فروید، شاعران و نویسندگان را بیماران روان رنجوری تلقی میکرد که به دلیل ناتوانی در ارضای غریزهی جنسی خود، با آفرینشهای هنری، تخلیهی روانی میشوند که البته یونگ با این دیدگاه، مخالف بود...نیچه، چون در خانوادهای مذهبی بزرگ شده، نمیتواند عشق را برتابد، از این رو از پل میخواهد که برای او از سالومه خواستگاری کند... دختری زیباروی، سرکش و رهاست که به هیچ روی حاضر نمیشود با ازدواج، آزادیاش را محدود کند... فکر برتا حتی در خواب او را رها نمیکرد
از دیگر سو، فروید، برای اثبات بسیاری از یافته های بالینی خود، به ادبیات روی آورد. به عنوان نمونه، عقدهی ادیپ، الکترا، نارسیسیسم و سادیسم، همه، مفاهیمیاند که از بطن اساطیر و ادبیات، وام گرفته شده است. از دیگر موارد تبلور روانکاوی در ادبیات، تحلیل فروید از صور خیال در گسترهی ادبیات بود. فروید آثار هنری را با توجه به تصعید روانی، دارای مبنای جنسی میدانست. از این رو تصاویر مقعر و پهن یا افتاده را نماد مادینگی و تصاویری را که طولشان بیشتر از قطرشان است، نماد نرینگی تلقی میکرد که البته کارل گوستاو یونگ، در این زمینه نیز با فروید موافق نبود.(شایگان فر ١١٣-١١٠) نورمن هالند و مری بناپارت نیز که از بزرگترین منتقدان نقد روان شناختیاند، متون ادبی را مجموعهای از پنهان کاریها یا نظامهای رمزگزاری شده، میدانستند که حکم نوعی لفافه را دارد و با نقد روانکاوی میتوان به درون این لفافه ها، راه برد.(رایت ١٠٢)
الیزابت رایت نیز معتقد است: اس و اساس بینش بدیع فروید، نیروی تعیین کنندهی جنبهی ناخودآگاه بیان Utterance، بود که نشان میداد میتوان ثابت کرد که رجیا، جنای و تنق از روالی مشابه با روال برخی از فرایندهای ذهنی و زبانی برخوردارند. گرچه این جلوهها، در دیگر شکلهای سخن نیز مشهود است، اما بینش فروید، به ویته در ادبیات، مصداق دارد، چرا که برخلاف دیگر شکل های سخن که احتمالا در پی اجتناب از ابهامند، ادبیات تعمدا ابهام میآفریند.(رایت ٩٧)
امروز پیوند روانکاوی و ادبیات چنان پر رنگ شده که در درمان بسیاری از روان نژندی ها، از هنردرمانی Art therapy استفاده میشود. کبل Kebel، استاد شعر دانشگاه اکسفورد، در همین راستا معتقد است: شعر احساس ذهنی هنرمند را تسکین میدهد. هنر مفری است که مانع از جنون واقعی میشود. (پاینده ٨٤)
از دیگر مواردی که به خوبی ادبیات را با روانکاوی، پیوند میدهد، این که بسیاری از روانکاوان یا منتقدان ادبی، برای اثبات یافته های روانکاوی، به شاهکارهای ادبی روی آوردهاند. اگرچه خود فروید، برخی از نظریات خود را در هنر و ادبیات به کار برد، اما نخستین تحلیل جدی و جامع این اثر ادبی، از منظر نقد روانکاوی، هملت و ادیپ Hamlet and Oedipus، اثر ارنست جونز Ernest Jonse بود که باعث شد بعدها آثار زیادی در تجزیه و تحلیل آثار نویسندگان نوشته شود. اما آنچه که در نوع خود تازگی دارد، این است که روانشناسی برای نشان دادن چگونگی درمان بیماران روانی، به خلق رمان بپردازد و در قالب رمان، یافته های بالینی خود را به نمایش بگذارد. اروین یالوم Irvin Yalom، از جملهی نخستین روان پزشکانی است که با خلق آثاری چون وقتی نیچه گریست، جلاد عشق و دراز کشیدن بر مبل راحتی، شکل نوینی از پیوند روانکاوی و ادبیات را نمایان ساخته است. رمان وقتی نیچه گریست، از جمله رمان های موفقی است که، یالوم، استاد روان پزشکی دانشگاه استنفورد، با هنرمندی تمام، نوشت و مدال طلای باشگاه هم سود کالیفرنیا را از آن خود کرد و کمی بعد پینشه پری Pinchas Perry براساس این رمان، فیلمی جذاب با همین نام، ساخت. این رمان به پانزده زبان ترجمه شد و در خارج از امریکا نیز به نیکی مورد توجه واقع شد. (یالوم ١٣)
نهاد، من، فرامن و لیبیدو
از آنجا که نقد و بررسی رمان وقتی نیچه گریست بر اساس نهاد، من، فرامن و لیبیدو صورت میگیرد، پیش از هر گونه تحلیلی، آشنایی اجمالی با این مفاهیم بنیادین نقد روان شناختی ضروری مینماید.
