الهه‌ی قربانی | کافه داستان


ادبیات ژانر همواره در ایران مهجور بوده و مورد کم‌لطفی دوستان نویسنده‌ای که خودشان را نویسنده‌ی ادبیات داستانی نخبه‌گرا می‌دانند قرار گرفته است. در حالی که در دنیا و در عصر حاضر این گونه ادبیات شانه‌به‌شانه‌ی ادبیات جدی جلو می‌رود و رشد می‌کند و به شکوفایی عجیبی رسیده است. این نوع از داستان مخاطب پروپا قرص خودش را دارد. مخاطبی که جدی است و هر کتابی را به عنوان ادبیات ژانر نمی‌پسندد.

 سمیه سیدیان صورت فلکی گمشده

خاستگاه اولیه ژانر فانتزی در ابتدا چه در سینما و چه در ادبیات برای گروه سنی کودک‌ و نوجوان بوده است. این ژانر معمولاً داستان‌هایی با حضور پریان، جن‌ها، جادوگرها و فضاهایی غیرواقعی را به ذهن متبادر می‌کند. اما امروزه با تلفیق ژانرها یا ترکیب مکتب‌های ادبی با انواع ژانرها نوع ویژه‌ای از ادبیات داستانی شکل گرفته است. سابق ژانر فانتزی فضایی رومانتیک و دلچسبک و گاهی نزدیک به کمدی داشته و برای همین مناسب سنین کودک‌ و نوجوان بوده تا بزرگسال؛ اما با تلفیق ژانرهایی مثل معمایی فانتزی، فانتزی جنایی یا ترسناک، فضای این گونه ادبیات هم تغییر یافته و باعث شده سلیقه و نگاه مخاطب چه در ادبیات داستانی چه در فیلم‌ها و سریال‌های که در این گونه ژانر ساخته می‌شود نیز نسبت به آن تغییر کند. از همه‌ی این انواع نوع فانتزی ترسناک و وحشت طرفدارهای ویژه‌ای دارد.

یکی از این نویسندگان که در سال‌های کنونی در این زمینه موفق و پرکار بوده سمیه سیدیان است. رمان جدید این نویسنده «صورت فلکی گمشده» توسط نشر موج در اواخر سال نود و نُه منتشر و پخش شده است. این کتاب رمان نوجوان محسوب می‌شود و یک فانتزی وحشت است. داستان این کتاب در مورد دختری است به نام تیارا که دچار کابوس‌های عجیبی شده و مدام خودش را در حال سوختن می‌بیند. بعد از جلسات روان‌درمانی و هیپنوتیزم رازهای عجیبی برای او آشکار می‌شود. او خودش را در میانه‌ی یک افسانه‌ی کهن ترسناک می‌بیند.

نویسنده رمانش را با صحنه‌ای ویژه و میخکوب‌کننده شروع کرده است. سیدیان از همان پاراگراف اول با توصیف کابوس تیارا قلابش را خوب انداخته و مخاطب را جذب می‌کند. طرح و ساختار رمان کاملاً تکنیکی و وفادار به این ژانر است و تمام قواعد بازی به خوبی رعایت شده است. نویسنده داستانش را درست مثل پازلی هزار تکه چیده، پازلی که در وهله‌ی اول درهم‌وبرهم بودنش گیجت می‌کند، اما وی با دادن اطلاعات قطره‌چکانی و به قاعده درست جلو رفته است. او مهندسی درستی از ارائه اطلاعات طراحی کرده و در هر فصل برای ما یک غافلگیری و یک حل مسئله گذاشته است. یعنی هر فصل یک طرح سؤال دارد و در انتها یک سؤال که متعلق به فصل قبلی بوده را پاسخ داده است. نویسنده آن‌قدر مسحور طرح خودش نشده که سررشته‌ی داستان از دستش در برود و خواننده را بین سؤال‌های عجیب و غریب دنیای وحشتناک فانتزی رها کرده و در آخر با سرهم‌بندی‌کردن روایت قال قضیه را بکند. البته آن‌قدر هم محتاط نبوده و از ریسک‌کردن نترسیده و سعی نکرده زیاد از فضای جدی و حرفه‌ای این‌جور کارها فاصله بگیرد، بلکه گام‌به‌گام و پله‌به‌پله تعلیق و کشش داستانش را چیده و روایت کرده است.

نویسنده بر خلاف اغلب نویسنده‌های ادبیات کودک ‌و نوجوان که درست مثل یک بزرگسال رفتار کرده و نگاه بزرگسالانه‌اش را به خواننده‌ی نوجوانش تحمیل می‌کند و او را از بالا می‌بیند، رفتار نکرده است. او با شخصیت‌پردزای درست قهرمان نوجوان داستان و سایر شخصیت‌های فرعی هم‌سن او را آن‌قدر درست و واقعی ساخته و ترسیم کرده که خواننده‌ی نوجوان با آن کاملاً همذات‌پنداری می‌کند و همراه او می‌شود.

