مشخصه مهم کتاب، افزون بر ابزارهای قدیم، پرداختن به روشهای جدید تفسیر متن دینی است، که با واژه «نقد» بیان میشوند.
کتاب «تفسیر بایبل» [Biblical Exegesis: A Beginner’s Handbook] نوشته جان اچ هایس و کارل آر هالدی [Carl R. Holladay and John Haralson Hayes] به ترجمه اعظم پویا و سعید شفیعی از سوی نشرنی منتشر شده است.
این کتاب برای آشنایی دانشجویان رشته الهیات مسیحی، در حوزه تفسیر و روشهای تفسیری بایبل است، گرچه هر فرد علاقهمند به تفسیر میتواند مخاطب آن در این قلمرو علمی باشد. تفسیر چه فعالیتی است؟ تفسیر متن دینی چه فعالیتی است؟ چه ابزارهایی برای مفسر در فهم و تفسیر متن دینی ضروری است؟ و چه روشهایی را باید برای دستیافتن به معنای متن به کار بست؟
مشخصه مهم کتاب، افزون بر ابزارهای قدیم، پرداختن به روشهای جدید تفسیر متن دینی است، که با واژه «نقد» بیان میشوند. مؤلفان در فصل اول کتاب، درآمدی بلند و زمینهساز برای فصلهای بعدی کتاب فراهم میآورند که در آنها از مباحثی مانند نقد متن، نقد تاریخی، نقد دستور زبانی، نقد ادبی، نقد منبع، نقد صورت، نقد سنت، نقد بازتدوین، نقد ساختارگرا و نقد رسمی یا قانونی سخن به میان میآید.
همانطور که از فهرست مطالب کتاب برمیآید، این کتاب سیزده فصل دارد، مولفان در فصل اول به تعریف واژه تفسیر میپردازند و اینکه تفسیر، هم فعالیتی است که ما در زندگی روزمره، بدون آنکه به آن توجه داشته باشیم، بدان اشتغال داریم، و هم نامی است برای یک رشته تخصصی، سپس از ارتباط بایبل با تفسير و نیز تاریخی که تفسیر بایبل پشت سر گذاشته است سخن میگویند، و در پایان فصل بیان میکنند که تفسیر بایبل، بهطور کلی، در دو مرحله تحلیل یا تجزیه متون و سپس ترکیب رخ میدهد. مفسران معاصر بایبل باید تلاش کنند به کمک روشها و یافتههای امروزی، مانند واژهشناسی، نقد متن و تحلیل تاریخی به ایجاد پرسش و یافتن پاسخ مناسب برای آن بپردازند، سپس با ترکیب پاسخها، تفسیری منسجم و معنادار از متن به دست آورند.
پس از این درآمد بلند و زمینهساز برای فصلهای بعدی، مؤلفان کتاب از فصل دوم بحث را از نقد متن آغاز میکنند، که تلاش برای دستیابی به عبارت پردازی اولیه تعریف میشود. در مجموع، نقد متن سه گام بر میدارد تا فرایند نقل و صورتهای مختلف آن را ارزیابی کند؛ در صورت امکان، عبارت پردازی اولیه را تشخیص دهد و بهترین صورت و عبارتپردازی متن را برای خواننده امروزی تعیین کند. فصل سوم درباره نقد تاریخی است، یعنی شرایط زمانی و مکانی پیدایش متن، و اهمیت فوقالعاده آن، هم در فهم تاریخ خود متن، و هم تاریخی که متن گزارش میکند. فصل چهارم با عنوان «نقد دستور زبانی: زبان متن» به چگونگی عملکرد واژهها به مثابه حاملان معنا و چینش واژهها در عبارات و جملات مربوط است، یعنی فهم مفردات و ترکیباتی که به ویژه با توجه به فاصله تاریخی و گفتمانی از دوران پیدایش متون بایبلی، اهمیت خاصی دارد.
نویسندگان در فصل پنجم به نقد ادبی میپردازند که آن را به تألیف و سبک خطابی متن پیوند میدهند. نقد ادبی بایبل نتیجه آگاهیهای پژوهشگران هجدهم میلادی درباره گوناگونی برخی اسناد بایبلی است. آنها دریافتند که برخی مجموعهها از آثار کوچکتر قبلی شکل گرفتهاند. تلاش برای جدا کردن این اسناد گوناگون، نقد منبع را پدید آورد و چگونگی جدا کردن این منابع با لایههای توضیح محتوای آنها، ویژگیها و ارتباط دادن آنها به یکدیگر، نقد ادبی نام گرفت.
