خواب و خیال با لالایی گذشته | اعتماد


داستان بلند «بیرون از گذشته، میان ایوان» با شعری از خواب و خیال و صدا آغاز می‌شود و اندوهی عمیق در خود دارد. نویسنده به عنوان راوی، شخصیت داستانی خود را این‌طور معرفی می‌کند: «نیست... به گمانم دوباره شبانه جسته و رفته از میان کاغذها. باز مداد سیاه را با خودش برده. لابد نگران بوده ننویسمش. » و این گونه وارد متنی می‌شویم که از روال معمول شخصیت‌پردازی بهره نبرده بلکه شخصیت داستانی آن در حال بیرون آوردن قدرت از دست نویسنده است و نیامده او را به استیصال کشانده است.

بیرون از گذشته، میان ایوان مهری بهرامی

پس راوی اول شخصی است که از همه‌چیز آگاه است، یک آفریننده که شهرزادوار خواننده را غافلگیر می‌کند و خود نیز توسط شخصیت‌هایش غافلگیر می‌شود. با اینکه زمان حوادث از نظر تاریخی مشخص نیست ولی اشارات معماری و نشانه‌ها، به خوبی فضای زندگی ایرانی را نشان می‌دهد. همچنین یکی شدن راوی و جدا شدن و به هم پیوستن شخصیت‌ها نیز به نرمی صورت می‌گیرد. چنین شروع نامتعارفی در واقع روایت ذهنی تخیلی زنی درگیر رنج جسمی و روحی ناشی از سیکل ماهیانه یا عوارض بعد از زایمان است. رنجی که پیوند می‌خورد به تصمیم حوا در خروج از بهشت و پیامدهای جسمی که گریبان تمام زنان داستان را گرفته است، از زن اساطیری بگیرید تا زن سنتی و معاصر. همه اینها بدون محکوم کردن مردان، در قالب داستانی روایت شده که بر اساس قواعد کلاسیک بیان نمی‌شود، بلکه از شگردهای پست مدرنیستی بهره می‌برد و تا مدت‌ها ذهن خواننده را درگیر می‌کند.

برای دریافت شیوه‌های پست مدرنیستی و کشف درونمایه داستان «بیرون از گذشته، میان ایوان» می‌توان به سراغ سرنخ‌هایی رفت که در این داستان وجود دارد. نخستین آن، به شکل سرپیچی حواوار شخصیت از خالق، خود را نشان می‌دهد: «توی صفحه سیزده، زن، نویسنده را جان به سرکرده بود. » یا برجسته شدنِ عمل نوشتار تا خواننده نوشتنِ داستان را ببیند: «صبح وقتی بیدار شدم مداد سیاه لای انگشتانم بود. » بعدی عدم توالی زمانی و تداخل زمان‌هاست که نام داستان به آن اشاره دارد و در طول داستان هم به چشم می‌خورد: «مشتم توی خواب باز شده و بادام‌ها ریخته روی صحنه شب یلدا. عزیز نگران سفره‌اش می‌شود... سفره را پهن می‌کنم میان اتاق صفحه اول.» مشخص نبودن طرح داستان و بازی خیال و واقعیت مورد بعدی است: «هیچ‌چیز تو این صفحه راست و دروغش معلوم نیست. همه اینها احتمالات است. » استفاده از بینامتنیت همراه با طنز در هنگام حضور شخصیت تهمینه شاهنامه که لبخند را بر لب خواننده می‌نشاند نمونه دیگری است؛ «استاد، این جای داستان توی کت من نمی‌ره که یه زن نیمه‌شب پاشه بره سروقت یه مرد.»

یا به سخره گرفتن سیندرلا و بازی با کفش‌ها که از نقاط قوت متن داستان است و به زیبایی حالت‌های روحی زنان را بیان کرده است؛ «کفش‌هایی که اندازه پای تمام زنان عالم است.» یا داستان در داستان؛ «ماجرای خورشید پیوند می‌خورد به داستان عزیز و خاتون و پری و ثریا و سوگل و زنانی که هر کدام داستان خودشان را دارند اما از دردی مشترک رنج می‌برند... طفلکی سوگل، سوگل قصه جاوید میان قصه شب یلدا» استفاده از اشیا در این داستان که مهم‌ترین آن کفش قرمز است به عنوان نمادی از حرکت و بی‌قراری و قدح آبی، نمادی از مرگ که تمام شکسته‌ها در آن جا می‌گیرد و خود نیز می‌‌شکند یکی دیگر از شیوه‌هایی است که در روایت نویسنده دخیل است.

تناقض در متن برای زیر سوال بردن قدرت نویسنده در خلق داستان نیز از شگردهای نویسنده محسوب می‌شود؛ «آیا پری همان خورشید است که فصل سیزده راوی را ترک می‌کند؟» و در نهایت ارجاع داستان به خود است در آنجا که نوشته می‌شود: «پری که از راه رسید قصه جاوید توی دستش بود.» شگردهای پست‌مدرنیستی که نام برده شد با اینکه داستان را از شکل کلاسیک خارج می‌کند ولی در عین بی‌نظمی، در کنار نمادهایی چون خواب و ماهی و دریا ابعادی تمثیلی به آن می‌بخشد و یادآور نقش اسطوره‌ای زن در جهان هستی به عنوان ظرف ازلی و بزرگ مادر آفریننده است؛ آفریننده‌ای که خون را تبدیل به شیر می‌کند و خاصیت بارورانه دارد.

شاید بتوان درونمایه داستان «بیرون از گذشته، میان ایوان» مهری بهرامی را با استفاده از جملات کتاب «بزرگ بانوی هستی» گلی ترقی بهتر بیان کرد: «آن کس که عملی اساطیری را تکرار می‌کند، با زمان ازلی هم‌عصر می‌شود، زیرا همه اعمال اساطیری در بستر زمان مقدس صورت گرفته است» و «بزرگ مادر است که فرمان باروری خاک را می‌دهد و تبدیل هسته را به میوه سبب می‌شود. » در کل، داستان «بیرون از گذشته، میان ایوان» مهری بهرامی این قدرت را دارد که به ذهن خواننده بچسبد و تا مدت‌ها رهایش نکند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...