12 احساس و عاطفه اهمیت بیشتری دارند... فرد از چه پنجره‌ای به هستی و زندگی می‌نگرد... آرمانی دارد اما برای آن کاری انجام نمی‌دهد... احساس گمگشتی و راه گم کردگی... هیچ کس در عالم وجود ما سرک نمی‌کشد تا احوال ما را بپرسد... اینکه در میان دیگران دوست واقعی نمی‌یافت او را رنج می‌دهد... باید با اجازه دیگران بخندیم و گریه کنیم و نمی‌توانیم به صرافت طبع خودمان زندگی کنیم... فقط در برابر معشوق... سیطره کمیت بر کیفیت...


محسن آزموده | اعتماد


قیصر امین‌پور (1386-1338) نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی بی‌تردید یکی از انگشت‌شمار شاعران فارسی زبان نسل انقلاب است که شوربختانه در میانسالگی و آستانه پختگی، نابهنگام درگذشت، اگرچه در همین عمر 48 ساله اشعاری خلق کرد که بسیاری از آنها بخت آن را یافته که بر زبان مردم کوچه و بازار جاری شود، خصلتی که به تعبیر محمدرضا شفیعی کدکنی از نشانه‌های اصلی ارزشمندی یک شاعر است. به مناسبت درگذشت قیصر امین‌پور جلسه‌ای در موسسه شهر کتاب برگزار شد. مصطفی ملکیان در سخنرانی خود با اشاره به نقش مهم احساسات و عواطف انسانی در شناخت یک انسان، بر احساس رنج تاکید گذاشت و سپس به بیان خاستگاه‌های رنج قیصر امین‌پور که در اشعار او بازتاب یافته، پرداخت. آنچه می‌خوانید متن کامل سخنرانی اوست:

مصطفی ملکیان

شناخت انسان از راه عواطف و احساسات
کتاب «این ترانه بوی نان نمی‌دهد: سبک‌شناسی ترانه‌های قیصر امین‌پور» نوشته مهدی فیروزیان به لحاظ شمول موضوعی وسیع‌تر از ترانه‌های این شاعر فقید است و نه فقط برای کسانی که از جنبه ترانه‌سرایی به شخصیت قیصر امین‌پور نگاه می‌کنند، بلکه برای کسانی که علاقه‌مند هستند راجع به او بدانند، سودمند است. ارزش این کتاب از دایره شمول و جامعیت آن فراتر است. تاکنون ندیده‌ام که کسی درباره هیچ یک از شاعران کلاسیک ما تاکنون کتابی با این دقت و متانت و انصاف و ژرف‌نگری و مهم‌تر از همه دید ریاضی وار نوشته باشد. کتاب همچون اثری در حوزه علوم دقیقه مثل ریاضیات و فیزیک و شیمی است. این اثر یادآور کارهای قرن نوزدهم میلادی در اروپاست؛ آثاری که حتی در خود اروپا و امریکای شمالی و کشورهای مترقی امروز نیز کمتر نظیر دارد. بحث من درباره همه مباحث این کتاب نیست و تنها معطوف به بخش اندیشگی آن است و عنوان آن «رنج‌های قیصر جوان در قصر تنهایی اش» است و می‌توان آن را تکمله‌ای بر بخش اندیشگی کتاب دکتر فیروزیان در نظر گرفت.

یکی از مسائل بسیار مهم در فلسفه و روان‌شناسی این است که وقتی انسان بخواهد دیگری را بشناسد، باید سراغ چه وجهی از وجود او برود که اگر آن بخش را شناخت، در واقع آن فرد را شناخته است؟ این مساله از قدیم‌الایام در میان فرزانگان تاریخ، فیلسوفان، عارفان، الهی دانان و روان شناسان مطمح نظر بوده است به این تعبیر که اگر بنا باشد انسان دیگری و به طریق اولی خودش را بشناسد، باید سراغ چه بخشی از شخصیت و منش دیگری و به طریق اولی خودش برود که اگر آن بخش را شناخت، شاه‌کلید شناخت بقیه بخش‌های شخصیت و منش آن دیگری و به طریق اولی خود فرد در اختیار او قرار گرفته است؟ به این پرسش جواب واحدی ارایه نشده است. بر اساس پاسخی که برخی فیلسوفان و روان‌شناسان در تاریخ فرهنگی ارایه کرده‌اند و من آن را می‌پسندم، بحث خود را ارایه می‌کنم.

