خاطره در خدمت داستان | اعتماد


بیشتر شهرت نجف دریابندری به اعتبار ترجمه‌هایش یا به ‌خاطرِ مقالات تالیفی و تحقیقی اوست اما او در مقام «نویسندگی» نیز طبعی آزموده. این یادداشت درباره سه داستانِ «حمّام»، «عنکبوت زرد» و «مرغ پاکوتاه» است که هر سه در مطبوعات چاپ شده‌اند؛ «حمّام»، در بهار 1349 در مجله «دفترهای زمانه: کتاب در قصه، شعر، نقد و نظر»، زیرنظر سیروس طاهباز منتشر شده، «عنکبوت زرد» در تیر سال 1343، در شماره اول از دوره دوم مجله‌‌ «آرش» و «مرغ پاکوتاه»، پیش‌ از آن، در اردیبهشت سال 1341، در شماره سوم از دوره اول مجله‌‌ «آرش». هدف اصلی این یادداشت یادی از مهارت دریابندری در زبان‌آوری و طنازی است که این‌بار در داستان‌پردازی نمود داشته است:

نجف دریابندری مرغ پاکوتاه»

داستان «حمّام» روایت کوتاهی از حمّام رفتن چند زندانی در بازداشتگاه است. عنصر اصلی داستان، ‌‌همان‌طور که می‌شود از دریابندری انتظار داشت، طنز است. داستان در موقعیتی تراژیک در بازداشتگاهی جریان دارد اما نگاهِ نویسنده بیشتر از آنکه به مسائل اصلی و تاثیرگذار در آزادی زندانیان یا مسائل اعتقادی و ایدئولوژیک تفکرات‌شان باشد، بر مسائل حاشیه‌ای - ‌مثلا رفتن به حمام‌- است. این غیرمنتظره بودن موقعیت، طنزی ساخته که با چاشنی طنز کلامی مضاعف شده است.

او قصد به سخره گرفتن یا دست‌کم جدی نگرفتن شرایط زندان و حتی خود زندانیان را دارد. مثلا آن کسی که قفسه ‌سینه‌ تا آرنجش را گچ گرفته‌اند را «ابراهیمی گردن‌شکسته» می‌نامد و درباره‌اش می‌گوید: «مثل مترسک دست‌هاش باز بود» یا با تمسخر و شیطنت، تمام زندانیانِ آسیب‌دیده را «بهداری‌ها» می‌گوید: «...وقتی که بهداری‌ها از آنجا می‌گذشتند و همه ما برای تماشای آنها پشت پنجره جمع می‌شدیم و مسخره‌شان می‌کردیم.»

داستان، سه گروه از انسان‌ها را تصویر می‌کند، دسته اول زندانیان در بازداشتگاه که راوی جزو آنهاست، دسته دوم مجروحین در بهداری که برای حمّام رفتن به دسته اول می‌پیوندند و دسته سوم هم سربازان و گروهبانان. برجسته‌ترین کاراکتر و عمده‌ترین روایت، مربوط به فردی به نام «دکتر کیانی» است. او ظاهرا با راوی دوستی‌ِ نزدیکی ندارد اما راوی، روایتگرِ اعمال اوست و رفتار او را به دقت واشکافی می‌کند. یکی از دلایل خوشخوان بودن اثر نیز همین انتخاب زاویه‌دید است. راوی مدام افکار و درونیاتش را با زاویه دید اول شخص، با ما به اشتراک می‌گذارد. او زمان زیادی برای توجه به جزییات حادثه می‌گذارد، گویی این حوادث هرقدر هم که بد و ناراحت‌کننده باشند برای او آنچنان اهمیتی ندارند. برای مثال کاراکتر راوی وضعِ آشفته‌ دکتر کیانی را با حوصله و دقّتِ تمام توصیف می‌کند‌ :

