فانتزی یا واقعیت؟ | شرق


فلن اوبراین [Flann O’Brien]، نویسنده اهل ایرلند و یکی از ضلع‌های مثلث درخشان ادبیات این کشور است. جیمز جویس و ساموئل بکت دو ضلع دیگری هستند که آوازه‌شان در کل جهان طنین‌انداز شد و مسیر ادبیات نوین را تبیین کردند. با این حال فلن اوبراین تا زمانی که زنده بود، آن‌چنان مورد توجه قرار نگرفت. اغلب آثارش را ناشرها به دلیل فانتزی بیش از حدش رد می‌کردند؛ اما بعد از مرگش مانند بسیاری از نویسندگانی که در قید حیات بودند و به آثارشان وقعی گذاشته نمی‌شد (مانند جان کندی تول) اوبراین هم بعد از وداع با هستی دیده شد و به‌عنوان پیشرو در سبک و سیاق خودش قرار گرفت، الگوی نویسندگان و فیلم‌نامه‌نویسان بسیاری شد و اساس مسیر ادبیات پست‌مدرنیسم را بنیاد نهاد.

خلاصه رمان سومین پلیس» [the third policeman]  فلن اوبراین [Flann O’Brien]،

به گواه منتقدان در قیاس با جویس، اوبراین سرتر است؛ همان مقدار پختگی و شیوایی و مضمون‌های بکری که جویس دارد، اوبراین هم دارد به علاوه قصه‌گو‌ بودن.

قصه‌گویی اوبراین در نوع خود شگفت و ممتاز است، مرزها را به‌خوبی می‌شناسد و ادعایی در نگارش ندارد. با توجه به متن اصلی زبان منحصربه‌فردی که به کار می‌گیرد؛ در‌عین‌حال که متن را سخت‌خوان می‌کند اما قصه جور این سختی را می‌کشد. کاری که در «سومین پلیس» [the third policeman] متنی از جنس هزار‌و‌یک شب انجام می‌دهد.

به‌واقع رمان «سومین پلیس» تنها رمانی است که نیازی به مقدمه و ارجاع برای خوانش ندارد؛ اما واکاوی درونی این اثر گواه بر این دارد که یکی از شاهکارهای ادبیات پست‌مدرنیسم و ژانر فانتزی بعد از «تریسترام شندی» است؛ کمتر اثری مانند این اثر سترگ و جذاب در ادبیات سبک وجود دارد. نویسندگان بسیاری تلاش کرده‌اند راه اوبراین را طی کنند یا اقتباس و تقلید از رمان «سومین پلیس» ارائه دهند که باید گفت معمولا نتیجه به جایی دیگر ختم شده و معمولا نتیجه خروجی هم مثبت بوده اما هیچ ردی از اوبراین در این آثار دیده نشده است. جنس قلم این نویسنده شهیر ایرلند چیزی است که تقلید از آن امکان‌پذیر نیست، اما تأثیر‌گرفتن ممکن است. نمونه‌اش سریال «لاست» است که هر‌قدر کارگردان و فیلم‌نامه این سریال تلاش کردند تا با گرفتن نمای بسته از این کتاب و مصاحبه‌های بسیار اذعان کنند تحت تأثیر این اثر بوده‌اند، اما هیچ سرنخی از «سومین پلیس» و فلن اوبراین دیده نمی‌شود. یا حتی شاعری مانند جان کوپر کلارک که تحت تأثیر «سومین پلیس» بود و شعری هم با محتوای این رمان منتشر کرد؛ اما باز هم ردپایی از مسیر فکری اوبراین در اثرش دیده نمی‌شود. «سومین پلیس تنها کتابی که از فلن اوبراین» در ایران ترجمه شده است.

رمان با یک اعتراف شروع می‌شود: اعتراف به قتلِ مترز پیر، همسایه ثروتمند راوی. شخصیت اصلی این رمان و راوی قصه «سومین پلیس»، اسم و رسمی ندارد. کودکی سختی همراه با پدر و مادرش که زمین کشاورزی داشتند، پشت سر گذاشته و یک روز می‌بیند که خانواده‌اش او را ترک کرده‌اند و او مانده است با خانه و زمین کشاورزی سنگلاخ و یک مغازه. در ادامه دو شخصیت مرموز به خانه او می‌آیند و او را به یک مدرسه شبانه‌روزی می‌فرستند. شخصیت رمان «سومین پلیس» مدرسه را با موفقیت پشت سر می‌گذارد و در حین تحصیل با نویسنده و متفکری به نام دوسلبی آشنا می‌شود.

