بهار سرلک | اعتماد


این روزها کتابی از اورهان پاموک جزو پرفروش‌های کتابفروشی‌های دنیا قرار گرفته است که در ژانر معمول ادبیات داستانی نیست. «رنگ‌های دیگر» [Other colors : essays and a story] کتابی در باب زندگی، هنر، کتاب‌ها و شهرهاست. این کتاب که به تازگی با ترجمه علیرضا سلیمانی به همکاری و ویراستاری پیام یزدانی توسط نشر اختران منتشر شده است چهره‌ای دیگر از پاموک را نشان می‌دهد.

رنگ‌های دیگر» [Other colors : essays and a story]  اورهان پاموک

رنگ‌های دیگر از خاطرات کودکی نویسنده تا ساعات شادی و خوشی، از چگونه نوشتن رمان‌هایش تا نوشته‌هایی که در سفرها می‌نوشته، از نظرش درباره چند نویسنده و کتابی که دوست دارد تا اعترافات شخصی، گله‌ها، خشونت‌های سیاسی و اشتیاقش به فرهنگ و زندگی روزمره را در برمی‌گیرد.

در فصل اول این اثر با نام «نویسنده مستتر» پاموک از عادت‌های نوشتن می‌گوید و اینکه 30 سال است که می‌نویسد. این چند کلمه مدت‌هاست ورد زبان او شده است: «آنقدر این کلمه‌ها را تکرار کرده‌ام که دیگر از حیز اعتبار ساقط شده، چون من در آستانه ورود به سی‌ویکمین سال نویسندگی‌ام هستم.»این کتاب زبردستی ارهان پاموک در رمان‌ها و نثرهای او را ثابت می‌کند. در منتخب نوشته‌هایی که او از 25 سالگی نوشته و در یادداشت‌هایی که در طول این سال‌ها نگه داشته و در مصاحبه‌هایش از رابطه صمیمی‌اش با دخترش «رویا»، تعطیلات، ترک سیگار، افسردگی‌اش در جوانی، روزمرّگی یک نویسنده، سلیقه سینمایی‌اش، آتش‌سوزی بسفر، استانبولی که او می‌شناسد، وسواسش به تنهایی و شادی، ترس و پارانوئیای او از جامعه و از خودش با زبانی که تکان‌دهنده، تحلیلی و گاهی طنز است، صحبت کرده است.

پاموک در فصل هشتم این کتاب از تجربه ترک سیگار می‌گوید و می‌نویسد: «272 روز است که من سیگار را ترک کرده‌ام. به گمانم دیگر برایم عادی شده.» سپس فایده سیگار در زندگی‌اش را اینچنین توصیف می‌کند: «کند کردن فیلم لحظه‌های تجربه درد و شادی، تمنا و شکست، اندوه و وجد، حال و آینده...»در رنگ‌های دیگر او از جزییات افکارش درباره نظریات رمان و رمان تاریخی، شرق و غرب، ملی‌گرایی و اروپا می‌نویسد. مجموعه خاطرات، مقاله‌ها و مصاحبه‌های پاموک همراه با داستان «نگاه از پنجره» که از زاویه دید یک کودک روایت می‌شود، دنیای رنگی او را عمیق‌تر و واضح‌تر به خواننده می‌شناساند. هفت رمانی که پاموک قبل از «رنگ‌های دیگر» نگاشت سبکی متفاوت دارند و حتی صدای «بورخس»، «داستایوفسکی» و «پروست» در آنها طنین‌انداز می‌شود. در این کتاب هم مقالات و نظریاتی را به نویسندگان مورد علاقه‌اش اختصاص داده. مثلا در فصل سی‌وهفتم، «شیاطین» (تسخیرشدگان) اثر داستایوفسکی را بزرگ‌ترین رمان سیاسی تمامی اعصار می‌داند و از لذت‌بخش بودن رمان نوشته است.

