اخیراً از سوی انتشارات برج، رمان «مرثیهای برای آفاق و ثریا» به قلم سما بابایی، از روزنامهنگاران و نویسندگان کشورمان منتشر شده که به روایت زندگی دو زن به نامهای آفاق و ثریا پرداخته است؛ دو زن که در جنگ زنده ماندهاند ولی هنوز گرفتار غم و تنهایی هستند و بهرغم تفاوتهایشان، به سرنوشتی دچار شدهاند که آنها را به هم شبیه و نزدیک کرده است. بهمناسبت انتشار این رمان، که رویکردی نو به تاثیر جنگ بر زنان دارد، با سما بابایی گفتوگویی کردهایم که میخوانید:

در رمانتان به مسائل زنان در متن جنگ پرداختهاید. آیا ایده اصلی رمان در ذهنتان با جنگ شکل گرفت؟ یعنی تصمیم داشتید رمانی با محوریت جنگ بنویسید یا دغدغه اولیهتان مسائل زنان بود و آن را با جنگ گره زدید؟
دغدغهام زنان در جنگ بود. بخشِ مهمی از کودکی ما با جنگ همراه شد؛ با ترسها و نگرانیها و گاهی حتی خانهبهدوشیهایی که ارمغانِ این رویداد تلخ بود. برای من اما سالها طول کشید تا با حقیقت جنگ آشنا شوم. باید اعتراف کنم که در روزگارِ عصیان نوجوانی، همانوقتها که مدیر و ناظم مدرسه وقتی میخواستند ما را موردِ عتاب قرار دهند، میگفتند: «از خونِ شهدا خجالت بکشید» و بعدتر که مداوم پشتِ تریبونهای رسمی فریاد میزدند: «ما شهید ندادیم که …» نوعی خشم نسبت به این مسئله پیدا کردم. حتماً آنانی که همسن و سالِ من هستند، در گپهای دوستانهشان چند باری گفتهاند که «خودشان خواستند بروند جبهه و شهید بشوند، چرا ما باید تاوانش را بدهیم؟» باید زمان میگذشت، باید با مفهوم خاک و جان و ایثار و وطن آشناتر میشدم تا میفهمیدم آن جوانی که از جان خود گذشته است، از معشوقهاش، از جوانیاش، از آرزوهایش و از همه مهمتر از مادرش چه کارِ بزرگی کرده است و آن آدمی که یک روز ساک بسته تا به سفری برود که رفتن با خودش است و برگشتن نه، چه روزگاری گذرانده؛ بهعنوان یک زن و یک روزنامهنگارِ زن، طبیعی است که زنان همواره دغدغهام بودهاند، اصلاً از این مسئله گریزی نیست؛ اما در جنگی که هشت سال طول کشید و نام سرداران شهیدش به اتوبانها و خیابانها رسید، سهمِ زنان چه میشود؟ مگر نه اینکه هر گلولهای که به جان یک سرباز خورد، کیلومترها دورتر قلبِ زن و معشوق و مادرِ آن سرباز را نیز برای همیشه زخمی کرد؟ خوشبختم که در این سالها، خوانشهای زنانه نیز از نبردِ مقدسِ ما شده است؛ اما تا سالهای سال باید از این زنان گفت و شنید و دربارهشان خواند.
آیا تجربه زیستهتان در شکلگیری این رمان و شخصیتهای آن و تصویرهایی که در آن ساختهاید نقش داشته؟ چون تصویرهای زندهای از شهر جنگزده در آن ارائه دادهاید، به نحوی که انگار خودتان زمان جنگ در جنوب بودهاید.
من مدتی بعد از آغازِ جنگ و در تهران به دنیا آمدم. طبیعتاً سالهای جنگ در آن شهرهای جنگزده را ندیدم؛ اما اگر شما چنین لطفی دارید و میگویید که تصویرهای زنده از شهرِ جنگزده در اثر وجود دارد، باید آن را مدیونِ تمام آثارِ مکتوب و تصویری بهجامانده از جنگ بدانم. نمیدانم چقدر مستند و فیلم از آن دوران دیدهام. چقدر کتاب و رمان و داستانِ کوتاه خواندهام. اما از همه بیشتر مرهون خاطرات زنان فرماندهان بزرگ جنگ هستم که منتشر شد و عجب کار بزرگی با انتشارشان اتفاق افتاد. نمیخواهم بگویم کارِ مهمی کردهام، اما واقعاً سالها خواندم و دیدم و با آدمهایی که آن روزگار را دیده بودند، حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم تا سرانجام جرأت کردم تا از آن روزها بنویسم. از طرفی اما نمیشود ایرانی بود و زخم جنگ را به جان نداشت. زخم آن همه جان جوانی که پرپر شد. زخم آن همه آشیانههایی که با عشق ساخته شده بود و با نفرتِ تخاصم به خاک نشست. زخم آن همه دوستیها و عشقها که ناتمام ماند. جنگ اصلاً تمام نشده و هیچ جنگی نیست که در این کره خاکی شروع شود و تمام شود؛ حتی بعد از صلح، بعد از آتشبس، بعد از گذشت دههها، جنگ برای تمام آدمهایی که یک روزش را زندگی کردهاند، ادامه یافته است.