نهاد: فروید معتقد بود که ساختار شخصیت هر انسان، از سه بخش نهاد Id، من Ego و فرامن Super ego، تشکیل شده است. نهاد، منبع انرژی است و فقط به دنبال کسب لذت است. نهاد، هیچ نوع ارزشی نمیشناسد و پایبند هیچ اصل اخلاقی نیست: «نهاد، سرچشمهی تجاوزات و تمایلات ماست. بی قانون، ضد اجتماعی و غیر اخلاقی است. کار آن، تنها سیراب کردن غرایز لذت جویانهی ما، بدون هیچگونه توجهی به قراردادهای اجتماعی، مبادی قانونی و محدودیت های اخلاقی است.» (گورین و همکاران ١٤٤)
من: از منطق و اصل واقعیت، پیروی میکند: «من، نمایندهی عقل و منطق و مصلحت اندیشی است، در حالی که نهاد، نمایندهی شهوات لجام گسیخته است. همانطور که نهاد، زیر فرمان اصل لذت جویی است، من، از اصل واقعیت فرمان میگیرد.» (همان ) فروید، معتقد است: «خود، مظهر جهان بیرونی (واقعیت ) است، حال آنکه فراخود، مظهر جهان درونی(نهاد) است...» (فروید، الف ٢٤٧) به عبارت ساده تر، من، همیشه ناچار است میان دو نظام احساسی و بدون منطق، یعنی نهاد و فرامن، تعادل برقرار سازد. از یک سو، تمایل نهاد را در نابود کردن همه چیز، برای بقای خود، متعادل میکند و از دیگر سو، تمایل فرامن را در راستای فدا کردن خود و وانهادن دنیای پست، کاهش میدهد. (شایگان فر ١٠٦) فروید معتقد است: «هر قدر مشکلی که خود باید بر آن فایق آید، پیچیده تر باشد، به همان میزان، روان نژندی نیز با سهولت بیشتری بروز مییاید، زیرا روان رنجوری، صرفا نشانهی عدم موفقیت خود، در ایجاد یک ترکیب است و حکایت از آن دارد که خود در تلاش برای به وجود آوردن نوعی ترکیب، از یکپارچگی خویش دست کشیده است.» (فروید، ٢٥٥)
فرامن: درنتیجهی بایدها و نبایدها، تربیت های اخلاقی و مذهبی، به وجود میآید و همواره مدافع ارزش هایی است که مذهب، جامعه و والدین، در ناخودآگاه فرد، القا کردهاند. فرامن، گرایشهای نهاد را سرکوب یا متوقف میکند و گرایش های لذت جویانهای از قبیل تجاوز، شهوات جنسی و غریزهی ادیپی را که جامعه مطرود میشمارد، به قسمت ناخودآگاه، پس میراند. نهاد از ما اهریمن میسازد و فرامن، فرشته و من سعی در تعادل این دو دارد. (همان 145)
لیبیدو Libido: عاملی غریزی و پر انرژی است که در درون نهاد قرار دارد و می کوشد انسان را در هر زمینهای به پیروزی و برتری برساند. فروید از لیبیدو به عنوان «اصل لذت جویی» Pleasure Principle یاد میکند (امامی ١٣٦) که نهاد به واسطهی آن، در پی ارضای لذات هر چه بیشتر برمی آید. در واقع لیبیدو بیشتر بخش جنسی نهاد را شامل میشود و یکی از مهم ترین نیروهایی است که انسان را به سوی پیشرفت سوق میدهد، اما اگر مهار نشود، نهاد به واسطهی آن لجام گسیختگی و هرزگی پیشه میکند و ممکن است حتی به خودتخریبی شخصی بیانجامد. اگرچه، لیبیدو، شهوت به معنای عام تلقی میشود، اما شهوتی که بیشترین نیروی لیبیدو را تأمین میکند، شهوت جنسی است. فروید معتقد است، لیبیدو یا شهوت جنسی، سلسله جنبان همهی فعل و انفعالات انسانی است و بدون آن هیچ پیشرفتی امکانپذیر نیست. از دید فروید، چون مذهب، عرف جامعه و اخلاق، مانع ارضای نیروی جنسی میشوند، انسان، از طریق تصعید، انرژی های فروخوردهی خود را به این روش رها می کند، در غیر این