دوسلبی تأثیر عمیق بر ذهنش می‌گذارد و در طول روایت این رمان مدام به پاورقی‌هایی از کتاب‌های دوسلبی ارجاع داده می‌شود که نویسنده‌ای زاده تخیل ذهن فلن اوبراین است، اما رنگ و بوی واقعیت به خودش می‌گیرد. راوی بعد از اعتراف شروع به روایت قصه زندگی‌اش می‌کند، تا موقعی که بعد از فارغ‌التحصیل‌شدن از مدرسه به‌ خانه برمی‌گردد و متوجه می‌شود کارگری مسئولیت نگهداری خانه و مغازه و زمین کشاورزی‌شان را قبول کرده است؛ این شخصیت نامش دیونی است. بعد از ورود دیونی کشمکش‌های راوی با دیونی شروع می‌شود. ساخت قصه آهسته به سمت فانتزی و فراداستان پیش می‌رود، تا جایی که اوضاع مالی‌شان وخیم می‌شود و به پیشنهاد دیونی تصمیم می‌گیرند مترزِ پیر را که همسایه‌شان است، به قتل برسانند و پولش را به سرقت ببرند.

این اتفاق می‌افتد؛ آن دو ناشیانه مترز پیر را به قتل می‌رسانند و دیونی جعبه سیاهی را که دارای محتوای دارایی‌های مترز پیر است، در جایی از خانه مقتول مخفی می‌کند و منتظر می‌مانند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. در نهایت بعد از بهبود اوضاع راوی به اصرار دیونی به خانه مترز پیر می‌رود تا جعبه را که دیونی پنهان کرده بردارد و به زندگی‌شان سامانی بدهد. علاوه‌برآن، راوی که کتابی بر‌ اساس نظریات دوسلبی نوشته، دنبال پول است تا کتابش را به چاپ برساند. بعد از ورود راوی به خانه مترز پیر او را می‌بیند که زنده شده و با سر و صورت خونی روی مبل نشسته و دارد چای می‌نوشد.

در کل رمان «سومین پلیس» مکالمات و گفت‌وگو‌ها عجیب و غریب و طنزگونه است. مترز پیر با اینکه زنده شده و نشانی از ارواح ندارد اما می‌خواهد به راوی کمک کند تا جعبه را که دیونی مخفی کرده پیدا کند. جعبه پیدا نمی‌شود و مترز پیر به راوی می‌گوید تنها راه پیدا‌کردن جعبه مراجعه به پلیس‌های محلی است. سه پلیسی که توانایی این را دارند تا جعبه را پیدا کنند. راوی در فضایی غریب و ملتهب به دنبال کلانتری می‌رود تا گروهبان مک کروسیکن، گروهبان پلاک و گروهبان فاکس را پیدا کند. قصه وارد فانتزی‌های منحصربه‌فرد با شاکله‌های مخصوص اوبراین می‌شود. سفری برای راوی آغاز می‌شود و او همراه پلیس‌ها می‌شود، کسانی که از وقتی که متولد شده‌اند سوار بر دوچرخه بوده‌اند و هیچ‌ وقت از پا نیفتاده‌اند.

از خلاصه قصه پیداست که رمان چفت‌وبست‌هایی دارد که با منطق نمی‌شود آن را درک کرد و تنها راه‌حل پذیرش این مسیر قصه رمان، همراه‌شدن بی‌چون‌و‌چرا با نویسنده است. مسیری برای بازگشت در این رمان وجود ندارد. آهسته و پیوسته باید خواند و جلو رفت. آنچه در جهان این رمان رقم می‌خورد، نیازی به پذیرش‌های خارج از چارچوب ندارد. دو شاخصه اصلی رمان‌های پست‌مدرنیستی در این رمان مصداق بارز دارد: تکثرگرایی و مرکزگریزی. تکثیر فضا و علت و معلول‌های منحصر به جهان «سومین پلیس» و مرکزگریزی راوی که سعی در مرکزگریزی ذهن مخاطب هنگام خوانش دارد.

سه شاخصه مهم در رئوس پست‌مدرنیسم ادبی: نگارش بازیگوشانه، سیطره گفتمان و استفاده از ایماژ به‌ جای روایت است. نگارش بازیگوشانه اوبراین در قصه‌پردازی، گفت‌وگوهای طنازانه راوی با شخصیت‌های دیگر، همین‌طور ایماژهایی که می‌توان تصاویر ذهنی آن را عنوان کرد، در جای‌جای رمان وجود دارد. در نتیجه‌گیری کلی رمان «سومین پلیس» تماما رمانی پست‌مدرن است و رگه‌های تریلر یا فانتزی برآمده در قسمت‌هایی از رمان، ناشی از همین سبک است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...