آیا فرد می‌تواند برای اینکه دیگری را بشناسد، به گفتار و کردار او دقت ورزد و ببیند در حرکات و سکنات ظاهری که با جسم و تن و بدنش انجام می‌دهد، چه گفتاری و کرداری از او صادر شده است یا فرد باید به جای دیگری سرک بکشد؟ به ادله فراوانی که در جاهای دیگر گفته شده است، شک نیست که گفتار و کردار اصلا بازگو‌کننده شخصیت و منش آدمی نیستند. حتی باورهای درونی آدمی نیز بر وفق این نظر ملاک خوبی نیستند یعنی اگر فرد بخواهد دیگری را بشناسد، رجوع به باورهای او از کوچک‌ترین عقاید و باورها تا بزرگ‌ترین و کلان‌ترین آنها چندان مفید به نظر نمی‌رسد. طبق این دیدگاه که در میان فیلسوفان دیوید هیوم بزرگ‌ترین طرفدار آن است و در میان روان شناسان (و در عین حال فیلسوفان) ویلیام جیمز از بزرگ‌ترین طرفداران آن است، برای شناخت دیگری باید احساسات و عواطف و هیجانات او را شناخت، یعنی هسته اصلی شخصیت و منش هر کسی احساسات و عواطف اوست. اگر انسان واقعا به احساسات و عواطف دیگری پی ببرد، به کل وجود او پی برده است و بقیه وجود فرد نسبت به احساسات و عواطف او جنبه فرعی و ثانوی دارد. بنابراین اگر انسان دریابد که دیگری چه احساسات و عواطفی دارد، آن گاه گفتار و کردار او نیز برایش قابل فهم می‌شود و حتی شاید عجیب به نظر برسد، اما باورهای دیگری نیز برایش قابل فهم می‌شود.

12 احساس و عاطفه کلیدی
برای این مقصود در میان مجموعه احساسات و عواطف آدمیان که نزدیک به 90 تا شمرده‌اند، 12 احساس و عاطفه اهمیت بیشتری دارند. بیم و امید دو تا از این احساسات و عواطف هستند. زمانی دیگری را می‌شناسیم که بدانیم او از چه چیزهایی بیم دارد و به چه چیزهایی امید بسته است. این بیم و امید نشان‌دهنده آن است که فرد از چه پنجره‌ای به هستی و زندگی می‌نگرد و از چه پنجره‌ای نیز به انسان می‌نگرد. خشم و خشنودی نیز دو احساس و عاطفه دیگر هستند، یعنی اینکه چه چیزهایی فرد را به خشم می‌آورند و چه چیزهایی او را خشنود می‌کنند. دسته سوم رنج و لذت است، یعنی اینکه فرد از چه چیزهایی رنج می‌برد و از چه اموری به او لذت عاید می‌شود و التذاذ می‌برد. اندوه و شادی دسته چهارم و شرم و پشیمانی دسته پنجم هستند، یعنی انسان از چه افعالی شرم دارد و از کدام افعالش پشیمان است. پشیمانی، ارتباط انسان با خودش را بیان می‌کند و شرم، ارتباط انسان با دیگران را بیان می‌کند، یعنی وقتی انسان به فعل خودش نظر می‌کند، اگر فعلش یا به لحاظ محاسباتی یا از حیث اخلاقی نادرست باشد، نزد خودش پشیمانی می‌کند، اما وقتی خطای فعل آدمی در برابر دیگری آشکار می‌شود، نزد دیگری احساس شرم می‌کند. دسته ششم و اخیر احساسات و عواطف نیز عشق و نفرت است. یعنی انسان عاشق چه موجوداتی است و از چه موجوداتی متنفر است.