صورت، شخص به روان نژندی مبتلا میشود. البته یونگ، این دیدگاه را رد کرد و اعلام کرد: «این آموزه، بر حدسیاتی بیوجه و من عندی، مبتنی است؛ به عنوان مثال، این مطلب صحت ندارد که مبنای روان نژندیها، منحصرا سرکوفتگی جنسی است.» (یونگ ٧٢)
خلاصهی رمان
سالومه Lou Salome، به دلیل مشکل تنفسی روسیه را ترک میکند و به زوریخ میرود. در آنجا با فیلسوف برجستهای به نام پل ره Paul Ree آشنا میشود. پل که خود از مریدان و دوستان نیچه است، سالومه را نیز به نیچه معرفی میکند. پس از چندی، نیچه و پل، هر دو عاشق سالومه میشوند. نیچه، چون در خانوادهای مذهبی بزرگ شده، نمیتواند عشق را برتابد، از این رو از پل میخواهد که برای او از سالومه خواستگاری کند. این پیشنهاد برای پل بسیار دردناک است، اما آن را با سالومه در میان مینهد. سالومه، دختری زیباروی، سرکش و رهاست که به هیچ روی حاضر نمیشود با ازدواج، آزادیاش را محدود کند. از این رو عشق پل را پذیرا میشود و دست رد بر سینهی نیچه مینهد. نیچه، سخت برمیآشوبد و رواننژندیاش تا جایی فرا میرود که تصمیم میگیرد خودکشی کند. سالومه، که با تمام وجود، نیچه را دوست دارد، در پی چاره برمیآید و ماجرا را با یوزف برویر Josef Breuer، بزرگترین روانکاو عصر خویش، در میان مینهد و اعلام میکند که فلسفهی غرب در خطر است. نیچه و برویر، یکدیگر را ملاقات میکنند، اما نیچه حاضر به همکاری نیست و به شدت از ترحم دیگران در حق خودش، رنج میبرد. برویر که با خواندن آثار نیچه، به نبوغ او پی برده بود، نمیتوانست او را به حال خود رها کند. از قضا، برویر نیز با وجود زنی زیبا و سه فرزند و موقعیت اجتماعی ممتاز، عاشق یکی از بیماران خود به نام برتا پاپنهایم Bertha Pappenheim شده بود و با این که به اصرار همسرش، او را به پزشکی دیگری واگذار کرده بود، پیوسته در حسرت او میسوخت و فکر برتا حتی در خواب او را رها نمیکرد. وقتی نیچه، چمدان به دست برای تسویه حساب و خداحافظی به مطب برویر میآید، برویر به نیچه میگوید که به کمک او سخت نیازمند است. از این رو، از او میخواهد تا از رفتن صرف نظر کرده و روح بیمار برویر را درمان کند، و در عوض برویر، مراقب سلامتی جسمانی نیچه باشد. نیچه میپذیرد. او به این نتیجه میرسد که برویر باید به زن، فرزند، زندگی و موقعیت اجتماعی، پشت پا بزند و به سراغ برتا برود. در این صورت است که میتواند به گرمی، به کانون گرم خانوادهی خود برگردد. برویر، سخت برآشفته میشود و ماجرا را با شاگرد خود، زیگموند فروید، در میان مینهد. فروید نیز او را به رفتن برمیانگیزد. برویر، خانواده را رها میکند، اما با کمال ناباوری، برتا را دلدادهی پزشکی دیگری میبیند. او برای این که توجه فاحشهها را به خود جلب کند، خود را از شر ریش و لباس رسمی، رها میکند، اما باز هم کسی او را نمی پذیرد. در هیأت یک گارسون، در کافهای مشغول میشود، تا این که روزی فروید و نامزدش، او را میشناسند. برویر خود را در رودخانه میاندازد و فروید نیز در پی نجات او، خود را به امواج رود می سپارد.
