زیست نقاشانه به روایت داستان‌نویس | اعتماد


«دختری با گوشواره مروارید» [Girl with a pear earring]، داستانی از نقاشی معروف و دل‌انگیزی به همین نام است که در دل روایت، بخشی از محیط کار و ابزار و روزمرّگی‌های نقاش بزرگ هلندی دوره باروک، یوهانس فریمر یا ورمر را بازنمایی می‌کند، روایتی مخملین از کارگرپیشگی دختر نوجوان سفالگر کور، گری‌یت، در خانه نقاش که با امور ساده روزمره، نظافت اتاق کار و خرید و کارهای دیگر شروع می‌شود و کم‌کم او را تبدیل به مدل زنده و تاثیرگذار یکی از نقاشی‌های ممتاز ورمر می‌کند، درحالی که به نظر می‌رسد در این میان، احساس عاطفی شکننده‌ای هم میان نقاش و کلفت جوان شکفته است، چیزی که از سوی خانواده ارباب تحمل نمی‌شود و بحران‌هایی برای گری‌یت می‌آفریند.

خلاصه دختری با گوشواره مروارید» [Girl with a pear earring] تریسی شوالیه [Tracy Chevalier]

گری‌یت در اولین مواجهه با خانه ورمر با درکی هنری که حاصل تربیت او در خانواده یان سفالگر است، به نقاشی‌های آویخته از در و دیوار توجه مخصوصی دارد، نقاشی‌هایی از ظرف‌های میوه، مناظر طبیعت، کشتی‌های روی دریا و تک‌چهره‌ها. در کنار این رویکرد در جای‌جای قصه به پروتستان بودن گری‌یت و کاتولیک بودن ورمر اشاره می‌شود و چالشی مذهبی در نوع نگرش به نقاشی‌های الهام ‌گرفته از انجیل که دختر پروتستان‌مذهب برنمی‌تابد و نقاش کاتولیک با دیدی هنری توجیه‌شان می‌کند و از همین رو گفت‌وگوهایی درخشان شکل می‌گیرد که افت و خیز هنر را در مواجهه با معتقدات مذهبی در طول تاریخ بازنمایی می‌کند:

«نقاشی کاتولیک یا پروتستان ندارد، بلکه مردمی که به آن می‌نگرند، چیزی را که توقع دارند، می‌بینند. یک نقاشی در کلیسا مانند شمعی در اتاق تاریک است از آن برای بهتر دیدن استفاده می‌کنیم. پلی است میان ما و خداوند. ولی شمع، پروتستان یا کاتولیک نیست، فقط یک شمع است. بین برداشت کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها از نقاشی تفاوتی وجود دارد ولی به آن عمیقی که فکر می‌کنی، نیست. ممکن است نقاشی برای کاتولیک‌ها در خدمت اهداف روحانی باشد ولی فراموش نکن که پروتستان‌ها خداوند را همه جا می‌بینند، در همه ‌چیز. پس آیا با نقاشی چیزهای روزمره مثل میز و صندلی، کاسه و پارچ، سرباز و خدمتکار نمی‌توان به آفرینش خداوند ارج گذاشت؟»

از دیگر نقاط درخشان روایت که هنر تجسمی را در قالب توصیف ادبی ارزش و وجاهتی دل‌انگیز می‌بخشاید، آنجاست که گری‌یت در بازگشت به خانه، نقاشی تازه ارباب را برای پدر نابینایش وصف می‌کند: «کوشیدم زنی که گردنبند مروارید را به گردنش می‌بست، دست‌های معلقش در فضا، نگاه ثابتش به چهره‌اش در آینه، نور تابیده از پنجره که صورت و شنل زردش را روشن کرده بود، پیش‌زمینه تاریک نقاشی که او را از ما جدا می‌کرد، تشریح کنم. پدرم با دقت گوش داد ولی چهره خودش روشن نشد تا اینکه گفتم: نور تابیده بر دیوار پهلویش چنان گرم است که تنها نگاه کردن به آن احساس گرمایی را دارد که شما اکنون از تابش آفتاب روی صورت‌تان حس می‌کنید.»