بنابراین روانشناسان و فیلسوفان معتقدند این دوازده احساس و عاطفه از قریب به هفتاد و اندی احساس و عاطفه دیگر در شناخت انسان اهمیت بیشتری دارند. اما در میان این 12 احساس و عاطفه نیز مهم‌ترین احساس و عاطفه در شناخت انسان رنج و لذت است، یعنی چه چیزهایی انسان را به رنج می‌اندازد؛ چه اموری به او لذت می‌دهد. به عبارت دیگر اگر کسی بخواهد با نظر دقیق تفاوت دو انسان را بیان کند، باید ببیند که این دو انسان چه تفاوت‌هایی در ناحیه اموری دارند که برای آنها لذتبخش و رنج‌آفرین است. این امر در مورد هر فردی صادق است، بنابراین وقتی با متفکر یا عالم یا فرزانه یا هنرمندی ‌خواه در عرصه مکتوب و خواه در سایر هنرها مواجه می‌شویم، اگر بفهمیم چه چیزهایی به او لذت می‌دهند و چه اموری او را رنج می‌دهند، او را شناخته‌ایم. حتی برای شناخت تحولات شخصیتی یک فرد می‌توان به مطالعه متعلقات این 12 فقره نظر کرد، اگر متعلقات این 12 احساس و عاطفه در انسانی تغییر کرد، شخصیت او دگرگون شده است، اما اگر متعلقات این 12 فقره در انسانی دگرگون نشد، اگر میلیارد فقره معلومات جدید کسب کند یا میلیارد فقره از معلومات از حافظه‌اش فوت شود، باز آن انسان تغییر نکرده است. انسان زمانی تغییر می‌کند که متعلق دست‌کم یکی از این 12 احساس و عاطفه دگرگون شود.

رنج از فقدان یکپارچگی وجودی
به نظر من قیصر امین‌پور شاعر رنج است، یعنی او را اگرچه شعر دینی و مذهبی گفته است، نمی‌توان شاعر دینی و مذهبی تلقی کرد و در عین حال که شعر انقلابی گفته نمی‌توان شاعر انقلابی خواند و با وجود آنکه درباره جنگ شعر گفته، نمی‌توان شاعر جنگ نامید و در عین آنکه درباره آرمان‌های سیاسی سخن گفته، شاعر سیاسی نیست و با اینکه درباره عشق شعر گفته، نمی‌توان او را به طور کامل در رده شاعران عاشقانه سرا قرار داد. هیچ مفهومی در مجموعه آثار قیصر امین‌پور بهتر از مفهوم رنج گویا نیست. تمام اشعار قیصر امین‌پور به وجهی از وجوه رنج‌های او را بیان می‌کنند یعنی از چه چیزهایی در زندگی رنج می‌برده است. بنابراین با توجه به آنچه در قسمت نخست بحث بیان کردم، در کلیات و مجموعه آثار قیصر امین‌پور یک رنج نامه می‌بینیم. از این لحاظ اهمیت دارد که در نظر آوریم اگر کسی این اندازه از درد سخن می‌گوید، فارغ از اوقاتی که می‌گوید «خون دل می‌خورم» و «در رنجم» و «مساحت درد من چه قدر است» و «عذاب‌های من چقدر است»، ببینیم که او واقعا از چه چیزی رنج می‌برده است، زیرا این تعابیر محتوای رنج را نشان نمی‌دهد و فقط به این اشاره دارد که شاعر رنج می‌برد؛ در حالی که در بسیاری از اشعارش به وضوح می‌گوید که از چه چیزهایی در رنج بوده است. شناخت این چیزها او را به ما می‌شناساند.