اینجاست که فروید با ضربات سیلی، برویر را از خواب مصنوعی بیدار میکند. برویر، پس از بیداری، احسای سبکی میکند و با آغوش گرم، خانواده را میپذیرد و فکر برتا، برای همیشه از ذهن او پاک میشود. نیچه، با شنیدن ماجرای برویر، زبان به اعتراف میگشاید و ماجرای خودش با سالومه را فاش میکند. برویر، به او میفهماند که سالومه نیز چون برتا، عاشق نیچه نیست و همان رفتاری که با نیچه داشته، در مواجهه با او نیز، به همین صورت برخورد خواهد کرد. نیچه نیز به این نتیجه میرسد که سالومه، آنچنان که او فکر می کرده، عاشق نبوده، بلکه به هر کس میرسیده، اظهار دلباختگی میکرده است. از این رو نیچه نیز، تصور خیالی خود دربارهی سالومه را کنار مینهد و فارغ از هرگونه روان پریشی به شهر خود باز میگردد.
هر دو زن او را بر میانگیزند
رمان را میتوان در دو بخش جداگانهی بررسی کرد:
١. برویر (نهاد)+ ماتیلده، همسر برویر (فرامن)+ نیچه (من) + برتا (لیبیدو)
2. نیچه (نهاد)+ الیزابت، خواهر نیچه و مادرش (فرامن)+ برویر (من)+ سالومه (لیبیدو)
پیش از هر بحثی، باید یادآور شد که کانون مرکزی رمان، لیبیدو و نیروی جنسی است که در این رمان، سالومه و برتا، مظهر این نیروی سرکشند. نخستین چیزی که توجه هر منتقدی را به خود جلب میکند، تصویر روی جلد کتاب است ؛ سالومه، تازیانه به دست، در کالسکه در حالتی ایستاده که گویا میخواهد اسبها را به تاخت وادارد، اما به جای اسبها، نیچه و پل ایستادهاند. این تصویر نمادین، به خوبی گویای آن است که لیبیدو و نیروی جنسی، افسار مردان را در دست گرفته و سلسله جنبان فعل و انفعالات هر فردی، از لیبیدو نشأت میگیرد. سالومه روزی ضمن معرفی افراد در عکس برای برویر، میگوید: «نظرتان دربارهی اسبهای من چیست دکتر برویر؟» (یالوم ٥٤) نیچه نیز، روزی در حضور برویر اقرار میکند که: «سالومه افسار و تازیانه به دست، هر دوی ما را زیر نظر داشت.» (همان ٤٢٢).
نکتهی جالب توجه این که نه تنها، سالومه تازیانه به دست است، برتا نیز در عکسی که برویر به نیچه نشان میدهد، تازیانهای بلند در دست دارد. (همان ٣٣٤) به نظر نگارنده، تازیانه در دست داشتن سالومه و برتا، دو شخصیت اصلی زن این رمان، به خوبی گویای لیبیدو و نیروی جنسی است که مردان را در قبضهی خود گرفتار کرده و زمام آنها را در دست گرفته است. حال که کانون مرکزی رمان روشن شد، ابتدا به نقد و بررسی بخش اول رمان پرداخته میشود.
1. برویر (نهاد)+ ماتیلده، همسر برویر (فرامن)+ نیچه (من) + برتا (لیبیدو)
برویر، با وجود زن زیبا و فرزند و موقعیت اجتماعی ممتاز، در پی لذت جویی بیشتر است؛ از این رو آزادی نیچه، او را وسوسه میکند: «... و آزادی نیچه! آیا میشد همچون او زندگی کرد، نه خانهای، نه قید و بندی، نه حقوقی و نه فرزندی که نیاز به رسیدگی داشته باشد، نه ساعت کاری دارد و نه نقشی در اجتماع بر عهده گرفته است. این آزادی وسوسه اش میکرد.» (یالوم ١٣١)
از طرف دیگر، برویر با وجود داشتن زنی زیبا، عشق به یکی از بیمارانش (برتا)، او را سخت، بر آتش شوق نشانده بود و لحظهای نمیتوانست به کام گیری از او، نیاندیشد: «برویر متحیرانه دریافت به ندرت ممکن است یک ساعت بگذرد که در آن به نشخوار ذهنی دربارهی برتا، نپرداخته باشد.» (همان ٧٣) فکر برتا، نه تنها در بیداری، بلکه در خواب نیز، از او دست بر نمیداشت: «برتا بی سر و صدا به ذهنش راه مییافت. گرفتن بازویش و قدم زدن با او، زیر آفتابی گرم و درخشان و دور از وین ...» (همان ٦٦)
