شهری با تاریخ ناشناخته | الف


سال‌های سال است که تهران آن قدر بزرگ شده که تاریخ و فرهنگ در آن گم شود؛ در گشت و گذار پیرامون کوچه و برزن‌های هزارتوی آن که حتی برای اهالی شهر هم گیج و اغواکننده است، می‌توان نشانه‌هایی از پهلوانی پیدا کرد. در این میان، تلاش خسرو آقایاری، نویسنده این مجموعه داستان در معرفی و نقل روزگار 8 پهلوان تهرانی توانسته است تاحد زیادی این مهم را به ملثه ظهور برساند.

خسرو آقایاری، رخصت مرشد 3 (تهران)»

«رخصت مرشد 3 (تهران)» به معرفی 8 پهلوان تهرانی می‌پردازد؛ پهلوان سید حسن رزاز، پهلوان سید رضا لاهیجی، پهلوان سید ابراهیم حسینی، پهلوان محمد حسین‌خان، پهلوان شعبان سیاه، پهلوان حاج عبدالحسین فیلی، پهلوان حسام السلطان خوش‌نویسان و پهلوان شهید مسعود کیانتاش

روایت پهلوان سید حسن رزاز براساس برداشتی آزاد از کتاب میراث پهلوانی اثر: ابراهیم مختاری و هدی صابر و گفتگویی با علی اصغر گلتاش معروف به اصغر سیاه ارسی دوز نوشته شده است. داستان، مملو از مناقب و ویژگی‌های این پهلوان نام دار تهرانی است.

وقتی سید حسن میان‌دار بود، مردم می‌فهمیدند که مفهوم ضرب چیست. سیدحسن موسیقی دان بود و تمام گوشه‌های آن را می‌شناخت، ارزش شعر را هم می دانست و علاوه بر آن، تا حد آیت اللهی، شرعیات و علوم دینی می دانست. میرزا علی‌جان که کهن‌سال ترین مرشد تهران بود، همواره از مناقب و ویژگی‌های این پهلوان دانا و قوی برای جوان ترها می‌گفت تا او را الگوی خود قرار بدهند.

پهلوان سید حسن رزاز نزد آشیخ عبدالنبی نوری جامع المقدمات و برخی دیگر از دروس حوزه را خوانده بود و پس از آن برای ادامه تحصیل، به نجف اشرف و مدرسه آخوند خراسانی رفت. روزها درس می خواند و شب‌ها در زورخانه کربلا ورزش می کرد. پهلوانی واقعی که از دنیا و زرق و برق آن گذشته بود و قبل از مبارزه با هر پهلوانی، دنیا را به زیر کشیده و شکست داده بود. پهلوان واقعی کسی است که ابتدا با نفس خودش مبارزه کند و آنگاه بر سایر پهلوانان از جنس انسان پیروز شود و این خصیصه‌ای بود که به قول سیدحسن میاندار، پهلوان سید حسن رزاز از آن برخوردار بود.

در داستان دوم این کتاب با عنوان پهلوان سیدرضا لاهیجی و اصغر بازارچه، حکایت او در مقابله با این پهلوان و سایر پهلوان‌ها آورده شده است.: اول به زورخانه چو رفتی زمین ببوس / آری زمین، به نام جهان آفرین ببوس / از پهلوان و مرشد و از پیش کسوتان / سر نه بر آستانه و پس آستین ببوس / خواهی که نور چشم شوی پیش این و آن / پیشانی و جبین و رخ آن و این ببوس/ این مکانی است کزو بوی صفا می آید / سرزمینی است که هر شاه و گدا می آید / جان من، پاک بیا منزل ناپاکان نیست / هر که پاک است به سرمنزل ما می آید. پهلوان آقا سید رضا لاهیجی بود که وارد شد و پس از سلام و تعارف با مرشد و ورزشکاران روی سکوی کنار گود نشست. اصغر به نشانه احترام ورزش را متوقف کرد و بعد از نشستن آقا سید رضا، با گرفتن رخصت دوباره ورزش را ادامه داد.

آقا رضا که اصغر بازارچه را نمی شناخت، زل زده بود به اندام ورزیده و هیکل درشت او که گویی گود را پرکرده باشد. آقا رضا لاهیجی پهلوان صاحب اسم و رسمی بود که پدرش از روحانیان و مجتهدان لاهیجان بود و خودش هم از نوچه‌های پهلوان حاج سید حسن رزاز که نقل پهلوانی‌های او در داستان اول این مجموعه آورده شده است. پهلوان سید ابراهیم حسینی و زندگی او، داستان بعدی این مجموعه است؛ او به واسطه پایمردی‌ها و پهلوانی هایش در عرصه مبارزه و مردم داری، به نام سید ستون مشهور بود. روزگار او توأم با رویارویی و مبارزه اش با پهلوانی به نام حسن دولابی که به شدت مغرور بود، معنا یافت و مردم بیش از پیش به مرام و پایمردی او پی برده بودند.

او در زندگی پهلوانی اش ثابت کرد که فرهنگ و هنر پهلوانی یک نور است که هرکسی باید آدم شود تا به آن برسد. پهلوانی، گردن کلفتی و زورگویی نیست. این پیامی است که پهلوان سید ابراهیم حسینی به پهلوان حسن دولابی و البته همه خوانندگان داستان می دهد. پیامی که مفهوم ورزش پهلوانی را نه به عنوان یک ورزش خالص بلکه به عنوان یک مکتب انسان سازی و اخلاق مداری نشان داده و به مخاطبان می گوید، در کنار پرورش جسم، این روان و مرام است که صیقل می یابد و انسان را در مسیر آدم شدن قرار می دهد.