برای دریافت متعلق رنج در مجموعه آثار قیصر امین‌پور استقصا کردم و 19 متعلق یافته‌ام. یعنی قیصر امین‌پور در زندگی از 19 چیز در رنج بوده است. نخستین چیزی که قیصر امین‌پور از آن رنج می‌برد و به خود او مربوط می‌شود این است که تصور او این است که «من یکپارچگی وجودی ندارم» و کل وجودم یک ارکستر نیست، یعنی چنین نیست که گفتار و کردار و باورها و احساسات و عواطف و اهداف و خواسته‌ها و آرمان‌ها و آرزوهای من کاملا با هم هم‌سو باشند. یعنی او در وجود خودش نوعی دوگانگی یا سه‌گانگی یا n گانگی احساس می‌کند. اگر آنچه در روان‌شناسی یکپارچگی وجودی (integration) خوانده می‌شود، در انسان نباشد، بزرگ‌ترین خاستگاه رنج اوست. قیصر امین‌پور اعتراف می‌کند که در او این نیست. مثلا می‌گوید: دل در تب لبیک تاول زد ولی ما/ لبیک گفتن را لبی هم ‌تر نکردیم.

این نشان می‌دهد که وجودش دو تکه است. یک تکه می‌خواهد تمام هستی‌اش را در یک لبیک خلاصه کند، اما تکه دیگر می‌گوید برای آن لبیک حتی یک لب هم ‌تر نکردیم و در ادامه می‌گوید حتی خیال نای اسماعیل خود را/ همسایه با تصویری از خنجر نکردیم. یا در جای دیگری می‌گوید: بر این زین خالی یلی چون تو باید/ من آن دل ندارم، چه دردی چه دردی. یعنی از سویی نمی‌تواند آن زندگی یلانه و دلیرانه و جوانمردانه را فراموش کند و از سوی دیگر می‌گوید دل آن زندگی را ندارد. این در واقع انشقاقی است که هر یک از ما در وجود خودمان احساس می‌کنیم یا می‌گوید: بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم/ یک عمر به بالین دل مرده نشستیم. اینکه می‌گوید دل من مرده است، نشان می‌دهد که معلوم است چیزی می‌خواسته است و من به او نداده‌ام. برخاست صدا از در و دیوار ولی ما/ با این همه فریاد فرو خورده نشستیم. یا در جایی دیگر می‌گوید: باری، چه سنگین است! /با سایه‌های تار /با سایه‌های پیش پا افتاده بسیار/ با سایه‌های ساده سطحی/ از عمق اقیانوس/ از ارتفاع آفتاب و آسمان گفتن! /تکلیف من با من/ تکلیف من با سایه‌های خویشتن این است!. یا در جای دیگری می‌گوید: دل در خیال رفتن و من فکر ماندن/ او پخته راه است و من خام رسیدن. یعنی در وجود ما انشقاق پدید آمده است.

از خویشتن فریاد
دومین متعلق رنج در اشعار قیصر امین‌پور که باز نشانه‌ شکوه‌ای از خودش است این است که می‌گوید من به خمود و جمود و سکون دچار شده‌ام و پویا نیستم و پرواز نمی‌کنم. می‌گوید: در انجماد سکون پیش از آنکه سنگ شوم/ مرا به هرم نفس‌های عشق آب کنید. یا می‌گوید: دلا به حال تو افسوس می‌خورم که نرفتی. یا می‌گوید: تمام حجم قفس را شناختیم بس است/ بیا تجربه در آسمان پری بزنیم. یا می‌گوید: یک بار به پرواز پری باز نکردیم/ سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم. یا می‌گوید: جزر و مد یال آبی‌ام چه شد؟ / اهتزاز بال من، چرا چنین؟ یا می‌گوید: خدایا یک نفس آواز آواز/ دلم را زنده کن اعجاز اعجاز/ بیا بال و پر ما را بیاموز/ به قدر یک نفس پرواز پرواز. اینکه گویی فرد آرمانی دارد اما برای آن کاری انجام نمی‌دهد و دایما فاصله‌اش با آن آرمان‌ها زیادتر می‌شود، البته برای هر انسانی خاستگاه درد و رنج است.