البته، این تنها برتا نیست که برویر را لجام گسیخته کرده، بلکه سالومه نیز او را از خود ستانده است: «هر دو زن او را بر میانگیختند. به ارتعاش گرمی فکر میکرد که این دو در کمرگاهش پدید میآوردند و در همان حال هر دو او را به هراس میافکندند؛ سالومه با قدرتش، که میتواند هر چه بخواهد با او بکند و برتا با اطاعت محضش، که به او اجازهی هر کاری میدهد...» (همان ٣٣)
برویر، نهادی است که به دنبال ارضای لیبیدو است، او حتی از اینکه زمانی منشیاش، اوا برگر، خود را در اختیار او قرار داده، اما او جواب منفی داده، سخت پشیمان است. (همان٢٥٣) فکر برتا و سالومه چنان نهاد برویر را برمیآشوبد که همسرش ماتیلده، که مدام در هیأت فرامن، مانع لجام گسیختگی برویر است، در نظرش، چونان دیوی، جلوهگر میشود: «وقتی با او ازدواج کرده بود، از ملکه، از برتا و حتی از سالومه هم زیباتر بود. مردی در وین نبود که به او رشک نبرده باشد. پس چرا حالا نمیتوانست لمس کندش و ببوسدش؟ چرا دهان بازش، او را میترساند؟ چرا به این اعتقاد وحشتناک رسیده بود که باید از چنگش بگریزد؟» (همان ١٢٩) این ترس از ماتیلده، در واقع ترس از فرامن است که مانع تاخت و تاز هرچه بیشتر نهاد میشود. از این رو برویر که در هیأت نهاد، تنها و تنها بر اساس اصل لذت، پیش میرود و به هیچ اصل اخلاقی پایبند نیست، به ترک زن و فرزند و خانواده میاندیشد. حال که نهاد (برویر)، به اوج سرکشی خود رسیده، فرامن(ماتیلده، همسر برویر)، وارد عمل میشود و میکوشد به هر شکلی که شده، نهاد لجام گسیخته را سر جای خود بنشاند.
فرامن، تحت سیطرهی اصل اخلاق قرار دارد و تجسم وجدان اجتماعی است (پاینده ٧٣)، از این رو، ماتیلده (فرامن)، به شدت خشم خود را نسبت به توجه زیاده از حد نهاد (برویر) نسبت به لیبیدو (برتا)، ابراز میکند: «او به خاطر ساعاتی که با برتا گذراندهام، از من رنجیده و در واقع هنوز هم بسیار خشمگین است و حاضر نیست در این باره با من صحبت کند.» (همان ٨٦)، اما ماتیلده (فرامن)، تنها به ابراز خشم علیه نهاد بسنده نمیکند، بلکه از نهاد میخواهد برای همیشه، لیبیدو را از فضای ذهنی خود بیرون کند، از این رو از برویر میخواهد از مصاحبت با برتا دست بردارد و او را به آسایشگاه، زیر نظر پزشک دیگری بفرستد و از طرفی، منشی اش، اوا برگر را نیز اخراج کند. (همان ٨٦ و ١٥١) تا به این ترتیب، رابطهی نهاد با لیبیدو، برای همیشه گسسته شود. از سویی، وقتی برویر، فکر رهایی از خانواده را با او در میان می نهد، سخت برمیآشوبد و فریاد برمیآورد: «... از رهایی حرف میزنی؟ چه شوخی بیرحمانهای! آیا حقیقتا نمیفهمی که در برابر خودت، من و ما متعهد هستی؟ این غیر اخلاقی است، شریرانه است.» (همان ٣٧٨)
اما نهاد (برویر)، سرکش تر از آن است که با تهدیدهای فرامن، به راحتی سر تسلیم فرو آورد. از این رو، میکوشد علیه فرامن، ایستادگی کند، اما به دلیل شدت درگیری با فرامن، مدام، گرفتار کابوس میشود. برای مثال خواب میبیند در وان حمام نشسته، اما چون شیر آب را باز می کند، جویی از حشرات و قطعات کوچک ماشین آلات و گلوله هایی از لجن، بر سر و روی او میریزد.