«دکتر کیانی بود که لحظه پیش کنار من ایستاده بود و داشت خودش را می‌شُست. حالا چند نفر از زندانی‌ها دورش ریخته بودند و می‌خواستند دست و پایش را بگیرند. کیانی درشت و سنگین بود و دست و پای ستبری داشت و چون تنش صابونی و لغزنده بود، زندانی‌ها نمی‌توانستند بگیرندش و او لای دست و پای‌شان می‌غلتید و سرش را مثل پتک به کف حمام می‌کوبید و کف حمام که گویا زیرش خالی بود صدای طبل مانندی می‌داد.» «حمّام» داستانی جذاب و خواندنی است و روایتگری در آن با کالبدشکافی دقیقِ لحظات توسط راوی همراه است و نه با پیگیری حوادث بیرونی. زبان توصیفی داستان که ریتم آن را کند کرده، با فضای ملال‌آور زندان مناسبت دارد، با این وجود زبان دریابندری، روان و سرزنده است.داستان «عنکبوت زرد» درباره زندانی‌‌ای محبوس در اتاق نمور انفرادی است که تمام وقت خود را با درست کردن مجسمه ‌از نرمه نان می‌گذراند. جمله اول، مکان و فضای داستانی را به سرعت مشخص می‌کند و بر آن اساس، معلوم می‌شود عنوان داستان، اشاره به انسان دارد، نه جانور: «ما عمومی بودیم، عنکبوت زرد انفرادی بود.»

«عنکبوت زرد» همچون «حمّام»، در فضای خاطرات زندانِ دریابندری می‌گذرد و دریابندری طنز کلامی، شخصیت‌پردازی راوی، زاویه‌دیدِ اول شخص و موقعیت مکانی زندان را در اینجا هم تکرار کرده است. مضمون کلّی داستان مبارزه‌ای بی‌معناست. مبارزه واهی فردی که با احساس برحق بودن می‌زید و از پشت در سلول انفرادی‌اش پیروزی عنکبوت زرد را اعلام می‌کند! با این حال در زندان محبوس است و وقت خود را با کار بیهوده ساخت مجسمه‌هایی شبیه به هم که خیلی زود نابود می‌شوند، می‌گذراند. «عنکبوت زرد» فردی ظاهرا مغرور، عجول، فقیر، آرمانخواه و متوهم است. تلاش او و مایه‌ای که برای این کار بیهوده می‌گذارد تا حدّی است که حاضر نیست پولی که در عوضِ مجسمه‌هایش دریافت کرده را برای آسایش تنِ خود خرج کند و آن را خرج خرید تجهیزات برای مجسمه‌ها می‌کند!دریابندری در چند دیالوگ کوتاه لحن مناسب «عنکبوت زرد» را می‌سازد و کاراکتر او را باورپذیرتر می‌کند. مثلا اینکه هنگام صحبت درباره خودش افعال جمع به‌کار می‌برد. از گوزن‌هایش، همچون یک واقعه مهم هنری‌ صحبت می‌کند و آنها را آنتیک می‌خواند: «چرا، یک‌سری شکار آنتیک ساختیم، فردا میاریم بیرون. اگر لازم داری یک جفت به شوما می‌فرستیم.»