خودتان چه تصویری از جنگ در ذهن دارید؟ آیا خودتان هم میتوانید شخصیتی از داستانی با موضوع جنگ باشید؟
همهمان میتوانیم شخصیت یک داستان با موضوع جنگ باشیم؛ همه ما که در دهههای ۵۰ و ۶۰ و اوایلِ ۷۰ به دنیا آمدیم. همه ما آن سنگرهای تزئینشده در خیابان را دیدهایم. آن سرودهای جنگی که در مدرسه برایمان میگذاشتند، آن قلکهایی که دستمان میدادند تا برای رزمندگان، سکههایمان را جمع کنیم؛ اما مگر همین است؟ کدام روز است که دشمنی منحوس چشم به این خاک نداشته باشد؟ کدام یک از ماست که حتی در روزهای صلح، سایه جنگ را بر سرش ندیده باشد؟ میدانید نقل امروز و دیروز نیست. ما همه زندگیمان به این گذشت که اگر این نشود و آن بشود، اگر آن سر کار بیاید و این نیاید، اگر در آن ینگه دنیا فلانی رئیسجمهور شود و آن نشود، ممکن است «جنگ» شود. وقتی همسایههایمان وارد جنگ شدند، وقتی داعش آمد، وقتی طالبان سرِ کار آمد، همهمان ترسیدیم و ترسهایمان را پشت روزمرهگیهایمان قایم کردیم. جنگ از ما جدا نشد تا خرداد امسال که جنایتکارترین سیاستمدارِ دنیا دوباره آمد و به سرزمینمان تعدی کرد و دوباره داغ بر دلمان نشاند و دوباره یادمان انداخت که ترس از جنگ، همان ترس از مرگ است.
اکنون که بحث جنگ مطرح است این کتاب تا چه اندازه میتواند بیانگر درک متقابل و حس همدردی بین آدمهایی از طبقات و فرهنگهای مختلف باشد که به درد مشترکی دچار میشوند؟
نمیدانم، اما میدانید یک جمله است در «تذکرهالاولیا» از قولِ ابوالحسن سَریّ بن المُغَلَّس السَقَطی که میگوید «و گفت سی سال است تا استغفار همی کنم از یک شکر که کردم گفتند چگونه بود گفت آتش اندر بغداد افتاد کسی مرا خبر آورد که دکان تو نسوخت گفتم الحمدللّه و سی سالست تا پشیمانی همی خورم تا چرا خویشتن را از مسلمانان بهتر خواستم.» این حکایت همه ماست در تمامِ احوال؛ مگر فقط نقل جنگ است؟ ما همهمان در حال نبرد با زندگی هستیم و همهمان خودمان را مرکز ثقل جهان میدانیم و بههمین خاطر است که این همه با هم نامهربانی میکنیم. وقتی مصیبتی جمعی میآید، همهمان مدتی دچارِ غم میشویم؛ اما سرانجام زور زندگی ما را به سمت خود میکشد و بازماندگان میمانند و غم خودشان. میدانید آدمیزاد در «غم» تنهاست، در «رنج» تنهاست، در «درد» تنهاست؛ فرقی نمیکند دردِ شخصیاش باشد یا دردی که بخشِ مهمی از جامعه را گرفتار کرده. ما فقط میتوانیم حواسمان به یکدیگر باشد. شاید باید کمی مهربانتر باشیم یا نه کمی کمتر بد باشیم.

کاملاً معلوم است یک خانم این رمان را نوشته و خیلی زیبا احساسات مادرانه و زنانه را روایت کردهاید با توجه به بیان دراماتیک احساسات شخصیتها و تصویرسازیهای زنده داستان به نظرتان این رمان ظرفیت فیلم شدن را دارد؟
تعدادی از کسانی که کتاب را خواندهاند، به این موضوع اشاره کردهاند که این اثر میتواند تبدیل به اثری سینمایی شود و خب البته که من کتمان نمیکنم که خیلی دلم میخواهد این اتفاق رخ دهد و خودم فیلمنامهاش را بنویسم تا روی پرده بیاید. در آنصورت تعداد بیشتری با ثریا و آفاق و رنجِ این دو زن آشنا میشوند. اصلاً شاید بهانهای باشد برای توجه دوباره به زنان بازمانده از جنگ؛ زنان عاشقِ تنها؛ زنانی که بار یک رازِ بزرگ را بر سینه میکشند.