ارهان از ترکیب این نویسنده‌ها معجونی جدید به وجود می‌آورد. پاموک مثل هر نویسنده دیگر به هنگام نوشتن پشت میز می‌نشیند. چشم‌انداز او در خانه‌اش در استانبول به پلی است که آسیا و اروپا را به هم متصل می‌کند و در عین حال جدا. وقتی او عنوان بخشی را «کتاب‌های من زندگی من‌اند» می‌گذارد گویی او می‌خواهد به نوعی بگوید که تمام زندگی بزرگسالی‌اش را در نوشتن جای داده (10 ساعت در روز پشت میز می‌نشیند و می‌نویسد و به ندرت تا سن 31 سالگی استانبول را ترک کرده) و این واقعیت که کتابخانه‌اش که شامل 12 هزار کتاب می‌شود، زیارتگاه مقدس او است. در رنگ‌های دیگر نخستین مجموعه غیرداستانی او، پاموک شخصیت چندوجهی خود را در خاطراتش، پیش‌نویس‌ها، مصاحبه‌ها و پروازهای دور از انتظارش به تصویر می‌کشد. نتیجه گالری پاموک می‌شود: در تصاویر این گالری با نویسنده شبح‌زده «استانبول: شهر و خاطره‌ها» و بررسی‌های نیمه روشن او از سودای زندگی و غفلت روبه‌رو می‌شویم. به خانه او دعوت می‌شویم. با مردی آشنا می‌شویم که عشق به کتاب باعث می‌شود او یک رمان تمام و کمال به نام «زندگی نو» بنویسد.

پاموک به کتاب و استانبول سرسختانه عشق می‌ورزد و خود در مقدمه کتاب می‌گوید: «صحبت از استانبول، از کتاب‌های مورد علاقه‌ام، از نویسندگان بزرگ و نقاشی برای من همیشه بهانه‌ای برای سخن گفتن از زندگی بوده.» پاموک مثل «مارسل پروست»، دهه‌هایی از زندگی‌اش را، همان طور که خودش این روزها را 15300 روز می‌داند، در اتاقی در شهر محل تولد محبوبش گذرانده و با کتاب‌ها و افکارش تنها بوده. اما پنجره اتاق او همیشه باز است تا منظره ساندویچ‌فروش‌های دوره‌گرد در خیابان، مردی که در قهوه‌خانه نشسته را ببیند. نویسنده‌های ترک به استعداد خود در خلق جملات طویل می‌نازند و پاموک در آثار رنگینش که برخی جمله‌های آن از مرز صد کلمه می‌گذرند، تمامی سلمانی‌ها، کالسکه‌ها، عصرهای زمستانی و دالان‌های باران‌زده استانبول قدیم را به خدمت می‌گیرد تا به «ویتمن ترکیه» تبدیل شود.

این کتاب یادآور علاقه‌مندی پاموک به فرم‌ها، قصه‌ها و شگردهای متون کهن و مجموعه‌ای از اندیشه‌ها، تصویرها و پاره‌هایی از زندگی است که به هیچ یک از رمان‌های او راه باز نکرده‌اند. او در این کتاب با استفاده از این عناصر روایتی به هم پیوسته را آورده است.

استخوان‌بندی رنگ‌های دیگر برگرفته از کتابی با همین نام است که در سال 1999 در استانبول به چاپ رسید. اما آن کتاب قالب نوعی مجموعه را به خود گرفت و درحالی که این کتاب به صورت زنجیره‌ای متوالی از بریده‌های حدیث‌نفس گونه، لحظه‌ها و افکار شکل‌داده شده است. در این کتاب پاموک از داستان‌هایی که سبب نوشتن کتاب‌هایش شده، رونمایی می‌کند. از این داستان‌ها به خوبی می‌توان از روند نوشتن و خلق داستان آگاه شد. پاموک به خواننده ثابت می‌کند که نوشتن فقط ردیف کردن کلمه‌ها روی کاغذ نیست و باید احساسات و روح خود را با آن کلمات درآمیخت. این کتاب با سخنرانی مراسم اهدای جایزه نوبل و با عنوان «چمدان پدرم» تمام می‌شود. او در این مراسم از تاثیرگذاری پدرش در نویسنده شدن او صحبت می‌کند و این سخنرانی آنقدر احساسی است که خواننده به گریه خواهد افتاد. همیشه حرف پدرش این بوده که او در آینده برنده جایزه نوبل می‌شود. رویای پدر به حقیقت می‌پیوندد اما متاسفانه او نمی‌تواند شاهد این رویداد باشد.