سومین متعلق رنج در قیصر امین‌پور احساس گمگشتی و راه گم کردگی یا راه نایافتگی است. مثلا می‌گوید: در میان این جهان راه راه/ این هزار راه راه راه/ کو کجاست راه؟ انسان هم می‌تواند راه نایافته باشد و هم راه را گم کند. هر دو حالت رنج آفرین است. چهارمین نکته این است که امین‌پور از این رنج می‌برد که نتواند پیش از رسیدن به کمالی که در نظر داشت، به مرگ برسد. می‌گوید: بی‌درد و بی‌غم است چیدن رسیده را/ خامیم و درد ما از کال چیدن است. پنجمین نکته اینکه قیصر از این رنج می‌برد که استنباط و احساسش این است دست و پابسته سرنوشت است و در برابر تقدیر راه گریز و گزیری ندارد: اما چرا آهنگ شعرهایت تیره و رنگ‌شان تلخ است؟/ وقتی که بره‌ای آرام و سر به زیر، با پای خود مسلخ تقدیر ناگزیر نزدیک می‌شود/ زنگوله‌اش چه آهنگی دارد؟

از دست دیگران فریاد
تا این جا از متعلقاتی از رنج سخن گفته شد که باعث و بانی آن خود شاعر است، اما باعث و بانی رنج‌های بعدی شاعران دیگران هستند. نخستین چیزی که قیصر را بسیار آزار می‌داد این بود که هیچ کس کتاب وجود او را نمی‌خواند و او را نمی‌فهمید: ساکت و تنها چون کتابی در مسیر باد/ می‌خورد هر دم ورق اما/ هیچ کس او را نمی‌خواند. یا می‌گوید: هر چه گفتم هیچ کس نشنید یا باور نکرد/ من دهانی نیستم از زمره این گوش‌ها. 5 سال پیش یک فیلسوف و روان‌شناس امریکایی کتابی با عنوان «نیاز به فهمیده شدن» need to be understood نوشته و در آن به آسیب‌شناسی و آفات روزگار ما پرداخته و معتقد است که بزرگ‌ترین چیزی که در روزگار ما انسان‌ها را آزار می‌دهد و در نتیجه آن انسان‌ها واکنش‌های متفاوتی مثل پرخاشگری یا افسردگی نشان می‌دهند، این است که فهمیده نمی‌شوند. هیچ کس در عالم وجود ما سرک نمی‌کشد تا احوال ما را بپرسد.

هفتمین عامل رنج قیصر امین این است که دیگران از یادش می‌برند و به دست فراموشی‌اش می‌سپرند: برگ‌ها می‌دهد بر باد/ می‌رود از یاد/ هیچ چیز از او نمی‌ماند و در جای دیگری: طنین نام مرا موریانه خواهد خورد. هشتمین عامل رنج امین‌پور این است که در میان دیگران حتی کسانی که دوستان او بودند، دوست واقعی یا نمی‌یافت یا جز به ندرت نمی‌یافت: هیچ کس برایت از صمیم دل دست دوستی تکان نمی‌دهد. یا در شعر «روز ناگزیر» که از بهترین قطعات اوست، یکی از ویژگی‌های روز آرمانی را چنین بر می‌شمرد: آن روز پرواز دست‌های صمیمی/ در جست‌وجوی دوست آغاز می‌شود. یعنی تاکنون کسی دستی در جست‌وجوی دوست نبرده است. یا می‌گوید: مرا قصر تنهایی و بی‌کسی بس/ از این امن‌تر برج عاجی ندیدم/ که جز سکه‌های سیاه دورویی/ به بازار یاران رواجی ندیدم/ به هر کس که دل باختم داغ دیدم/ به هر جا که گل کاشتم خار چیدم. یاد آور رباعی حافظ است که: عمری ز پی مراد ضایع دارم/ وز دور فلک چیست که نافع دارم/ با هر که بگفتم که تو را دوست شدم/ شد دشمن من وه که چه طالع دارم. اینکه در میان دیگران دوست واقعی نمی‌یافت او را رنج می‌دهد.

