یک تراژدی ماندگار | آرمان ملی


درک درستی که می‌توان از سباستین بری [Sebastian Barry] و رمانش «بر کرانه کنعان» [On Canaan’s Side] داشت، نقل‌قولی است از آلن بارا منتقد ادبی: «هیچ نویسنده دیگری به اندازه بری نمی‌تواند اشتباهات غیرقابل تصرف در سنین مختلف را به تصویر بکشاند، اینکه یک نویسنده بتواند نسخه‌های جدیدی از تراژدی‌های قدیمی برای افرادی که هیچ ‌آگاهی از ریشه خود ندارند ایجاد کند، کار بسیار بزرگی است. «بر کرانه کنعان»، یکپارچه، توسط بینش منحصربه‌فرد و درخشان بری شکل گرفته و به‌دنبال بازیابی زبانی است که با گذشت زمان از بین رفته است. موضوع واقعی آن سیاست یا حتی تاریخ نیست، بلکه حافظه است؛ خاطره‌ای که نشان می‌دهد اگر شما قصه‌ای طولانی را دنبال کنید، یک تراژدی می‌تواند تمام ابعاد زندگی شما را دربربگیرد.»

سباستیان بری [Sebastian Barry] خلاصه کتاب معرفی بر کرانه کنعان» [On Canaan’s Side]

لیلی، راوی 89‌ساله رمان پنجم سباستین بری می‌گوید: «تراژدی تبدیل به همه‌چیز می‌شود، اگر بخواهید این موضوع را دنبال کنید.» رمان «بر کرانه کنعان»، با حس ترسناک لیلی در رابطه با داستان خود، پس از خودکشی نوه‌اش آغاز می‌شود. او احساس می‌کند «مانند منظره‌ای است که در تاریکی زمین و در آب‌های طغیان گرفتار شده است» و می‌نویسد: «من به جای مغز نوعی کره مذاب را در جمجمه خود حمل می‌کنم و با وحشت و بدبختی در آنجا می‌سوزم.» بری نویسنده‌ای نیست که بتواند او را به عدم استقلال متهم کند.

لیلی خواهر کوچک‌تر ویلی دان، داوطلب رویال دابلین فوزیلیر است و داستان آن حاکم بر رمان سوم بری، یعنی «راه خیلی طولانی» در سال 2005 است که درباره جنگ جهانی اول و عید پاک نوشته شده.

با وجود موفقیت‌های شایسته چهارمین اثر بری در سال 2008 به نام «رازهای کتاب مقدس» که مانند آخرین کار او، قرن بیستم ایرلند را از طریق ایستگاه‌های حافظه یک پیرزن کاوش می‌کند، «راه خیلی طولانی» هنوز بهترین کتاب او است. داستان خانواده دان یک پروژه قابل توجه برای بری است: شخصیت خواهر لیلی برگرفته از دومین رمان او یعنی «آنی‌دان» در سال 2002 است.

پدر آنها که مباشر دین مسیحیت در سال 1995 است به‌عنوان سرپرست پلیس متروپولیتن و دشمن ایرلند جدید معرفی می‌شود که البته لیلی او را بسیار محترمانه یاد می‌کند.

در رمان سباستین بری، لیلی نامزد پسری است که قبلا عضو ارتش بوده و سعی در سرکوب اعتراضات مردم داشته است، حال او محکوم به اعدام شده و آنها می‌خواهند باهم به کشور آمریکا فرار کنند. لیلی مانند بسیاری از داستان‌های کلاسیک مهاجرت آمریکایی که در آن دوره نوشته شده است، خود را مسافر می‌داند، او عاشق جایی است که به آن سفر می‌کند.

اما او یک تبعیدی غریبه است و در سرزمین پناهندگان همیشه منتظر است تا روزی قاتل خود را در میان خیابان‌های شهر ملاقات کند.

چرخش در این سیلاب عاطفی حوادث مهمی را در رابطه با تاریخ عمومی، حقوق شهروندی و ترور رقم می‌زند. حرکت به داخل و خارج از تاریخ رسمی، که به واسطه عقبه وطن‌پرستی (آمریکایی، ایرلندی و ایرلندی-آمریکایی) به تصویر کشیده شده، تاریخ عجیب و غریب یک زندگی را به جریان می‌اندازد.

لیلی فراری می‌شود، فراموشی می‌گیرد، نام خود را تغییر می‌دهد، کار و عشق پیدا می‌کند، اما دوستان و همسر خود را از دست می‌دهد، بچه‌ها را به سختی بزرگ می‌کند، از نیویورک به شیکاگو و بعد به کلیولند منتقل می‌شود و سرانجام به سواحل مه‌آلود و ظاهرا آرام همپتون می‌رود؛ غرق‌شدنی که تا آخر داستان ادامه دارد.

چهره ویلی دان از میانه کتاب حذف می‌شود؛ زیرا سایر پسرانی که در زندگی لیلی وارد شدند هم به کاروان بی‌پایان پسران پس از جنگ پیوستند. همه‌چیز به لیلی محدود می‌شود. او از طریق تشبیهات، زندگی سابق خود را که در ایرلند غوطه‌ور شده، مانند تصاویری در رویاها، دوباره زندگی می‌کند. او می‌نویسد: «قلب من مثل یک قرقاول بلندشده از خار و خاشاک است که بال‌هایش با ترس و هیجان باز می‌شوند.»

اعتراف‌های او، همانطور که خودش می‌گوید، کاتالوگی از لحظه‌های کوچکی است که فرد را ناآگاه می‌کند: «شوهرم، مردی جوان که صبح‌ها لباس رزم می‌پوشد.» بری نمی‌تواند از استفاده کلمات مربوط به نام لیلی خودداری کند، چیزی که باعث افزایش این هیجان در خاطرات مردم از زمان گذشته می‌شود. پیشگویی‌های کتاب مقدس زیبایی زبان لیلی را برجسته می‌سازد، به‌عنوان مثال وقتی او به یاد دخترانگی‌هایش در ایرلند می‌افتد، پیش از آنکه تاریکی زندگی‌اش را لمس کند می‌گوید: «من آن را می‌نویسم، می‌نویسم و همه‌چیز را مثل پول در دامانم می‌ریزم، مانند ثروت، چیزی فراتر از رویاهای وحشی.»

اثر مشهور بری آنچنان درگیری عاطفی ایجاد می‌کند که دورشدن از آن با چشم‌هایی خشک مطمئنا دلیلی بر اثبات قلبی از جنس سنگ خواهد بود. بری با استعداد خارق‌العاده خود در رابطه با به تصویرکشیدن لحظات اندوهگین، همچنان به بازگرداندن موضوعات تاریخ ایرلند می‌پردازد؛ موضوعی که لیلی از آن به‌عنوان «داستان‌های كوچك و بی‌اهمیت ما» یاد می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...