دیگر آن جوان پرخاشگر حماسه خوان نیست که در «ارغنون» چنان شاد و شنگی داشت و میخواست «بنیاد سپهر را براندازد»... اگر از این زندگی در شکنجه است و بر آن دشنام میفرستد، نمایشگرِ آن نیست که او این زندگی را دوست ندارد؛ بلکه زندگی پست را نمیخواهد... خاطرش آرامش نمیپذیرد. جز آنکه خود را به لودگی بزند و همه چیز را مسخره کند... ای درختانِ عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور!
...
نیما با یادداشتهای روزانهاش به ما ثابت کرده که در رعایت «حق و حقیقت» چندان هم «عادل و معصوم» نبوده و برخی اشعارش را پس از خوانش اشعار ناتل خانلری سروده است... خانلری بویژه پس از آنکه داخل در دم و دستگاه پهلوی شد، دشمنی با نیما را آغاز کرد... معلوم نیست چرا شفیعی کدکنی با این همه بدگویی و جفا در حق نیما، خانلری را «نیمای غزل» نامیده است؟
...
درسگفتارهای شفیعیکدکنی درباره فرمالیسم... کسی که میگوید فرم شعر من در بیفرمی است، شیاد است... مدرنیسم علیه رئالیسم سوسیالیستی قیام کرد... فلسفه هنر در ایران هنوز شکل نگرفته است... فرمالیسم در ایران زمانی پذیرفته میشود که امکان درک همه جریانهای هنری و ادبی برای افراد به لحاظ اندیشگی فراهم باشد... اسکاز، مایگان(تماتیکز) و زائوم مباحثی تازه و خواندنی است
...
وجه مشترک اصلی همه این آدمها مطرح بودن مرگ است برای آنها و نحوهای که با مرگ رو به رو میشوند... در ادیپ یا سیاوش یا رستم و اسفندیار یا ایوب و پرومته مثلا، که از جهاتی قابل مقایسه هستند، وجوه اختلاف بیشتر میتواند آدم را به فکر بیندازد تا وجوه شباهت... یک افسانه اگر جنبه کنونی نداشته باشد، اگر مردم زمانه نتوانند آن را درک کنند و از خودشان بدانند، آن افسانه دیگر خاصیت افسانه بودنش را از دست میدهد... کسی میتواند زندگی کند که بتواند بمیرد و این هم به سیاوش مربوط است و هم به آدم امروز
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه میکنند تا در فرآیند طلاق، همهچیز، حتی خانه و ارثیه خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک میکند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه سقوط به دست این نوکیسههای سطحی، بیریشه و بیاخلاق است، تصمیم میگیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود میگوید: «تکشاخهای خالخالی پرواز کرده بودند.»
...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه بهمنزله یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هالهای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایتهای نازیسم عذرخواهی نکرد. او سالها بعد، عضویتش در نازیسم را نه بهدلیل جنایتها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگترین اشتباه» خود خواند
...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشههای آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشهای پوسیده است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوانهای مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته میشود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ میشود
...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیرههای روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی مینشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل میکند... سادهترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین میدهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغههای شخصیاش درباره عشق، خلوص و میل بودند
...
من از یک تجربه در داستاننویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بدهبستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، میتواند فضای به هم ریخته ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستاننویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت میکنیم مقصود تنها زبانی که با آن مینویسیم یا حرف میزنیم، نیست. مجموعهای است از رفتار، کردار، کنشها و واکنشها
...