منشأ نهم رنج قیصر امین‌پور این بود که زندگی اصیل و به حکم صرافت طبع در دیگران نمی‌دید. «زندگی اصیل» مفهومی عرفانی و در فلسفه اگزیستانسیالیستی مفهومی مهم است، یعنی زندگی‌ای که فقط بر اساس فهم و تشخیص خود انسان باشد، یعنی زندگی فقط به حکم عقل و وجدان اخلاقی خود انسان نه زندگی‌ای که دیگران انتظار دارند انسان داشته باشد، بلکه زندگی فقط به مقتضای صرافت طبع انسان مثل یک گیاه چنان که اقتضای وجود اوست، گلبرگ و رنگ و بو عرضه می‌کند. امین‌پور از این حیث زندگی اصیلی داشت و از این حیث بیشتر رنج می‌برد وقتی زندگی‌های بی‌اصالت و عاریتی را در انسان‌ها می‌دید. در شعر روز ناگزیر می‌گوید: روزی که سبز، زرد نباشد/ گل‌ها اجازه داشته باشند/ هر جا که دوست داشته باشند/ بشکفند/ دل‌ها اجازه داشته باشند/ هر جا نیاز داشته باشند/ بشکنند. یعنی ما حتی اجازه نداریم هر جا دل‌مان می‌خواهد دل‌شکسته شویم و باید با اجازه دیگران بخندیم و گریه کنیم و نمی‌توانیم به صرافت طبع خودمان زندگی کنیم. می‌گوید: در این زمانه هیچ کس خودش نیست/ کسی برای یک نفس خودش نیست/ تو ‌ای من، ‌ای عقاب بسته بالم/ اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست/ تو دست کمی شبیه خود باشد/ در این جهان که هیچ کس خودش نیست.

عامل دیگر رنج امین‌پور این است که انسان‌ها عزت نفس خود را پاس نمی‌دارند و پیش هر فرومایه‌ای سر خم می‌کنند و دست هر فرومایه‌ای را می‌بوسند و به پای هر فرومایه‌ای می‌افتند و نمی‌دانند چه موجود ذی‌قیمتی در وجودشان هست. در همان شعر روز ناگزیر می‌گوید: روزی که دست خواهش کوتاه/ روزی که التماس گناه است/ روزی که روی درها با خط ساده‌ای بنویسند/ تنها ورود گردن کج ممنوع! ما معمولا با گردن کج با دیگران مواجه می‌شویم.

قیصر امین پور

کجاست درد جاودانگی؟
عامل یازدهم رنج امین‌پور این است که انسان‌ها در برابر هر کسی به خاک می‌افتند و بر زمین بوسه می‌زنند، در حالی که این کار را فقط باید در برابر معشوق صورت گیرد. یعنی خضوع و خشوع فقط باید از سر عشق باشد. قیصر در روز آرمانی‌اش می‌گوید در آن روز: و زانوان خسته مغرور/ جز پیش پای عشق/ با خاک آشنا نشود. عامل دوازدهم رنج این است که عشق انسان‌ها بی‌قید و شرط نیست و با هزار قید و شرط به آدم علاقه‌مند می‌شوند و از آن جا که عشق‌شان مقید و مشروط است، عشق‌شان عام نیست. یعنی همه آدمیان را دوست ندارند و به افراد خاصی اختصاص می‌کنند. درباره روز آرمانی امین‌پور می‌گوید: روز وفور لبخند/ لبخند بی‌دریغ/ لبخند بی‌مضایقه چشم‌ها/ آن روز/ بی‌چشمداشت بودن لبخند/ قانون مهربانی است.