(همان ٢٦٣) چون هر روز، نهاد (برویر)، بیشتر در تنگنا قرار میگیرد و سایهی فرامن (ماتیلده) لحظه به لحظه، بر او سنگین تر میشود، فکر حذف فیزیکی فرامن (ماتیلده)، در وجود برویر قوت میگیرد، اما از آنجا که در عالم واقع، قادر به این کار نیست، در رویا ماتیلده را میکشد. رویا یکی از مفاهیم بنیادین روانکاوی است که به شکل های مختلف، امیال فروکوفتهی ما را نمایان میسازد: «فروید معتقد است که در بیداری، خود (من)، امیال نهاد را سرکوب میکند و مجال بروز به آن نمیدهد، اما در خواب این مهار برداشته میشود، بنابراین تصاویری که می بینیم، همان چیزهایی هستند که ما میخواهیم انجام دهیم، ولی هرگز در بیداری، نمیتوانیم محققشان کنیم.» (پاینده ٧٣)
البته، برویر در رویا به ظاهر در پی نجات ماتیلده برمیآید، به این گونه که خواب میبیند، خانهاش در آتش میسوزد و او با شجاعت، از میان شعلههای آتش می گذرد تا همسر و فرزندانش را نجات دهد، اما به او میگویند که همه، در آتش سوختهاند. (یالوم ٢٩٩) باید یادآوری کرد که امیال واپس زدهی ما، در رویا، به شکل های گوناگون ظاهر میشوند که فروید از این فرایند، به کارکرد رویا Dream Work تعبیر میکند، به این معنی که افکار واپس زده، در رویا سانسور شده و به یکی از شیوههای جابجایی Displacement، ادغام Condensation و یا واکنش وارونه Reaction Formation، جلوه مینمایند.
... برویر (نهاد)، که نمیتواند بیش از این حاکمیت ماتیلده (فرامن) را برتابد، روز به روز درمانده تر میشود و تعارض بیشتری بر او سایه میافکند... از این رو تنها راه چاره را در خودکشی میداند؛ کاری که نهاد، در پی کسب لذت بیشتر، ممکن است انجام دهد: «عامل نهاد در شخصیت انسان، فقط به دنبال کسب لذات است. انسانی که کاملا تحت کنترل نهاد خود قرار گیرد و من و فرامن او قدرت مهار نهاد را از دست بدهند، ممکن است حتی خود را به نابودی بکشاند.» (شایگان فر ١٠٦) ویلفرد ال گورین Wilfredl Guerin نیز معتقد است: «اگر نهاد را مهار نکنیم، ممکن است ما را به هر راهی، به تخریب یا حتی خودتخریبی بکشاند، تا تمایلات لذت جویانهی خود را ارضا کند.» (گورین و همکاران ١٤٤)، از این رو برویر نیز به خودکشی میاندیشد. در این لحظهی بحرانی است که نیچه (من)، وارد عمل میشود. همان طور که من، سعی در برقراری تعادل بین نهاد و فرامن دارد، نیچه نیز در هیأت من میکوشد که تنش بین نهاد و فرامن را تا حد امکان، متعادل کند، از این رو به برویر می گوید که او هیچ عشقی نسبت به برتا ندارد و تنها در پی تصاحب برتاست: «عاشق کسی نیست که عشق میورزد، بلکه هدفش تصاحب معشوق است. این است دلیل خشنودی شما از برتا، زمانی که میگفت: شما تنها مرد زندگی او خواهید بود...»(یالوم ٢٦٩)، از طرف دیگر، به برویر یادآور میشود که برتا نیز عاشق او نیست و اگر او به راستی عاشق برویر میبود، به پزشک جدیدش دل نمیبست و او را نیز قربانی خود نمیکرد: «قصد دارد تو را از راه به در کند و به زنا بکشاند. او به تو تکیه میکند و تظاهر میکند نمی تواند راه برود. سعی دارد زندگی زناشوییات را نابود کند. با تظاهر به باردار شدن از تو، تو را مورد استهزای عموم قرار میدهد. این زن عاشق تو نیست. او میخواهد تو را نابود کند.» (همان ٣١٦)