نویسنده‌های ایرانی برای جذب مخاطب این گونه ژانر همیشه مجبور بوده‌اند دست به عصا راه بروند و همیشه اقبال جذب مخاطب را نداشته و در اکثر موارد شکست خورده‌اند. زیرا غیر از اینکه این گونه ژانر بین اهالی ادبیات مهجور است، مخاطب سرگردانی هم در ایران دارد. مخاطبی که به لحاظ آثار ترجمه شده مثل فیلم و سریال‌هایی که به راحتی در اختیارش قرار می‌گیرند از این گونه ژانر کاملاً اشباع شده است. دلیل دیگر عدم اقبال کتاب‌های ایرانی از سبک مورد اشاره این است که فضای این ‌گونه ادبیات با زندگی ایرانی و فرهنگ او مطابقت ندارد و برایش باورپذیر نیست. پس نویسنده‌ای در این وادی موفق است که سعی کند از شاخص‌های فرهنگ ایرانی استفاده کند؛ داستانی خلق کند که هم نو باشد، هم وفادار به ژانر و کپی‌شده‌ی فیلم‌های هالیوودی نباشد. سیدیان در این زمینه هم موفق بوده و با الهام از یک افسانه‌ی قدیمی و کهن و انتخاب مکانی که کمتر به آن پرداخته شده رمانش را بر بنایی سنتی و ریشه‌دار ساخته و پرداخته و در این زمینه یک گام بلند و محکم برداشته است.

شهر خرم‌آباد، شهری که داستان در آن شکل می‌گیرد، یک شهر تاریخی اما کوچک است که شاید توریست‌های وطنی زیاد هل گشت‌وگذار در آن نباشند. مخصوصاً بخش قابل توجهی از نوجوانان امروزی که شاید معمولاً به موضوعات جذاب و سطحی علاقه‌مند هستند و زیاد حوصله‌ی چنین فضاهای بومی و سنتی را ندارند. اما نویسنده با ساختن تصویری شگرف از بنای تاریخی فلک‌الافلاک در خرم‌آباد و پیوند داستان با افسانه دست به خلق افسانه‌ای ترسناک زده و فضایی طراحی کرده که هم مخاطب بزرگسال هم مخاطب نوجوان مجذوب این فضا می‌شوند. نویسنده با ذکر جزئیات و توصیفات دقیق باعث باورپذیرشدن این افسانه شده است. یعنی افسانه چنان با واقعیات پیرامون ما و شخصیت‌ها گره خورده که مرتب لابه‌لای قصه از خودمان می‌پرسیم این‌ها واقعی هستند؟ آیا چنین چیزی وجود دارد؟ نویسنده با توصیفات بکر، ترسناک و فانتزی برایمان قلعه‌ای دیگر بنا می‌کند و ما مسحور تماشای این قلعه می‌شویم، اما وی به همین اکتفا نمی‌کند و از داستانش غافل نمی‌شود. همه‌ی عناصر داستان‌سرایی به جا و درست و در خدمت داستان قرار گرفته‌اند.

کتاب «صورت فلکی گمشده» را می‌توان یک اثر نمونه داستانی استاندارد در ژانر فانتزی ترسناک بدانیم. محور داستان دخترها هستند، قهرمان یک دختر پانزده‌ساله است. نویسنده با رندی داستانش را به باورها و سنت‌های غلط گره زده است. دخترکانی که همیشه قربانی باورهای غلط بوده‌اند. دخترکانی که می‌توانند الهه‌ای مادر باشند، اما قبل از اینکه به بلوغ و زیبایی کامل خود برسند طمع تلخ مرگ را می‌چشند. دخترکانی که باید تمام عمرشان در ترس و وحشت قربانی‌شدن بگذارند و حالا تنها کسی که این میان می‌تواند کمکشان کند فقط خودشان هستند. این کتاب در واقع به طور ضمنی بدون شعار دادن و تأکید عجیب یا داعیه‌ی آموزش به دخترکان امروزی، نشان می‌دهد چقدر این دخترها می‌توانند باهوش و قوی باشند و باید دست روی شانه‌های هم بگذارند و بلند شوند و یک جا زنجیره‌ی سنت‌های غلط را تمام کنند. فرار کردن یا به قول آن زن جادوگر قصه از تقدیر گریختن فایده‌ای ندارد. هر کسی ناگزیر به تقدیر خودش بر می‌گردد، مگر اینکه همت کند و تقدیرش را از نو بنویسد.

در واقع نویسنده نشان داده ادبیات ژانر تنها یک سرگرمی نیست. بلکه می‌تواند درست مثل ادبیات جدی آگاهی بیاورد و زیبایی و فرهنگ بسازد و شاید در این میان و در زمانه و روزگار ما دنیا را همین ادبیات ژانر با تخیل، ترسناکی و خیالی‌بودنش بتواند نجات دهد، تا ادبیات جدی که سفت و سخت و لجوجانه به آن چسبیده‌ایم.

این کتاب تا به انتها هم مخاطب نوجوانش را راضی نگه می‌دارد و او را رها نکرده و به تفکر وادار می‌کند، هم مخاطب بزرگسالش را لحظه‌هایی به عوالم نوجوانی می‌برد و کاری می‌کند به پیرامون و آنچه رشته و ساخته بیاندیشند و به یادش بیاورد هر کدام از ما می‌توانیم الهه‌ای باشیم برای قربانی‌شدن، یا شاید الهه‌ای قربانی‌شده باشیم که روحش همچنان اسیر، سرگردان و مضطرب برای آزاد شدن است.

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...