زندگی، جنگ و دیگر هیچ | الف


اثری کوتاه اما به‌شدت تکان‌دهنده که در ذهن مخاطب برای همیشه حک می‌شود. شاهکاری که همه می‌توانند از خواندن آن لذت ببرند. مصداقی عالی برای نشان دادن آنکه شاهکارهای ادبیات داستانی بی‌نیاز از فرم‌های عجیب و غریب و زبان دشوار کسل‌کننده نیز می‌توانند خلق شوند.

کاترین کرسمن تیلور [Kathrine Kressmann Taylor] گیرنده شناخته نشد» [Address unknown]

ماکس و مارتین دو دوست آلمانی‌تبارند که در سانفرانسیسکو آمریکا زندگی می‌کنند. آن‌ها علاوه بر رفاقت بسیار نزدیکشان تجارتی نیز راه انداخته‌ اند. ماکس یهودی‌ست، خواهر او گریزل و مارتین روزگاری عاشق یکدیگر بوده‌اند، اما مارتین با زن دیگری ازدواج‌کرده، بچه‌دار هم شده و حالا به آلمان رفته است. میانه دهه سی و مصادف با قدرت گرفتن نازی‌ها در آلمان است. دو دوست با یکدیگر از طریق نامه ارتباط دارند و تجارت مشترکشان نیز همچنان پابرجاست. این نقطه شروع ماجرایی ست که نویسنده با استفاده از الگوی نامه نگاری میان این دو دوست روایت می‌کند. مخاطب با خواندن این نامه‌ها از رابطه شخصیت‌ها در گذشته و پیشامدهای بعدی مطلع می‌شود. گیرنده شناخته نشد در واقع داستان کوتاهی ست، با حجمی حدود هشت هزار کلمه که در یک نشست می‌توان آن را خواند. تعداد نامه‌ها نیز محدود است و در فاصله زمانی مشخص چند ساله‌ای نوشته می‌شوند.

هنر نویسنده در این است که با رد و بدل کردن این نامه‌ها نه‌تنها داستانی جذاب و تکان‌دهنده را روایت می‌کند ، بلکه شخصیت‌پردازی دقیقی از این آدم‌ها ارائه می‌کند. این داستان نمونه بارز داستان‌هایی ست که همینگوی به کوه یخ تشبیه کرده، بخش کوچکی از آن‌ها بیرون از آب است اما بخش عمده آن‌ها در زیرآب دیده نمی‌شود و تا با آن برخورد نکنی نمی‌توانی تصوری از ‍‌عظمتشان داشته باشی. برای آنکه خواننده این نوشته لذت نخستین خوانش داستان را از دست ندهد ناگزیر از اشاره به بخشی از ارزش‌های این اثر که پرداختن به آن‌ها داستان را لو می‌دهد، صرف‌نظر می‌کنم. هرچند که معتقدم این داستان اثری نیست که فقط یک‌بار آن را خواند، بلکه خوانشای بعدی و کشف و شهود ظرافت های نهفته در آن لذت خاص خود را دارد.

خواننده‌ای که با فرازوفرودهای تاریخی آن دوره آشنا نباشد، بی‌شک با شنیدن حقایقی که داستان به‌طور مستقیم و همچنین غیرمستقیم بازگو کرده شگفت‌زده می‌شوند. اما آن‌ها که با رخدادهای تاریخی آن روزگار آشنایی دارند درمی‌یابند که نویسنده با چه میزان از خلاقیت از موقعیت تاریخی برای خلق یک اثر داستانی استفاده کرده و یا برعکس یک اثر داستانی را بستر طرح یک حقیقت تاریخی کند.

مارتین در این داستان نماد ملت آلمان است. احساسات او که مشخصاً در طول نامه‌نگاری‌ها به‌تدریج تغییر می‌کند به شکل بارزی با واکنشی که مردم آلمان به هیتلر نشان می‌دهند (از منظر تاریخی) همخوانی دارد. زمانی ایده‌هایش را تسکینی بر حقارت‌های تحمیل‌شده بعد از جنگ جهانی اول می‌بینند، مدتی بعد تجاوز او به همسایگانش را باز پس گرفتن حقوق ضایع‌شده از آنان نمی‌پندارند. زمانی که یهودستیزی‌اش شکلی تند یافته و آتش جنگ شعله‌ور شده و گسترش می‌یابد، نسبت به او تردیدهایی هم دارند. اما درنهایت رفته رفته او و ایده‌هایش را می‌پذیرند. درگیر شور و هیجانی می‌شوند که همه جنایات را با آن توجیه می‌کنند، حتی در حق همسایگان و دوستان دیروزشان چراکه نژاد ژرمن نجات‌دهنده و پیشوای خود را یافته است. سرخوش و مست از پیروزی نمی‌دانند که روبه نیستی و شکست می‌روند. شکستی که خیلی زود حقارت‌بار تر از گذشته نصیبشان می‌شود درحالی‌که از آن‌ها سیمای یک جنایتکار ترسیم‌شده.

