نشست صمیمی و گفتگو با مهشید اسماعیلی، نویسنده کتاب «ماهرخ» با حضور جمعی از علاقه‌مندان و اهالی کتاب و رسانه در کافه لید برگزار شد.

ماهرخ در گفت‌وگو با مهشید اسماعیلی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از جام جم، مهشید اسماعیلی در مورد ایده نوشتن کتاب ماهرخ گفت:‌ این کار در زمستان سال 1399 توسط انتشارات به من پیشنهاد شد. دلیل اینکه من پیشنهاد ناشر را پذیرفتم این بود که موضوع مورد نظر موضع بکر و تازه‌ای بود و به همین دلیل علی رغم اینکه تجربه ای در زمینه خاطره نویسی نداشتم این پیشنهاد را قبول کردم. اولین رمانی که من نوشتم در خصوص زنان در دوران جنگ بود که هنوز چاپ نشده است.

راوی تمایلی به گفتگو نداشت!
اسماعیلی در اوایل کار به این فکر می‌کرد که چون سوریه را ندیده و درکی از فضای سوریه ندارد کار سختی در پیش خواهند داشت اما مصاحبه‌های سجاد محقق (محقق کتاب) با خانم [سیده ماهرخ] حسینی (قهرمان و راوی کتاب) به قدری کامل بودند که توانستند نویسنده را به خوبی با فضای سوریه در آن دوران آشنا کنند.

نویسنده کتاب علی‌رغم تلاش‌هایی که کرد نتوانست با خانم حسینی ارتباط برقرار کند و به جز چند سوال کوتاه او تمایلی به پاسخ و گفتگو نداشت زیرا در خصوص ساخت مستندی از زندگی‌اش قول‌هایی داده شده بود و ظاهرا بدقولی‌هایی صورت گرفته بود به همین دلیل تمایلی برای مصاحبه نداشت. این مسئله که برای مصاحبه یک آقای جوان را فرستاده بودند اتفاق خوبی نبود و بهتر بود که یک خانم برای مصاحبه برود چون اصولا خانم‌ها باهمدیگر راحت‌تر می‌توانند صحبت کنند و یک خانم درک بهتری از شرایط یک خانم دیگر دارد و خیلی از جزئیات ممکن است از نظر یک خانم مهم باشد ولی از نظر یک آقا مهم به نظر نرسد. این می‌توانست باعث شود کتاب جزئیات زنانه بیشتری داشته باشد.

مصاحبه‌ها در تاریکی انجام می‌شد!
از نظر مهشید اسماعیلی مصاحبه‌های سجاد محقق به قدری کامل بود که نیازی نبوده او چیزی به داستان اضافه کند و شاخ و برگ بدهد. باید این نکته را هم در نظر داشته باشیم که مصاحبه‌ها در شرایط عادی انجام نشده بود چون سوریه همچنان در شرایط سختی بود و مدام برق خانه خانم حسینی می‌رفت و مصاحبه در تاریکی انجام می‌شد و خانم حسینی هم در طول هفته جاهای مختلفی کار می‌کردند و به ندرت زمان آزاد برای مصاحبه داشتند و ترجیح می‌دادند بخش‌هایی از مصاحبه که در خصوص همسرشان است توسط فرزندان‌شان شنیده نشود و باید با صدایی آرام صحبت می‌کردند یا بچه‌ها را جایی می‌فرستادند که این صحبت‌ها را نشنوند. نویسنده کتاب «ماهرخ» فقط بخشی از مصاحبه‌های سجاد محقق را در کتاب خود آورده و سعی کرده از قسمت‌هایی که ممکن بود برای مخاطب خسته کننده باشد، عبور کند و در کتابش نیاورد.

ازدواج با یک فلسطینی و سفر به سوریه
این کتاب در سه بخش نوشته شده؛ بخش اول کتاب درباره روزهای وطن است که از بدو تولد خانم حسینی تا زمان ازدواج او را روایت می‌کند. به گفته نویسنده این بخش از زندگی خانم حسینی به این دلیل آورده شده که نشان‌دهند او یک خانم عادی هستند و در هیچ جبهه خاصی فعالیت نمی‌کند و به شکلی اتفاقی به اصرار مادر با آقایی فلسطینی ازدواج می‌کند و به سوریه می‌رود. در بخش دوم، روایت زندگی یازده ساله او در سوریه تا قبل از جنگ است. در این بخش ما با جامعه سوریه و با فلسطینی‌های ساکن سوریه آشنا می‌شویم و ماجرای تولد چهار فرزند راوی روایت می‌شود. در بخش سوم کتاب که روایت روزهای جنگ است عواملی که موجب شروع جنگ شدند را از زبان خانم حسینی می‌خوانیم.