عامل سیزدهم این است که عاطفه از میان ما انسان‌ها رخت برمی‌بندد: بنگر چگونه عاطفه از دست می‌رود/‌ای وای اگر ز پای نشینیم وای ما. از دست رفتن عاطفه در معنای ادبی یعنی هر چیزی که ما انسان‌ها را به هم متصل و عطف کند، از دست برود. عامل چهاردهم درد و رنج در بیان قیصر امین‌پور این است که آدمیان خواسته‌ها و آرزوها و اهداف فرودست دارند و اهداف والا ندارند و به چیزهای عادی زندگی دلخوش می‌کنند و پرواز نمی‌کنند: خسته‌ام از دست دل‌هایی چنین/ پیش پا افتاده‌تر از خار و خس/ ارتفاع بال‌ها: سطح هوا/ فرصت پروازها: سقف قفس/ خسته از دل/ خسته از این دست دل/‌ای خوشا دل‌های دور از دسترس! و در جای دیگری شاعر در کیف خود همه‌چیز مثل رسید آب و برق و گاز و تلفن و برگه ترفیع و... را پیدا می‌کند و در نهایت می‌گوید: پس کجاست یادداشت‌های درد جاودانگی؟

عامل پانزدهم رنج برای قیصر امین‌پور این است که انسان‌ها کیفیت را از دست داده‌اند و فقط به کمیت‌ها نگاه می‌کنند و حتی امر تا جایی پیش رفته است که برای ارزیابی کیفیت‌ها نیز از کمیت‌ها استفاده می‌کنند. برای مثال اکثر ما می‌گوییم خانه‌ای زیباتر است که قیمت بیشتری داشته باشد. یعنی زیبایی را که یک کیفیت است با کمیت می‌سنجیم. در ادیان و مذاهب این امر یعنی سیطره کمیت بر کیفیت را از علائم آخرالزمان بر می‌شمردند. ما گاه کیفیت‌ها را فراموش می‌کنیم و فقط به کمیت‌ها نظر می‌کنیم و گاه در مقایسه کیفیت‌ها با هم بر اساس کمیت می‌سنجیم. در آن روز آرمانی امین‌پور می‌گوید: روزی که روی قیمت احساس/ مثل لباس صحبت نمی‌کنند. عامل شانزدهم رنج این است که آدمیان سخت دست‌خوش فقر هستند. امین‌پور می‌گوید: روزی که فطرت خدا (یعنی آدمیان) / در زیر پای رهگذران پیاده رو/ بر روی روزنامه نخوابد/ و خواب نان تازه نبیند.

عامل هفدهم این است که انسان‌ها آزاد نیستند و نمی‌توانند از این نعمت خدادادی استفاده کنند: مگس به هر کجا به جز مگس نیست/ ولی عقاب در قفس خودش نیست. عامل هجدهم این است که آدمیان به جای اینکه مرزگذری کنند، مرزگذاری می‌کنند. به جای اینکه مرزهایی که دیگران بنا گذاشته‌اند را درنوردند و هیچ مرزی را بین خودشان حائل نکنند، خودشان مرزهای جدید می‌گذارند. در آن روز آرمانی: دیوار حق نداشت که باشد/ بی‌پنجره بروید/ آن روز دیوار باغ و مدرسه کوتاه است/ تنها پرچینی از خیال/ در دور دست حاشیه باغ می‌کشند/ که می‌توان به سادگی از روی آن پرید. اما ویژگی آخر اینکه هنوز دشمنی و خشونت و جنگ هست. در آن روز آرمانی قیصر می‌گوید: خواب در دهان مسلسل‌ها/ خمیازه می‌کشد/ و کفش‌های کهنه سربازی/ در کنج موزه‌های قدیمی/ با تار عنکبوت گره می‌خورند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...