ساختار جملات گاه وابسته به نحوی گفتاری است: «اجازه می‌گرفت می‌رفت روی بام مستراح» نوشتار کلمات هم گاهی با اولویت آهنگِ گفتار است مثلا «بسکه» در جمله‌ از بسکه حرف می‌زدیم شب‌ها تا دیروقت خواب‌مان نمی‌برد...» و توصیفات هم بیشتر تصویری هستند: «تند راه می‌رفت و نفسش جلو دهنش بخار می‌شد و مثل پرچم سفید کمرنگی توی باد می‌لرزید.» این تصویرگری که یادآورِ وجهِ نقّاشِ دریابندری است گاه با طنز کلامی درآمیخته: «بالای سرش پهن بود، انگار ناغافل توسری محکمی خورده بود و به همان حال باقی مانده بود.» وجه تراژیک داستان را هم با طنز روایت می‌کند. اسفبار بودن وضع کنونی‌ «عنکبوت زرد» در داستان، «آرمان»های او را در ذهن مخاطب به «وهمی پوچ» بدل می‌کند. در جایی از داستان که عنکبوت زرد از پشت در انفرادی شعار «عنکبوت زرد پیروز می‌شود» را برای زندانیان عابر زمزمه می‌کند، راوی بلافاصله بعد از نقل شعار، می‌گوید: «گویا حزبی به اسم «عنکبوت زرد» داشته و برای همین گرفته بودندش و اعضای حزبش هم سه نفر بیشتر نبودند و هر سه خیانت کرده بودند» تصمیم «عنکبوت زرد» در انتهای داستان درباره خرید رنگ برای مجسمه‌هایش به جای خرید لباس برای تن برهنه‌اش، ذهن و روانِ مهجورِ او را تا حدِّ زیادی برملا می‌سازد.«مرغ پاکوتاه» داستانی است درباره ارتباط و فراز و نشیبِ زندگی همسایه‌هایی در خانه‌ای در محلّه احمدآبادِ آبادان که در پنج نما به وقوع پیوسته است. نمای اول روایتگر حکایاتی درباره مرغ، دوم درباره زندگی ناخدا سلمان، سوم مرگ ناخدا، چهارم وضع زن ناخدا (خدیجه) و پنجم عاقبت مرغ پاکوتاه است.

هر بار که متن با ستاره‌هایی در پایان واحدهای روایتی تمام می‌شود واحد روایتی مستقلِ دیگری آغاز می‌گردد امّا توصیفاتی مثل تابش نور آفتاب و ماه در حیاط، اتاق گوشه جنوب‌شرقی حیاط، رویای نامعلوم مرغ پاکوتاه یا ... در تمام متن مشترک است. به عبارت دیگر ساختار روایی این پنج نما با این عناصر متنی مشترک نشانه‌گذاری شده است

فضاسازی داستان «مرغ پاکوتاه»، همچون دو داستان قبل، با توصیفات تصویری و با انتخاب دقیق کلمات، ذهن خواننده را تا حدّ زیادی به خود درگیر می‌کنند. مثلا: «پاهایش که از لجنِ جلو راه آب‌تر بود آجرها را به شکل ستاره‌های درهم و برهمی مهر می‌کرد» که به ردِّپای ستاره‌مانند مرغ اشاره دارد و یا: «نزدیک‌های ظهر، آفتاب در حیاط پهن شده بود و سایه‌ها مانند فرش کهنه پای دیوارها لوله شده بود.»او تلاشی برای پنهان‌سازی پایان‌بندی ندارد و چه‌بسا در مقدمات رنگی از انتهای داستان را پنهان و پیدا، بیان می‌کند. نمابندی‌ 5گانه داستان به حرکتِ سیالِ داستان در زمان و بازگشت به گذشته کمک کرده است.

زاویه‌دید در بخش‌هایی از داستان، سوم شخص ذهنی و مداخله‌گر و در بخش‌هایی که تنها مشاهداتش را درباره زندگی ناخدا بیان می‌کند سوم شخص عینی است.مضمون کلّی داستان نحوست، بدشگونی و اعتقاد مردم به آن است. همان‌طور که در روند داستان می‌بینیم، این تفکر عامی، زمانی شکل می‌گیرد که علّت پدیده‌ها به درستی درک نمی‌شوند. عنوان در کنار پیشانی‌نوشت داستان که جمله‌ای از نیرنگستان صادق هدایت است؛«مرغ که به تقلید خروس بخواند دوشنبه و چهارشنبه خوبست روزهای دیگر بد است باید او را بیرون کرد یا بخشید»؛ ذهن خواننده را قبل از هر چیز برای مواجهه با روایات خرافی و در عین حال، حضور موثر مرغی که احتمالا خروس‌وار می‌خواند، آماده می‌کند. قهرمانِ اصلی داستان یعنی «مرغ»، در کنار دیگر شخصیت‌های داستانی، پویا و تاثیرگذار است. اعضای خانه و همسایه‌ها که پیش‌تر رابطه خوبی با مرغ داشتند با شنیدن صدای خروس از او دچار ترس و نفرت شدند و این درحالی است که راوی می‌گوید مرغ این را فهمیده و در حرکاتش نوعی ناشیگری و دستپاچگی وجود دارد.مرغ کاملا خصوصیاتی انسانی دارد.