او در بحبوحه جنگ با فرزندان خود به ایران می‌آید چون فکر می‌کند این اتفاق نه جنگ بلکه تظاهراتی ساده است که به زودی تمام می‌شود ولی پس از چند ماه که می‌بیند جنگ تمام نشده به سوریه برمی‌گردد و وارد منطقه فلسطین‌نشین می‌شود و آنجا در محاصره دو گروه از مسلحین قرار می‌گیرد که اسرای ایرانی برایشان بسیار ارزشمند بود و اگر متوجه می‌شدند خانم حسینی ایرانی است، او را اسیر می‌کردند؛ به همین دلیل باید در فضای محاصره هم با شرایط سخت کمبود غذا و لوازم بهداشتی کنار می‌آمد و هم به مدت یک سال و نیم وانمود می‌کرد ایرانی نیست تا اسیر نشود.

هیچ خبری از همسر راوی در دست نیست
خانم حسینی بعد از یک سال و نیم می‌تواند با خانواده‌اش در ایران ارتباط برقرار کند و از محاصره خارج شود. در حین خارج شدن از محاصره همسرش مفقود می‌شود و متاسفانه همچنان خبری از او در دسترس نیست و دو احتمال وجود دارد؛ آقای فلسطینی یا در آن زمان کشته شده و یا با توجه به رفتارهای مشکوکی که در کتاب به آن اشاره شده به عضویت گروه مسلحین در آمده.

عکس‌های سوریه در میانه جنگ گم شد!
خانم حسینی بعد از محاصره هم به آرامش نرسید و همچنان هم با درگیری‌های مختلفی مواجه است که نویسنده به خوبی سعی کرده موارد مهم را در کتاب بیاورد ولی چون او حاضر به مصاحبه مجدد نشد خلاء‌هایی در بخش‌های مختلف کتاب حس می‌شود.

متاسفانه کتاب، عکس ندارد و علی رغم این که انتشارات درخواست کرده بود که راوی عکس‌هایی از خودش برای چاپ در کتاب بدهد ولی حاضر به دادن عکس نشد و گفت عکس‌های مربوط به دوران جنگ در سوریه در یک رم قرار داشته که در میانه جنگ گم شده و از کودکی خود هم حاضر نبود عکسی منتشر کند.
حجم مصاحبه‌هایی که سجاد محقق با راوی کرده بود زیاد بود و نویسنده سعی کرده بخش‌هایی را حذف کند تا خسته کننده نشود ولی باز هم این نقد وجود دارد که بخش مربوط به دوران کودکی ایشان باید کوتاهتر می‌شد.

زنان، قهرمانان اصلی جنگ‌ها هستند
مهشید اسماعیلی از سال 1395 به شکل جدی شروع به نوشتن کرده و به گفته خودش دلیل علاقمندی‌اش به حوزه زنان در جنگ به این خاطر است که فکر می‌کند خیلی کم به این موضوع پرداخته شده و در کتاب‌های مرتبط با جنگ معمولا به نقش مردان در خط مقدم اشاره شده است.

از نظر او زنان، قهرمانان اصلی جنگ‌ها هستند چون خیلی از مردها به دلیل تشویق آنها به جنگ رفته‌اند و علاوه بر آن، نقش‌های مهمی مثل پرستاری را اکثرا زنان در دوران جنگ ایفا می‌کردند.
اسماعیلی می‌گوید: درباره جنگ سوریه کتاب‌های زیادی داریم ولی تقریبا در اکثر آن‌ها جنگ را از دیدگاه مردان می‌بینیم ولی در «ماهرخ» جامعه دوران جنگ را از نگاه یک مادر با ترس‌های مخصوص به خود مشاهده می‌کنیم. در این کتاب دغدغه‌های راوی را به عنوان یک مادر و یک زن ایرانی مشاهده می‌کنیم که وارد یک فرهنگ متفاوت شده و این باعث می‌شود موضوع ماهرخ موضوع بکر و تازه‌ای باشد.