چنانکه گفته شد، من، تنها محدود کنندهی نهاد نیست، بلکه وظیفهی متعادل کردن فرامن را نیز بر عهده دارد، از این رو نیچه (من)، این بار به فرامن برویر میتازد و میکوشد نیروهای واپس زده و فروخوردهی برویر را که مستأصلش کردهاند، رها کند. از این رو نیچه، برویر را به ترک خانواده و زن و فرزند، برمیانگیزد، چرا که مطمئن است تا برویر رها نشود، نمی تواند با آغوش گرم، خانوادهی خود را پذیرا شود: «تو باید شرارت را در وجود خویش بشناسی. نمیتوان نیمه آزاد بود. غرایزت نیز تشنهی آزادیاند. سگان وحشی در سرداب وجودت برای رهایی پارس میکنند. گوش کن، صدایشان را نمی شنوی؟ برای ساخت فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. ازدواج نباید زندان تو باشد، بلکه باید باغی باشد که چیزی برتر در آن کشت میشود. شاید تنها راه برای حفظ زناشوییات، دست کشیدن از آن باشد. زناشویی مقدش است، ولی شکستن پیمان زناشویی، بهتر از شکسته شدن به وسیلهی آن است.» (همان ٣٧٢)
2. نیچه (نهاد)+ الیزابت، خواهر نیچه و مادرش (فرامن)+ برویر (من)+ سالومه (لیبیدو)
در این بخش، نیچه در هیأت نهاد نمایان میشود. او بر آن است که به هر ترتیب شده، به سالومه (لیبیدو)، دست یابد و با ارضای لیبیدو، خود را از روان نژندی رها سازد. او عشق خود را به سالومه ابراز میکند، اما بیدرنگ، خانواده و به ویژه خواهرش، الیزابت، در هیأت فرامن بر او ظاهر میشوند و عشق به زن را در نظر او، به صورت تابو و امر ممنوع جلوه میدهند: «پس از مرگ پدر، توسط زنان بیروح و غیر صمیمیای احاطه شدم. مادرم، خواهرم، مادر بزرگم و عمه هایم. باید از آن زنان آسیب عمیقی دیده باشم، زیرا از وقتی یادم هست، رابطه با زن را بیمناک میدانستم. لذت جسمانی بدن زن، از دید من، نهایت پریشانی است؛ سدی است میان من و مأموریتی که در زندگی دارم.» (یالوم ٤١٦)
از این رو، نیچه تحت تأثیر فرامن، به سالومه یادآور میشود که به هیچ روی نباید خانوادهی او به ویژه مادر و خواهرش از رابطهی آنها بویی ببرند. (همان ٥٢)، اما فرامن (الیزابت)، بسیار قویتر از آن است که در برابر سرکشی نهاد (نیچه)، تسلیم شود. این است که سالومه را در دید نیچه به شکل یک بوزینهی روسی جلوه میدهد که در صدد نابودی زندگی نیچه است و با صراحت به نیچه اعلام میکند که اگر سالومه (لیبیدو) را رها نکند، پلیس را در جریان خواهد گذاشت. (همان ١٤٨).
سایهی فرامن (الیزابت و مادرش )، روز به روز، بیشتر نیچه (نهاد) را در چمبرهی خود گرفتار میکند، تا جایی که از عشق و هر چه زن است، متنفر میشود: «اشتیاقی به درک آرزوهای زنها ندارم. آرزوی من دوری از آنهاست. زنان میپوسانند و تباه میکنند... به سراغ زنها میروی، تازیانه را فراموش مکن.» (یالوم ٤٣٣ و پاینده ٣١٧).
با وجود این، نهاد نیز سرکش تر از آن است که دست از لذت بکشد، از این رو نیچه که به شدت تشنهی ارضای لیبیدو است و همهی راه ها را بر روی خود بسته میبیند، به ناچار به سالومه پیشنهاد ازدواج میدهد، تا به این ترتیب، فرامن اخلاق گرا، راه سازش در پیش گیرد. اما سالومه (لیبیدو)، کسی نیست که خود را با قید و بند ازدواج محدود کند: «ازدواج با حسادت و ایجاد حس مالکیت نسبت به اطرافیان، روح را اسیر میکند. هرگز نخواهم گذاشت که چنین عواطفی بر من غلبه کند. امیدوارم هیچ زنی یا مردی، قربانی ضعف یا بی مایگی آن دیگری نشود.» (یالوم ٣٩)، از این رو سالومه، دست رد بر سینهی نیچه میزند و درخواست ازدواج با او را نمیپذیرد.
به دلیل شدت تعارض نهاد و فرامن در نیچه، سخت مستأصل و درمانده شده و آخرین راه چاره را در خودکشی میداند. (همان ١٢٣-١٢٤) اما درست در این بحبوحهی بحرانی است که برویر در هیأت من، پدیدار میشود و میکوشد تنش شدید بین نهاد و فرامن را فرو خواباند.
