منفی) می‌شویم که مخلّ روند تفکر منطقی در مورد آن موضوع می‌شود. مثلاً کسی که دارای عقده‌ی نداشتن پدر باشد، خود را بدون تفکر منطقی به هر مردی وابسته می‌کند تا از او حمایت ببیند. یا اگر کسی دارای عقده‌ی حقارت نسبت به یک طبقه یا فرهنگ یا کشور باشد، بدون تفکر منطقی به همه‌ی آن طبقه یا سرزمین کینه می‌ورزد یا آن را احترام می‌کند.

یونگ معتقد است که انسان‌ها در مورد کهن‌الگوها هم همین گونه‌اند، یعنی هیجانی عمل می‌کنند. از همین روست که تفکر منطقی بیشتر از آن که سائق ما باشد، اغلب بزک‌کننده‌ی اعمال ماست. معمولاً ما اعمال‌مان را تحت تأثیر عقده‌های فردی و نیز کهن‌الگوهای جمعی انجام می‌دهیم و از تفکر منطقی بیشتر برای توجیه رفتارمان استفاده می‌کنیم. فرد باید به حد بالایی از خرد و فرهنگ رسیده باشد تا بتواند در درجه‌ی اول عقده‌ها و کهن‌الگوهای مؤثر بر روان و رفتار خود را بشناسد و سپس بتواند آن‌ها را مهار کند. در مورد ملت‌ها و فرهنگ‌ها نیز همین صادق است. فرهنگ‌ها و ملت‌های پیشرو کمتر حالت‌ هیجانی دارند.

ادبیات معاصر ما از آن جهت که صدای گروه فرودست بوده‌، وظیفه‌ی خود را به خوبی انجام داده‌ است (هم مدرنیسم آمرانه‌ی پهلوی را زیر سؤال برده‌ و هم به نقد روایت اقتدارگرایی پرداخته است). ارزشمند است اما متاسفانه از آن جهت که مبتنی بر عقده‌هاست و هیجانی، آن‌چنان موجد حرکت خودآگاه و معقولی نبوده‌. البته طبیعی هم هست. این گفتمان ناامید از تغییر است. البته دو سه رمان‌نویس مثل سیمین دانشور، اسماعیل فصیح و احمد محمودِ قبل از انقلاب، به ویژه در رمان «همسایه‌ها»، هستند که به گفتمان انتقال بهشت دوردست تعلق دارند.

رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» به طور مشخص متعلق است به گفتمان بهشت دوردست. حواس‌تان باشد که این گفتمان می‌گوید غرب خوب است اما روی خوش به نمایندگان آن در کشور ندارد. چون اساسا هر چیز وطنی را فاقد ارزش می‌داند. تقریباً همان رویکری که جلال‌آل‌احمد در «غرب‌زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» دارد.

رمان یزدانی‌خرم تقریباً همه‌ی فعالان سیاسی اجتماعی ما را در دو برهه‌ی مهم شهریور ۲۰ و مرداد ۳۲ دربرگرفته و همه را تمسخر می‌کند. آنان را الکن و بی‌آینده تصویر کرده است. از طرفداران هیتلر بگیرید تا چپ‌ها و مذهبی‌ها و سلطنت‌طلب‌ها و… یعنی معتقدان به هر سه گفتمان دیگر را.

نویسنده با هوشمندی تمام این دو برهه را در نظر گرفته است. چون ـ فراموش نکنید ـ به رغم ضعف دولت مرکزی از بعد از آقا محمدخان، هیچ وقت کل مملکت به دست تجدد اشغال نشد. در واقع شهریور بیست اولین و تا اکنون تنها دورانی است که کشور به طور کامل به دست غرب اشغال شد. در مرداد ۳۲ هم با دسیسه‌ی غرب، حرکت ملی فروخشکید. این دو مقطع از این جهت مهم هستند که در اولی هر چهار گفتمان موجود خفه شده بودند؛ ضعیف و در خود فرورفته. و در دومی هر چهار گفتمان فعال و در صحنه بودند. اما رمان می‌گوید نتیجه یکی است. نتیجه شکست است. زیرا این گفتمان معتقد است که این ممکلت دوزخی است که نهال امیدی در آن ریشه نمی‌گیرد.

تاریخ شخصی یزدانی‌خرم
دو اصل دیگر نقد تاریخی جدید می‌گوید که هویت فردی از فرهنگ تأثیر می‌پذیرد و بر آن اثر می‌گذارد؛ برخلاف نظر ساختارگریان و جبرگرایان که فرد را محصول ساختارهای پیرامون خود می‌دانند. و دیگر این که هر تاریخی تاریخ شخصی است. و مورخ و منتقد باید به صورت خودآگاه این را در نقد خود بیاورد که متعلق به کدام گفتمان است. که من هم سعی کردم این کار را انجام دهم.

مهدی یزدانی‌خرم با توانایی خود در استفاده از تکنیک‌هایی روایی، همچون بردن رمان در شیوه‌ی روایت گفتن (Telling) که بهترین روش برای تجمیع اتفاقات زیاد است، به خوبی توانسته به لحاظ ادبی رمان درجه یکی بیافریند. بنابراین من از جهت وجوه زیبایی‌شناسی رمان «من منچستریونایتد را دوست دارم» را یکی از موفق‌ترین رمان‌های دهه‌ی گذشته می‌دانم.

اما از سوی دیگر، به گمان من این رمان گفتمان غالب رمان‌های ایرانی از هدایت تاکنون را برای خود انتخاب کرده است، که به نظر من به رغم آن که گفتمان گروه‌های فرودست است، موجب تغییر نخواهد شد. گفتمان‌های امیدوار به تغییر (گفتمانی که من خود به آن معتقدم) به ذات ادبیات، آن هم در کشور جهان سومی‌ای مانند ما، نزدیک‌تر است.

مباحث مربوط به تاریخ نقد ادبی برگرفته از کتاب «نظریه‌های نقد ادبی معاصر» اثر لیس تایسن، (ترجمه: مازیار حسین‌زاده، و فاطمه حسینی) است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...