زبان سرخ و سر سبز! | الف


نام میرزاده‌ی عشقی با نقاط عطف بسیار مهمی از تاریخ معاصر ایران گره خورده است؛ وقایعی همچون جنگ جهانی اول، سقوط سلسله‌ی قاجار، کودتای سوم اسفند و دوره‌ی جمهوری‌خواهیِ سردار سپه. شخصیتی تحلیل‌گریز و چالش‌برانگیز که حضور او در بسیاری از تحولات آغازینِ قرن و مواضعِ گاه متناقضش، روایت‌های متعددی را پیرامون او پدید آورده و دستمایه‌ی داستان‌ها و آثار نمایشی بسیاری قرار گرفته است. رضا جولایی نیز در رمان «ماه غمگین، ماه سرخ»، برشی کوتاه از روزهای پایانی زندگی عشقی را از چند منظر متفاوت به تصویر کشیده است. او که پیش از این با رمان‌هایی همچون «شب ظلمانی یلدا»، «سوء‌قصد به ذاتِ همایونی» و «شکوفه‌های عناب»، جایگاه و سبک خود را میان مخاطبین روایت‌های تاریخی تثبیت کرده، در این رمان به ناگفته‌ها و جنبه‌های مغفول زندگی این شاعر مبارز و جریان‌ساز پرداخته است. روشنفکری که اگرچه زبانی تندوتیز و نگاهی بی‌اغماض در انتقاد و اعتراض دارد اما در دل بحرانی که زندگی‌اش را تهدید می‌کند، چهره‌ی دیگری از خود به نمایش می‌گذارد.

رضا جولایی ماه غمگین، ماه سرخ

در همان ابتدا و در پیشانی کتاب، عبارتی نقش بسته که همه‌ی هستی و هویت کتاب بر آن استوار است؛ «زبان سرخ... بیرق خون است.» بندی از شعری سروده‌ی میرزاده‌ی عشقی که به شکلی پیش‌گویانه به فرجام تراژیک زندگی‌اش اشاره دارد. فصل اول کتاب با توصیف اعلامیه‌ی مدرس بر در و دیوارهای شهر آغاز می‌شود که فراخوانی است برای تشییع جنازه‌ی سیدی «غریب و مظلوم» و جمعیتی را نشان می‌دهد که به طرف مسجد سپه‌سالار راه افتاده‌اند تا جنازه‌ی عشقی را برای خاکسپاری به ابن بابویه ببرند. زیر چشم مأموران نظمیه، مدرس نماز میت بر او می‌خواند، محمدتقی بهار نطق می‌کند و فرخی یزدی شعر می‌خواند. سردار سپه با قتلِ او پیامش را داده است؛ این‌که هیچ مانعی را بر سر راه رسیدن به تخت طاووس برنمی‌تابد.

نویسنده سپس به گذشته و به پنج روز پایانیِ زندگی میرزاده‌ی عشقی نقب می‌زند؛ از یکشنبه هشتم تیر 1303 تا پنج‌شنبه سیزدهم. شاعری سرگشته که کابوس رهایش نمی‌کند و در پی نوشتن وصیت‌نامه است، در حالی که نه ماترکی دارد و نه وارثی حقیقی. اندیشمندی تجددخواه و آنارشیستی کم‌طاقت که آب در لانه‌ی عقرب ریخته و حالا در بن‌بستی گرفتار آمده و راه پس و پیش ندارد. مأمورهای تأمینات همه جا سایه به سایه در تعقیبش هستند و عن‌قریب است که کارش را تمام کنند. در وطنی که مشروطه‌اش سر زا رفته و مجلس‌اش هم بی‌خاصیت و بی‌اعتبار شده، او در تردید میان ماندن و یا مهاجرت درمانده است: «بلند شو تا دیر نشده جل‌وپلاست را جمع کن، برو از این شهر داغ دم‌کرده‌ی خشک، برگرد به میان تپه‌های سبز موطنت. دیوانه‌ای؟ می‌خواستی چه بشوی؟ شهره‌ی آفاق؟ چه بکنی؟ می‌خواستی کمر سردارسپه را بشکنی؛ اگر هم بتوانی جانت را می‌گذاری بر سر این مهم...»