مقاله‌ها و نوشته‌های او در این کتاب را می‌توان پی‌نوشتی به آثار پاموک دانست تا مقدمه‌ای بر آنها. «رنگ‌های دیگر» روایتی ادامه‌دار و همچنین یک زندگینامه در هاله‌ای از ابهام است و بیشتر حس کشفیات پرثمر را به خواننده می‌دهد تا یک داستان. ارهان پاموک به نظریات خشک و جدی «برخورد تمدن‌ها» صورتی انسانی می‌دهد، سپس این انسانی را که ساخته است دگرگون و در دنیای امروز سرگردانش می‌کند. پاموک در مصاحبه با «پاریس ریویو» می‌گوید: «کیف می‌کنم از اینکه عین بچه‌ای که با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کند پشت میز کارم بنشینم.» استعداد او در تبدیل مسائل مهم روز به داستان‌های پلیسی که سرعت روند داستان با سرعت توپ فوتبال پسربچه‌ها در کوچه یکی است، پاموک را به پرفروش‌ترین نویسنده ترکیه که شایسته دریافت جایزه نوبل است، تبدیل کرد. اُرهان پاموک در کودکی رویای نقاش شدن را در سر می‌پروراند؛ رویایی که حتی بعد از بردن جایزه نوبل نیز ادامه یافت. پاموک که با انتشار رنگ‌های دیگر نشان داد یک غیرداستانی‌نویس ادبی است هنگامی که همراه با نقاشی‌هایش به دیدن استودیوی قهرمان هنری‌اش «آنسلم کی‌فر» رفت، چه اتفاقی افتاد و این اتفاق را چگونه نوشته است؟

آنسلم کی‌فر،‌ یکی از خوانندگان پروپاقرص آثار ادبی است و به چگونگی شکل‌گیری و انتشار ادبیات و فلسفه علاقه‌مند است. از اواخر دهه 60 علاوه بر نقاشی، طراحی، عکاسی، او کتاب‌های حجیم و منحصربه‌فرد هنری را خلق کرده است. پاموک در مقاله‌ای که در 25 آوریل امسال در گاردین چاپ شده است این تجربه را قلمی کرده است:

ملاقات پاموک با کی‌فر

حسرت نویسنده به جهان نقاش | ترجمه مرجان مردانی

برای من همواره هنر راهی جهت نیل به خوشبختی بوده است. از سن 7 تا 22 سالگی آرزو داشتم نقاش شوم و زمان زیادی را صرف نقاشی می‌کردم، به‌ویژه در دوران نوجوانی‌ام. خانواده‌ام در این راه من را حمایت می‌کردند. حتی در خانه‌ای پر از وسایل قدیمی، واقع در استانبول، استودیوی کوچکی داشتم. آن دوران برای اینکه روزی نقاشی مشهور شوم نقشه‌های زیادی در سر می‌پروراندم.

20 سال بعد هیچ‌یک از آن رویاها به حقیقت نپیوست. من در استانبول به نوشتن و انتشار رمان مشغول شدم. هنر بیش از آنکه برایم لذت آنی داشته باشد، نوید‌بخش خوشبختی آینده بود.

سراسر دهه‌ 80، هرگاه به تماشای آثار هنرمندان بزرگی همچون آنسلم کی‌فر می‌نشستم، از این که زندگی‌ام چیزی جز آنچه می‌خواستم شده بود، حسی بین حسادت و افسوس به سراغم می‌آمد ولی بخشی از وجودم می‌دانست که خوشبختی‌ای که آرزویش را داشتم دور از دسترسم است. برخلاف آنچه در کودکی و جوانی می‌پنداشتم، هنر سهمگین کی‌فر به من ثابت کرد که اندیشیدن به صور‌خیال و رویابافی‌ها متضمن موفقیت هنری نیستند. قدرت نهفته در هر ضربه‌ نیرومند قلم‌مو و درواقع حضور فیزیکی نقاش دو جزء حیاتی معادله‌ اسرارآمیزی است که ما به آن هنر می‌گوییم. بدنم، شانه‌ام، بازویم و دستم قادر به خلق چنین هنری نیستند و نیروی هنر کی‌فر اندکی کمکم کرد تا این حقیقت تلخ را بپذیرم.