داستان پهلوان محمد حسین‌خان و کلبعلی خان قاجار هم با بهره گیری از کتاب شناخته شده رستم التواریخ اثر ماندگار محمد هاشم حسینی بازآفرینی شده است؛ این داستان راوی آوازه پهلوانان ایرانی است که به اقصا نقاط جهان رسیده و حتی سلطان عثمانی را که در دوران پس از مرگ نادرشاه افشار و روزگار هرج و مرج در ایران، درصدد یافتن فرصتی است تا ضمن اشغال ایران، پهلوانان و گنجینه مردانگی آن را چپاول کند، اما پایمردی‌های پهلوانانی چون محمد حسین خان نشان می دهد که چگونه می توان با بهره گیری از فرهنگ و تاریخ غنی پهلوانی، در برابر توطئه دشمنان، ایستادگی کرد و نگذاشت استعمارگران به مطامع پست و پلید خود دست یابند.

دفاع از دین و ناموس، پیام اصلی مجموعه حکایات و رویدادهایی است که خوانندگان می توانند از پهلوانی‌های محمد حسین خان در این داستان بیاموزند که منم چون غلام، غلام علی / کنم پهلوانی به نام علی.

در داستان پهلوان شعبان سیاه نیز شاهد آن هستیم که این پهلوان نیرومند قمی چگونه به تهران می آید و ((هل من مبارز؟)) می طلبد. پایمردی و اوج اخلاق او، زمانی مشخص تر می شود که هنگام آماده شدن برای مبارزه با پهلوان رضاقلی سری به او می گوید که درست است او سال‌های زیادی برای پهلوانی زحمت کشیده و از راه دور با امید و آرزو به تهران آمده تا به هدفش که رسیدن به پهلوانی پایتخت است، برسد، اما ناجوانمرد و خام نیست و اگر پهلوان رضاقلی سری او را لایق نداند و نخواهد با او کشتی بگیرد، اگرچه دست خالی بازگشته اما حاضر نیست به بزرگ تر از خود بی احترامی کند. چرا که حفظ حرمت پیران، وظیفه هر پهلوانی است.

حکایت پهلوان حاج عبدالحسین فیلی هم شنیدنی است؛ داستانی به گستردگی 12 سالگی تا پیری پهلوان حاج عبدالحسین فیلی که دنیایی تجربه، اخلاق و وطن پرستی را با خود به همراه دارد.

داستان از زبان خود پهلوان نقل می شود و چون نجوایی دوستانه، بر دل و جان خوانندگان داستان می نشیند که اگر کسی با برنامه به فکر حفظ بدن و قدرتش باشد تا دوره کهن سالی هم نیرومند می ماند: به پیری توانی جوانی کنی / منظم اگر زندگانی کنی.

داستان پهلوان حسام السلطان خوش نویسان هم سیر و سلوک پهلوانی را از خط نویسی پدری مؤمن و متدین تا آموختن فنون کشتی و زیر و زیبرهای خط گونه آن در گود زورخانه نقل می کند. پهلوان تمام نمادها و نمودهای زندگی را سرشار از خوبی و خوش خطی می بیند و این نگاه پررنگ به رنگارنگ روزگار، خواننده را به جهانی بزرگ و گسترده از زندگی پهلوانی یکتا چون پهلوان حسام السلطان خوش نویسان رهنمون می سازد.

پهلوانی که درس پهلوانی را علاوه بر گود زورخانه در لحظه لحظه خوش نویسی، نقل داستان‌های شاهنامه و دیگر پهلوانان آزاد مرد و از لب و زبان پدر بزرگوارش شنید. پهلوان حسام السلطان خوش نویسان کسی است که مکاتب مختلف ورزش پهلوانی را وارد سرفصل‌های نوین دانش تربیت بدنی کرد.

روایت پهلوان شهید مسعود کیانتاش، رویکرد جدیدی از داستان پهلوانانی است که برای این سرزمین گمنام مانده اند، اما رشادت‌ها و ایثارگری‌های شان برای همیشه تاریخ زنده، تازه و پویا است و داغ و تازه به دست ودل خوانندگان امروزی رسیده است.

پهلوان شهید مسعود کیانتاش در این داستان می کوشد تا در فرایندی پیچیده که به همت و قدرت نویسندگی آقایاری، برای خوانندگان اثر ساده و قابل باور شده است، فرهنگ و درس زندگی نسلی از زورخانه را معرفی نماید که همواره ایثار و از خود گذشتگی را سر لوحه زندگی خود کردند.

شهیدانی چون پهلوان شهید مسعود کیانتاش درصدد هستند به طور غیر مستقیم این فرهنگ را بارشادت‌های خود عجین کرده و به مخاطبان داستان منتقل نمایند. او ثابت کرد که در طول تاریخ و موازی با تاریخ پهلوانی، هیچ شاهی نتوانست برای مردم پهلوانی انتخاب کند و این، رمز ماندگاری و پویایی زورخانه و فرهنگ پهلوانی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...