نویسندگان در ادامه این فصل به ارتباط نقد ادبی با نقد خطابی میپردازند، زیرا خطابه گرچه در اصل با سخنوری و گفتار شفاهی مرتبط است، اما برای متون مکتوب نیز کاربرد دارد. در فصل ششم از نقد صورت، یعنی گونههای ادبی بحث میشود و نیز ارتباط آنها با زمینه اجتماعیای که گونههای ادبی خاص در آن ساخته میشوند و به کار میروند. تحلیل گونه ادبی جنبهای از نقد است که صورت، محتوا و کارکرد یک واحد خاص را بررسی میکند تا بتواند تشخیص دهد آیا یک نمونه به یک گونه خاص تعلق دارد.
فصل هفتم به نقد سنت اختصاص دارد، یعنی مراحلی از شکلگیری متن که در پشت آن قرار دارند و در شکل داستانها، گفتارها، آوازها، اشعار، اعترافات، عقاید و غیره منتقل شدهاند. نقد سنت هم با ماهیت این سنتها مرتبط است و هم با این مطلب که چگونه این سنتها در طول تاریخ یک اجتماع پیرایش و به کار گرفته شدهاند. نویسندگان در فصل هشتم با عنوان «نقد بازتدوین» به نوعی از تفسیر میپردازند که تمرکز اصلی آن بر مراحل ویرایشی است و به فراهم آمدن صورت نهایی نوشته یا تصنیف متن میانجامد. به گفته نویسندگان، شاید این کار برای مفسر تازهکاری که آن را یک امر کاملا بدیهی میپندارد، عجیب به نظر برسد.
این نوع از نقد، آگاهیها و نظرگاههای نقد سنت و نقد صورت را پیش فرض میگیرد، و مفسر در آن به تعیین تغییرات در صورت، محتوا و کارکرد اطلاعات و تأثیر این تغییرات بر معنای داستان یا روایت در صورت با عرضه نهایی آن میپردازد.
بیشتر روشهای مطرح در هشت فصل نخست کتاب، جهتگیری تاریخی دارند؛ یعنی ابزارهای کمکی در خواندن و تحلیل متن برای فهم نویسنده و اندیشه و قصد او در چارچوب زمان و مکان یا بافت تاریخی در فصل نهم با عنوان «نقد ساختارگرایی» بحث متفاوتی مطرح میشود: «در تفسیر ساختارگرایانه متن بیشتر به مثابه یک آینه در نظر گرفته میشود تا یک پنجره.» بنابراین، در تفسیرهای ساختارگرا، متن به خود متکی است، فارغ از خاستگاهها یا گذشته متن، و دغدغههای مؤلف آن.
فصل دهم درباره نقد رسمی یا قانونی است، یعنی از نظرگاه جماعتهای ایمانی که متون دینی را پیمانها، آداب و تدابیر راهبردی خود تلقی میکنند. رهیافت رسمی همزمان و متن خواننده محور است و خواننده یکی از اعضای جامعه ایمانی تلقی میشود که متن برای او رسمی است. مؤلفان در فصل یازدهم به دیدگاههای نو و اهداف جدید تفسیر میپردازند و از دورنماهای فرهنگی، اقتصادی، قومی، نژادی و جنسیتی سخن میگویند. آنها در فصل دوازدهم از یکپارچه کردن روالهای تفسیری بحث میکنند و نکاتی را در تحلیل و ترکیب تفاسیر گوناگون و نتایج آنها تذکر میدهند، با تأکید بر این نکته مهم که: «مفسر باید اجازه دهد متن خودش سخن بگوید.» سرانجام، فصل سیزدهم به بهرهبردن از دستاوردهای تفسیر بایبلی اشاره دارد، که چهار مورد بازسازی تاریخی و باستان شناختی، پیش بردن الهيات، موعظه و تعلیم، و بهرهبرداری شخصی را در بر میگیرد.
کتاب «تفسیر بایبل» نوشته جان اچ هایس و کارل آر هالدی به ترجمه اعظم پویا و سعید شفیعی از سوی نشرنی در 240 صفحه و با قیمت 68هزار تومان روانه بازار نشر شده است.