عشق انگار در این رمان، موتور محرک است و هر دو زن، هم آفاق و هم ثریا، خیلی عاشق هستند. آیا آگاهانه و از آغاز خواسته بودید عشق در این رمان برجسته باشد یا در طول داستان عشق پررنگ شد؟
اصلاً اگر این زنان عاشق نبودند و مهمتر از آن اگر این همه عاشق نبودند که داستان شکل نمیگرفت؛ غم عشق است که این زنان را به این روزگار رسانده وگرنه کم نیستند زنهایی که شوهرِ خود را از دست میدهند و زندگیشان میگذرد. حال گیریم بدتر و گاه حتی بهتر؛ اما میدانید موضوع چیست؟ اگر خداوند یک چیز را در زنان فارغ از نژاد و ملیت و زشتی و زیبایی به عدالت تقسیم کرده باشد، این است که همهشان را عاشق آفریده؛ حالا کسانی این بخت را ندارند که عشقشان را بروز دهند وگرنه که از روزِ ازل تا به ابد زن، عاشق است و تنها بهانهای میخواهد برای بروزِ آن؛ گاهی آن را تماموکمال تقدیمِ عروسکهایش میکند، بعدتر عشقهای خیالی، بعد معشوقهای حقیقی و بعدتر فرزندانش و البته که کلمه «همه» هیچگاه زیبنده نیست و محل شک است؛ اما این «همه» را بهعنوان بخش زیادی از زنان در نظر بگیرید.
نوشتن رمان چقدر طول کشید و آیا زیاد آن را بازنویسی کردید و تغییر دادید؟
اگر از آغازِ فرایند تحقیق را ملاک قرار دهم، زمان زیادی صرف شد. بازنویسی هم شد، زیاد هم شد؛ اما بدنه داستان تغییر نکرد. غم نان و بحث گذران زندگی هم انتشارِ آن را به تعویق انداخت. من از «کلمه» زندگی میگذرانم، اما کلمهها که در قالب داستان و رمان در میآیند، پولی ندارند. کلمه باید خبر و گزارش و محتوای تبلیغاتی شود تا اندک نانی برای نویسندهاش به بار آورد که آن هم این روزها به فترت رسیده است؛ البته خودم هم لابد آن عشقی را که باید نداشتم که مثلاً مثل فلان نویسنده در تنگدستی مطلق زندگی کنم و فقط بنویسم و بنویسم. مگر میشود آرزو نکنم که ای کاش «نوشتن» و «نوشتن برای خود» کارِ تمام وقتم بود؛ من بودم و شخصیتهای خیالیام که هی حرف میزدند و من هی روی کاغذ میآوردم؛ اما زمانه عوض شده است. نمیشود هم بر کسی خرده گرفت که دیگر کمتر کتاب میخرند؛ کمتر کتاب میخوانند، و من چقدر افسوس میخورم برای کسانی که خودشان را از خواندن شاهکارهای ادبی جهان محروم کردهاند.
آیا آثاری درباره جنگ، چه ایرانی و چه خارجی، وجود دارد که در نوشتن این رمان از آنها تاثیر گرفته باشید؟
نشان هر اثری که دیدهام و خواندهام و هر گفتوگویی که کردهام در «مرثیهای برای آفاق و ثریا» وجود دارد؛ اما یکبار دیگر هم خدمتتان عرض کردم، خاطرات زنان شهدا تاثیرِ بسیاری بر من گذاشت. با هر کدامشان همین حالا هم که حرف بزنید، زخم آن عشقِ از دست رفته در وجودشان هست.
کار داستانی جدید هم دارید؟
روی یک کتاب کار میکنم که از آخرین سالهای دهه ۵۰ شروع میشود و تا امروز ادامه دارد. داستان چند زن از چند نسل و طبیعی است که قهرمانانش بارِ دیگر «زنان» هستند. عمدی ندارم که حتماً قهرمانان داستانم «زنان» باشند؛ اما زنان بخشِ بزرگی از تاریخِ معاصرِ ما را ساختهاند و من فکر میکنم سرانجام این زنان هستند که ناجی این وطن خواهند شد.