چنان‌که پیداست توصیفات گری‌یت از نقاشی‌ها چنان با الفاظ درست و تشبیه‌های ملموس همراه است که هنر را در قاب روایت به زیبایی هر چه تمام‌تر می‌توان به تماشا نشست و ادراک کرد. نقطه عطف دیگری که در پیوند با هنر در این داستان بازنمایی شده است، آنجاست که ورمر از گری‌یت می‌خواهد از داروخانه برایش رنگ بخرد کاری که پیش از این هرگز به کسی نسپرده بوده و همین موضوع حیرت داروخانه‌چی را برمی‌انگیزد: «همیشه خودش برای گرفتن‌شان می‌آمد. خیلی عجیب است.» در دل همین تعامل است که خواننده با شیوه کار یک نقاش در سده هفدهم میلادی آشنا می‌شود مثلا آنجا که ورمر، کلفت جوان را به کارگاه برد و چیدمان رنگ‌ها را که از اسلوبی خاص تبعیت می‌کرد، نشانش داد:

«کشوهای قفسه کنار سه‌پایه‌اش را باز کرد و نشانم داد هر رنگ را کجا می‌گذارد و در این روند نام آنها را هم برایم گفت. هرگز آن همه واژه نشنیده بودم- آبی آسمانی، شنگرفی، زرد چرک، رنگ‌های قهوه‌ای و زرد خاکی به علاوه سیاه استخوانی و کشته سرب در کوزه سفالی نگهداری می‌شدند که درشان را به تکه‌ای چرم بسته بود مبادا خشک بشوند. رنگ‌های باارزش‌تر -آبی‌ها، قرمزها و زردها- به مقدار اندک در مثانه خوک حفظ می‌شدند که سوراخی در آن تعبیه می‌کرد و با فشار رنگ از آن بیرون می‌آمد و بعد سوراخ را با میخی می‌بست.» و کم‌کم نقاش از گری‌یت می‌خواهد که در فرآیند ساخت رنگ‌ها هم با او همراه باشد و کمک کند و همین موضوع بازنمای دیگری از جزییات کار نقاشان بزرگ را در سده‌های گذشته فرایاد می‌آورد، نوعی تاریخ هنر:

«عاج را در قسمت گود میز انداخت و مایعی روی آن ریخت که بوی حیوان می‌داد و بعد سنگ تخم‌مرغی شکل را برداشت، به آن می‌گفت سنگ آسیاب و نشانم داد چگونه آن را در دست بگیرم و چطور به میز تکیه بدهم و از فشار وزنم برای خرد کردن آن عاج استفاده کنم، پس از چند دقیقه آن را به خمیر نرمی تبدیل کرد، خمیر سیاه را در ظرفی سفالی ریخت و تکه دیگری عاج درآورد و گفت: حالا تو امتحان کن.»

بعدتر می‌خوانیم که این اعتماد به آن دریافتی بازمی‌گشته است که نقاش ورمر از درک هنری دختر جوان داشته است تا آنجا که حتی گاهی مغرورانه چیزهایی از آن دختر جوان جسور می‌آموخته است مثلا آنگاه که گری‌یت حین نظافت اتاق برخلاف دستور قبلی جای برخی اشیا را کمی تغییر می‌داد و از این کارها منظوری هنری داشت: «بگو ببینم گری‌یت چرا رومیزی را تغییر دادی؟... پیش از جواب دادن لحظه‌ای فکر کردم و بعد گفتم لازم است قدری بی‌نظمی در صحنه وجود داشته باشد تا با آرامش او (مدل که زنی جوان بوده است) تناقضی به وجود بیاورد. در عین حال باید چیزی باشد که چشم‌نواز باشد و این هست، چون لبه رومیزی و ساعد او در موقعیت مشابه قرار می‌گیرند. مکثی طولانی در پی آمد. به میز خیره شده بود. منتظر ماندم و دست‌هایم را با پیشبندم پاک کردم. سرانجام گفت: فکر نمی‌کردم بتوانم از یک خدمتکار چیزی بیاموزم.»

و این همه حدسیاتی است که نویسنده انگلیسی-امریکایی روایت، تریسی شوالیه [Tracy Chevalier] از تماشای نقاشی معروف ورمر در ذهن پرورانده و آن را دستمایه خلق این داستان تاثیرگذار کرده است، داستانی که گلی امامی آن را ترجمه کرده و نشر چشمه به بازار کتاب فرستاده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...