روایت به شکل مضارع پیش می‌رود و ماجراها در همان هنگام وقوع تعریف می‌شوند. به همین شیوه هم چهارراه مخبرالدوله و لاله‌زار و تهرانِ سال‌های اولیه‌ی 1300 ترسیم می‌شود. جولایی مدام با روزها و تاریخ‌ها بازی می‌کند و لحظه‌های سرنوشت‌ساز را یادآور می‌شود تا مستندگونگیِ متن را قوت بیشتری ببخشد. داستان از نگاه چند شخصیت متفاوت روایت می‌شود. روایت آغازین از چشم میرزاده‌ی عشقی است، روزنامه‌نگاری که «قرن بیستم» را منتشر می‌کند. روزنامه‌ای که به‌قدری مخاطب دارد که تا قیمت 1تومان هم به فروش می‌رسد. روایت بعدی از منظر کوکب پی‌ گرفته می‌شود. زنی روسپی که در خانه‌ی بلقیس‌نامی مشغول کار است. بخش دیگری از وقایع از زبان پاسیار محمد خان درگاهی که از الواطی و گودخوابی و از ته زنبورک‌خانه به پاسیاری اداره تأمینات رسیده، بیان می‌شود. از دیگر راویان این حکایت تراژیک، دو الواطی هستند که برای قتل عشقی اجیر شد‌ه‌اند؛ یکی ابوالقاسم خان معروف به «ابولی یه‌چشم» که مقیم میخانه است و دیگری محمد همدانی که یک شیره‌ای تمام‌عیار است. داستان همچنین از نگاه شاهزاده خانم جوانی که عشقی دلباخته‌ی اوست و محمدتقی بهار که همراه صمیمی روزهای آخر این شاعر است، نقل می‌شود. جولایی پرتره‌ای با حضور همه‌ی عناصر درگیر این حادثه‌ی تاریخی ترسیم می‌کند و هر یک از آن‌ها از قاتل و خبرچین گرفته تا قربانی و یار موافق را به فراخور نقشی که داشته‌اند به صحنه می‌آورد.

جولایی برای بازتعریف این رخداد تاریخی، از شخصیت‌هایی استفاده می‌کند که فاصله‌ی بسیاری از هم دارند و برای اینکه چشم‌انداز جامع‌تری از این ماجرا به دست دهد، پای خوانش‌های دیگری از این واقعه را هم به میان می‌کشد و کاراکترهایی از جایگاه‌های گوناگون اجتماعی به قصه‌اش وارد می‌کند. او طی اپیزودهایی مجزا از هم و از زوایای متفاوت به این رویداد که در بزنگاهی سرنوشت‌ساز از تاریخ معاصر ایران جای دارد، نگریسته است. روایتی که البته خدشه‌ای به واقعیات تثبیت‌شده‌ وارد نمی‌کند و عمدتاً با بهره‌گرفتن از قضایای مبهم و مهجورمانده‌ی تاریخ، جهان زنده‌ی‌ داستانی‌اش را می‌سازد و به‌نوعی تاریخ را در بطن زندگی روایت می‌کند. او روح این شخصیت‌های بازسازی‌شده را، تغییر نمی‌دهد. آن‌ها تیپ‌های تاریخی‌ای هستند که به فراخور نیازِ قصه، فراخوانده شده‌اند؛ از شیره‌ای و نشمه و پاانداز گرفته تا روزنامه‌نگار و شاعر مبارز و آزادی‌خواه. جولایی بر ابعادی از شخصیت میرزاده‌ی عشقی نور می‌تاباند که پیش از این در سایه‌ی نام و سابقه‌ی مبارزه و روحیه‌ی عصیانگرش، به‌ندرت مورد توجه قرار گرفته است. شخصیتی که رفته‌رفته صفات انسانی‌اش، با کند و کاو در لایه‌های زیرین زندگی‌ و در متنِ شخصی‌ترین مراوداتش نمایان می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...