مشنگ اقتصادی | اعتماد


فلوبر علیه انسان اقتصادی نیست بلکه علیه آنهایی است که فکر می‌کنند اقتصادی هستند و با هر کنشی همسو.

اتودی که فلوبر برای «تربیت احساسات» زد و آن را تغییر داد در «بووار و پکوشه» [Bouvard et Pecuchet] عینیت بخشید و تجلی یافت. آنجا هانری و ژول بودند که فلوبر به حالات درونی و خصایص آنها پرداخت که در نهایت آن را پس زد و به فردریک تبدیل کرد.

گوستاو فلوبر بووار و پکوشه» [Bouvard et Pecuchet]

اما در بووار و پکوشه دو شخصیت خلق کرد که چندان درونی و عمیق نیستند و مدام سعی در آزمون و خطا دارند و از شهر به روستا می‌روند تا خود را اثبات کنند. بووار و پکوشه اثری ناتمام از نویسنده است که دو شخصیت آن در یک روز یکشنبه با هم آشنا می‌شوند و به اشتراک و سلیقه یکدیگر صحه می‌گذارند و با هم در سودای کار و کسب درآمد شریک می‌شوند. با وجود امکانات و سهم‌الارث خوبی که به بووار می‌رسد، آنها به سرانجامی نمی‌رسند و مدام شکست می‌خورند. هر آنچه فلوبر در تربیت احساسات به دنبال تربیت ذهن خواننده برای مواجهه با یک امر انقلابی و تاریخی از یک زاویه جدید و علمی بود در اینجا تمام مسائل تئوریک را به سخره گرفته و در هجو آن قلم زده است.

در ذهن و کاغذ همه چیز برای آن دو به خوبی جلو می‌رود ولی در عمل و اجرا خیر. بحث اینکه جهان در برهه‌ای از زمان که ایمان و موجودیت خدا را زیر سوال برد و به کنار نهاد، چه دستاوردی در پی داشت، حدیث مفصلی است که باید مدت‌ها مورد بحث و مداقه قرار گیرد؛ اینکه خدا رفت و جایش هیتلر آمد یا در آن‌ سو لنین و استالین ظهور کردند و در سوی دیگر موسولینی حاصل آن شد. تفکر درباره این امر یقه بووار و پکوشه را هم می‌گیرد، آنجا که با کشیش بحث می‌کنند و تورات را زیر سوال می‌برند و باز شدن آسمان و دریا را با لحنی طعنه‌آمیز به رخ کشیش می‌کشند. آنها از کجا به این سوالات رسیده‌اند؟ از جایی که شروع کردن به خواندن. اما چه خواندند؟ یک‌سری ساده‌ساز و مباحث تئوری و عقیم در اجرا... بووار و پکوشه خوبند؟ چرا خوبند؟ چون بی‌آزارند و مدام به شکل مظلومانه و با تبحر فلوبر خرابکاری می‌کنند و خواننده را به تبسم وا می‌دارند و با پشتکار مثال زدنی از یک تجربه به تجربه دیگر روی می‌آورند؟ خیر، بووار و پکوشه آد‌م‌هایی به ‌شدت سطحی، حراف و علیه انسان اقتصادی هستند که بعد از انقلاب صنعتی فرانسه و احداث راه‌آهن خود را به عنوان رهبران اقتصادی معرفی کردند و آن رهبران اقتصادی زیبایی‌شناسی و ذوق و سلیقه را نه بسان یک امر لوکس و اشرافی بلکه به عنوان یک ضرورت در جهت زندگی بهتر و حس بهتر و بهره‌وری پدید آوردند.

بووار و پکوشه انسان اقتصادی نیستند و همان اول رمان خود را لو می‌دهند و از شهر گله‌مند هستند و این می‌شود وجه مشترک آن دو تا به اطراف و روستا پناه ببرند، غافل از اینکه بعدا در مناسبات و بده بستان روستایی‌ها گرفتار می‌شوند. این دستاورد در کل جهان فلوبر از دید منتقدان او مغفول ماند و فقط لزوم درک تاریخ و پیوند آن به رمان مجددا بهانه‌ای شد تا مدام به فلوبر بتازند. لذا اگر فقط به یک ‌سری کلیات و ارجاعات مکرر بسنده کنیم که نیت فلوبر در این کتاب مضحکه فلسفه است و دارد روحیه بورژوازی را نقد می‌کند و زیر سوال می‌برد به بیراهه رفته‌ایم و این‌گونه نیست و بورژوازی این قدر الکن و بی‌دست و پا نبود که نماینده‌هایش بووار و پکوشه باشند. فلوبر علیه انسان اقتصادی نیست بلکه علیه آنهایی است که فکر می‌کنند اقتصادی هستند و با هر کنشی همسو و در الاکلنگ عقلانیت و مشنگی دست و پا می‌زنند. به ‌طوری که بووار و پکوشه‌اش در ابتدا کشیش را زیر سوال می‌برند ولی در نهایت با پیام کلیسا در شب عید از خودکشی دست برمی‌دارند و به مذهب پناه می‌آورند. هر چند کتاب ناتمام است اما این دو تمام و کمال در زمان پدید آمده و حدی والاتر از نسخه‌برداری و نشستن بر جای اول ندارند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...