اما مسأله اینجاست که نیچه به هیچ وجه حاضر به همکاری با او نیست. در واقع، مشکل نیچه، به دوران کودکی او برمیگردد. او در یک محیط ناامن بزرگ شده و از این رو از همان ابتدا، شخصیتی شکننده پیدا کرده است: «سردردها و مشکلات من، از دوران مدرسه شروع شده بود.» (یالوم ١١٣) کارن هورنای [Karen Horney]، معتقد است، ناامنی در دوران کودکی، باعث میشود کودک به یکی از سه سنگر مهرطلبی، برتری طلبی و یا عزلت گزینی، پناه ببرد که البته به دلیل تضاد بین این سه حالت، شخص به شدت دچار تعارض میشود. (هورنای ١١) نیچه، با توجه به ویژگی های شخصیتیاش، جزو برتریطلبهاست که می کوشد به هیچ کس تکیه نکند و خودش، مشکلات خود را حل و فصل کند: «نیچه نمیتواند تحمل کند که کسی به او نزدیک شود و به او پیشنهاد کمک دهد. نیچه به انگیزههای کسی که که از منازعه باز میماند و ادعای فداکاری دارد، عمیقا بیاعتماد است. نیچه حساسیت فوق العادهای به مسألهی قدرت دارد و حاضر نیست در موقعیتی قرار گیرد که ناچار به تفویض قدرتش شود.» (یالوم ١٢٦-٤٧).
از این رو برویر (من )، چون داستان رومیان و زنگیان در مثنوی عمل میکند و با وصف حال خود، در واقع آینهای در برابر نیچه مینهد تا چهرهی حقیقی خود را در آن ببیند. نیچه با شنیدن سرگذشت برویر و بیوفایی برتا و اظهار ارادت سالومه به برویر، ناگاه به خود میآید و به این نکته پی میبرد که سالومه، هر که را میبیند، خود را دلباختهی او نشان میدهد و در واقع عشقی در میان نیست. از این رو نیچهای که نفوذناپذیر مینمود، برای اولین بار لب به سخن میگشاید و میگرید و از طریق تداعی آزاد، تمام افکار فروخفته و واپس زدهای که سالیان سال، بر او سنگینی میکرد، بروز میدهد و به این ترتیب، احسایس سبکی میکند و دیگربار طعم خوش زندگی را میچشد.
محمود رضایی دشت ارژنه. استادیار دانشگاه شهید چمران اهواز
پژوهش ادبیات معاصر جهان. زمستان 1390. شماره 64
Bibliography
Emami, Nasrollah. (1385/2007). Mabani v Raveshhaye Naghde Adabi, Tehran, Jam.
Freud, Zigmond A. (1373/1985). Khod v Nahad (Ego and ID), Translated by Hoseyn
Payandeh, Arghanoon, First year, pp 229-251.
---. B. (1373/1985). Dastayovski v Pedarkoshi (Dastayovski and Patricide), Translatedby Hoseyn Payandeh, Arghanoon, First year, pp 253-271.
Goorin,Vilferd El v Hamkaran. (1373/1985). Rahnamay Rooykardhaye Naghde Adabi (A
Hand Book of Literary Criticism Approaches) Translated by Zahra Mihankhah,
Tehran, Ettalaat Publications.
Horney, Karen. (1387/2009). Asabiiat v Roshd Adami (Nervessness and Human
Growth). Tehran, Behjat Publications.
Macaric.Irna Rima. (1385,2007). Daneshnameye Nazariiehaye Adabi Moaser
(encyclopedya of contemporery literary Theories), Translated by Mehran Mohajer
and Mohammad Nabavi, Tehran, Agah Publications.
Payandeh, Hoseyn. (1382/2004). Goftemane Naghd, Maghalati dar Naghde Adabi
(Discorse of Criticism, Some Esseys in Literary Criticism), Tehran, Rooznagar
Publications.
Rayt, Elizabet. (1373/1985). Naghde Ravankavaneye Modern (New psychological
Criticism), Translated by Hoseyn Payandeh, Arghanoon, First year, pp 97-122.
Shayganfar, Hamid Reza. (1380/2002). Naghde Adabi (Literary Criticism), Teharn,
Dastan Publications.Yalom, Arvin. (1387/2009). Vaghti Nietzsche Grist (When Nietzsche Wept), Translated
by Sepideye Habib, Tehran, Karavan Publications.
Yong (Jung), Karl Gustave (1372/1984). Jahan Negari (Worldview), Translated by
Jalale Sattari, Tehran, Toos Publications.