این همان اتفاقی ست که در این داستان کم‌وبیش به شکلی نمادین برای مارتین رخ می‌دهد. و نویسنده این داستان تکان‌دهنده کاترین کرسمن تیلور [Kathrine Kressmann Taylor] آن را به شکلی خواندنی و هنرمندانه روایت می‌کند. او زمانی این داستان را نوشته که هنوز هیتلر در اوج قدرت بوده بنابراین او به‌درستی و زیبایی آینه چنین حکومتی را پیش‌بینی کرده بود.

کتاب «گیرنده شناخته نشد» [Address unknown] اثر کاترین کرسمن تیلور را نشر ماهی با ترجمه بسیار خوب بهمن دارالشفایی در سری کتاب‌های جیبی خود روانه بازار نشر کرده است و البته مثل همیشه با کتاب‌پردازی فوق‌العاده و خاص خود آن را خواندنی‌تر کرده یا به عبارت روشن‌تر کتاب را جوری منتشر کرده که رغبت مخاطب را برای خواندن آن را بیشتر کرده. مخصوصاً که این داستان به‌گونه‌ای ست که افزودن یکسری کارهای گرافیکی باعث تقویت تأثیرگذاری کتاب شده. به‌خصوص چاپ متن نامه‌ها در زمینه‌ای که به شکل یک سربرگ واقعی طراحی‌شده و استفاده از تمبر و مهر پست و نظایر آن‌که به این شکل در اصل کتاب وجود نداشته است.

این کتاب اما ماجرایی برای خود دارد، کاترین تیلور در ۱۹۰۳ به دنیا آمده، روزنامه‌نگار بوده و در طول عمرش سه کتاب بیشتر ننوشته که کتاب حاضر از همه مهمتر است.او گیرنده شناخته نشد را در سال ۱۹۳۸نوشت، زمانی که هنوز جنگ جهانی آغاز نشده بود و هنوز بسیاری کشورهای اروپایی هم خطر هیتلر را جدی نمی‌گرفتند و تصور می‌کردند پاره‌ای اقدامات هیتلر در بازگرداندن حقوق نادیده گرفته‌شده مردم آلمان بعد از جنگ جهانی بوده.

با این اوصاف این داستان چنان تصویری از آلمان آن روزگار و آینده این کشور ترسیم کرده که باور کردن اینکه پیش از شروع جنگ جهانی نوشته شده بسیار دشوار است. بااین‌حال او روزنامه‌نگاری بوده که اخبار جهان را به‌دقت رصد می‌کرده و برخلاف آن‌ها که خطر هیتلر را جدی نمی‌گرفته‌اند بسیار واقع‌بینانه به ماجرا می‌نگریسته به‌خصوص وقتی با این ماجرا روبه‌رو می‌شود که برخی از آلمانی هابه دوستانشان در امریکا تذکر می‌دادند که مواظب باشند چه می‌نویسند چون امکان دارد با نوشته‌ای بی‌اهمیت سر آن‌ها را به باد بدهند!

همین نکته به‌ظاهر ساده برای او ایده‌ای شد تا این داستان را بنویسد. داستان او در زمانی منتشر شد که آمریکاییان تازه گریخته از بحران‌های اقتصادی بر این باور بودند که چرا باید خود را درگیر ماجراهایی کنند که ده‌ها هزار کیلومتر دور از آن‌ها در حال اتفاق افتادن است؟

داستان اما چنان تأثیرگذار از کار درآمده بود سردبیر مجله‌ای که آن را برای نخستین بار منتشر کرد پیشنهاد داد که بعید است خوانندگان باور کنند آن را یک زن نوشته است! بنابراین اسم مستعاری را برای نویسنده در نظر گرفته که او تا آخر عمر آن را حفظ کرد.

این داستان اگرچه در زمان خود توجه‌های زیادی برانگیخت و به ۲۰ زبان ترجمه شد اما شهرت بسیار زیاد آن ماند برای زمانی که نویسنده داستان به ۹۲ سالگی رسیده بود. به‌این‌ترتیب کاترین کرسمن تیلور چنان در مرکز توجه رسانه‌ها قرار گرفت که گفتگوهای متعددی با او ترتیب دادند اما او یک سال بعد درگذشت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...