مثلا: «مرغ پاکوتاه خاورخیاط در تاریکی چندک زده بود و با چشمان بسته و نوک آویخته در رویای نامعلومی فرو رفته بود. کسی از سرگذشت این مرغ خبر نداشت و حتی خودش هم بی‌گمان چیزی به یاد نمی‌آورد و نمی‌دانست بر او چه گذشته و از کجا آمده و...» یا در جمله وصف عزاداری حیوان: «شیون‌کنان پر زد و خود را به وسط حیاط رساند.» خصوصیات انسانی که راوی بر آن تاکید می‌کند و همچنین از بین رفتن احتمالی مرغ در انتهای داستان، یادآورِ سرنوشت ناعادلانه ناخداسلمان است. گذشته‌ مرغ و اینکه پدر و مادرش که بودند معلوم نیست و ناخدا نیز همچون او تنهاست و از گذشتگانش کسی برایش باقی نمانده. به‌ طور کلّی این دو کاراکتر در مسائلی چون بیگانگی با اطرافیان‌شان و تنهایی و بدشانسی‌های مکرر شبیهند.یکی از نقاط قوّت داستان لحن‌‌سازی است.

گفت‌وگوهای میان زن‌های همسایه بعد از مرگ ناخدا، توانمندی ادبی و زبان‌آوری دریابندری را به رخ می‌کشد. داستان «مرغ پاکوتاه»، به تجربه زیسته دریابندری مشابهت‌های زیادی دارد. صحبت‌های دریابندری درباره زندگی‌اش یادآور حوادث این داستان است. پدر او پایلوت کشتی (ناخدا) و با اصالتی بوشهری -اهل ده چاه‌کوتاه‌- بوده، که مدّتی در بصره مانده و بعد از آن به آبادان آمده است. در کودکی، پدرش مریض احوال شده و پس از هفت، ‌هشت روز بستری خانگی، درگذشته است. دریابندری می‌گوید که مادرش را به خاطر دارد که بعد از درگذشت پدر یقه خود را پاره کرده و گریه می‌کند.

او در ساخت شخصیت مرغ پاکوتاه زیرکی به خرج داده؛ «پاکوتاه» در تلفظ آوایی «پاکوتا» گفته می‌شود که تداعی‌گر «چاه‌کوتاه» یا «چاکوتا»، دهِ زادگاه پدرش است و این هم دلیل دیگری بر مشابهت این دو شخصیت.نجف دریابندری از بزرگانِ نسلِ پیشین ادیبان ایرانی، به عنوان داستان‌نویس شهرت ندارد امّا نمی‌توان از یاد برد که بخشی از موفقّیت او در ترجمه‌هایش، وامدار قدرت نوشتار فارسی‌اش است و همین کافی است تا داستان‌هایی که بر پایه خاطراتش نوشته را خواندنی کند.

*برای اطلاعات بیشتر درباره مسائل تاریخی زندگی نجف دریابندری ر.ک. سال‌های جوانی و سیاست؛ خاطرات نجف دریابندری از آبادان، در گفت‌وگو با حسین میرزایی، با حمایت ماهنامه آبادان‌نامه، آبادان: مولف. 1394.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...