تغذیه با آبجوش و ادویه!
نویسنده کتاب معتقد است: حوزه زنان در جنگ باید اهمیت بیشتری پیدا کند و بیشتر به آن پرداخته شود. با خواندن این کتاب ابهاماتی که در خصوص چگونگی شروع جنگ در سوریه وجود دارد تا حد زیادی برطرف می‌شود زیرا خانم حسینی (راوی کتاب) در مصاحبه‌هایش به خوبی وقایع آن دوران را توضیح می‌دهد. در ماجراهایی که ایشاوان از اوایل جنگ تعریف می‌کند اسم داعش مطرح نمی‌شود و گروه‌های دیگری که اسم‌شان کمتر شنیده شده، وجود دارد.

وی می‌افزاید: طبق صحبت‌های راوی کتاب، در دوران محاصره دچار تحریم غذایی شدیدی بوده و به قدری از نظر تغذیه مشکل داشته‌ که بچه‌هایش نمی‌توانستند حرکت کنند و فکر می‌کرده آن‌ها می‌میرند. در اوایل محاصره از نظر غذایی شرایط بهتر بود ولی در اواخر محاصره تقریبا هیچ غذایی نداشتند و آبجوش با ادویه می‌خوردند! دلیل اینکه او در برابر مصائب ترسناکی که سرش می‌آمد صبوری و ایستادگی می‌کرد این است که به صورت ذاتی انسانی شجاع، جسور و مستقل است و از کودکی سعی می‌کرده حق خودش را بگیرد و همچنین شرایط زندگی او باعث شده چنین صفاتی داشته باشد.

اتفاقات مهم زندگی راوی را آوردم
مهشید اسماعیلی می‌گوید: خانم حسینی در ابتدا زندگی خوب و آرامی داشت ولی بعد از فوت پدرش با چالش‌هایی رو به رو می‌شود و تصمیم می‌گیرد انسانی قوی باشد تا بتواند از پس مشکلات بر بیاید. زمانی که با او مصاحبه انجام شد اواخر حضور داعش بود. یک مستند کوتاه هم درباره خانم حسینی توسط تلویزیون ساخته شده است.

ماهرخ در گفت‌وگو با مهشید اسماعیلی

نویسنده اعتقاد دارد در 350 صفحه این کتاب عمده اتفاقات مهم زندگی خانم حسینی آورده شده است. خانم حسینی همچنان در خانه‌ای اطراف دمشق واقع در سوریه سکونت دارد؛ البته او دوست داشت به ایران برگردد ولی به دلیل وجود چنین قانونی که در ایران اگر مادر ایرانی باشد به فرزندانشان مدارک هویتی نمی‌دهند نتوانست به ایران بازگردد.

راوی پشیمان شد!
نویسنده کتاب می‌گوید: یکی از دلایلی که مدت چاپ کتاب تقریبا حدود یک سال طول کشید این بود که خانم حسینی پس از اینکه کتاب تمام و برای چاپ داده شد پشیمان شد و مانع چاپ کتاب شد، چون حس می‌کرد ممکن است به خانواده‌اش آسیبی برسد.

نویسنده در همان ابتدای نوشتن کتاب سعی کرده بود بخش‌هایی که مربوط به خانواده راوی است و ممکن است آسیب‌هایی به آنها وارد کند را در کتاب خود نیاورد؛ مثلا در طول مصاحبه خانم حسینی به تفصیل توضیح دادند که همسرشان به ایشان خیانت می‌کرد ولی علی‌رغم اینکه شاید این مسئله از نظر مخاطب جالب بود در کتاب به چند جمله سطحی بسنده شده چون او پدر یک خانواده بوده و ممکن است فرزندان‌اش ناراحت شوند.

جایی برای تخیل من وجود نداشت
نویسنده درباره اولین تجربه خاطره‌نویسی‌اش می‌گوید: در این کتاب اتفاقات زیادی پشت سرهم رخ داده بود به همین دلیل جایی برای تخیل من وجود نداشت و من کاملا به خاطره وفادار بودم ولی در ابتدای نوشتن کتاب چون اولین تجربه‌ام در داستان‌نویسی و نوشتن رمان بود، برایم سخت بود که به متن وفادار باشم و همه چیز را ساده و بدون تخیل بنویسم و فقط یک ماجرا را به سادگی روایت کنم ولی الان خوشحال هستم که خاطره‌نویسی و رمان‌نویسی را تجربه کرده‌ام.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...