با این وجود رویای رقابت با کی‌فر، یا حداقل امید اینکه روزی نقاش ماهری شوم، مانند گناهی که آرزو می‌کردم بتوانم فراموشش کنم، گوشه‌ای از ذهنم را مغشوش می‌کرد. بخشی از این بی‌قراری لذت‌بخش از عناصر آثار ادبی کی‌فر که در کنار نقاشی‌های مهیج و خارق‌العاده‌‌اش قرار دارد، نشات می‌‌گیرد. این آثار همان کتاب‌هایی هستند که با کمک عکس‌ها در جوانی‌اش خلق کرده و او را به هنرمند محبوب نویسندگان و دوستداران کتاب تبدیل کرده است.

در زیبایی‌شناسی کی‌فر کتاب‌ها به خودی خود مقدس‌اند. همین موضوع درباره‌ متن کتاب‌ها نیز صادق است. هنر کی‌فر از طریق برجسته کردن عینیت – به تعبیر هایدگر - حروف، لغات و متن‌ها به انتقال این حس تقدس کتاب و محتوایش می‌پردازد. با دیدن کتاب‌های عظیمی که او در سال‌های اخیر از دل ورقه‌های سربی و فلزی بیرون کشیده است، درمی‌یابیم که این مقدس بودن همان اندازه که در متن‌ این آثار موجود است در ساختار‌شان نیز وجود دارد. تمامی کتاب‌های او، چه کاغذی، فلزی و گچی، این قابلیت را دارند تا به نویسنده‌ای همچون من این موضوع را القا کنند آنچه کتابی را مقدس می‌سازد نه متن آن بلکه ساختار آن است.

این‌طور به‌نظر می‌رسد که کتاب‌های کی‌فر به ما می‌گویند به ماورای آنچه کلمات نشان می‌دهند و بر آنها دلالت دارند بنگریم و ارتباطات و ساختارهایی را که در این آثار موجود است، دریابیم. چیزی شبیه اینکه به دیواری بنگریم و بیشتر به کلیت دیوار توجه کنیم تا به تک‌تک آجرهای موجود در دیوار. کی‌فر به مطالعه‌ دیوارها و کشیدن جداگانه‌ تک‌تک آجرهای هر دیوار علاقه دارد و به همین نسبت به کارگاه‌های آجرپزی علاقه‌مند است. اما با دیدن آثار او ما الزاما آجرها یا حتی خود دیوارها را نمی‌بینیم و بیشتر توجه‌مان به ساختار اثر جلب می‌شود. نمی‌دانم این موضوع رمز نبوغ کی‌فر است یا به این خاطر است که نقاشی‌های او به حدی خارق‌العاده هستند که باعث ظهور چنین حسی می‌شوند.

قطع به یقین می‌توان ادعا کرد که همین بافت ادبی کتاب‌های کی‌فر در سایر آثار او نیز رخنه کرده است. گویی این هنرمند عالیقدر با هر کوه، دشت، جنگل، افسانه‌ آلمانی، ریل متروک یا جاده‌ای که به تصویر می‌کشد ما را به مطالعه‌ نقاشی‌هایش دعوت می‌کند به گونه‌ای که انگار نقاشی‌های او کتابند. بافت ادبی‌ که از کتاب‌های کی‌فر می‌تراود و نقاشی‌هایش را درخشان می‌کند برای ما تمام آنچه را که او خلق می‌کند، به چیزی خواندنی مبدل می‌سازد. حین تماشای درختان، راه‌آهن و کوه‌های کی‌فر درمی‌یابیم که طوری به آن نقاشی‌ها خیره شده‌ایم که گویی هر یک از آنها متنی است. اسرار این متون در زیر ظاهر مرتعش، زنده و شگفت‌انگیزی که مشغول خواندنش هستیم، نهان شده‌اند. اگرچه خوانش آنها به ‌هیچ ‌وجه امری آسان نیست.

در فرانسه هنگامی‌ که تدیوس روپَک، مسوول نمایشگاه کی‌فر، من را به استودیوی کی‌فر برد در طول مسیر ذهنم درگیر این افکار بود. وقتی از پاریس خارج می‌شدیم، داخل ماشین به همان اندازه که عصبی بودم هیجان‌زده هم بودم. همچون پسربچه‌ای که برای اولین بار به سینما می‌رود. سال 2008 کی‌فر را در زالتسبورگ ملاقات کرده بودم و از طریق چندین موزه و کتاب با آثار او آشنا شده بودم. شاید تماشای آثارش داخل استودیوی خودش احساسی جدید را در من ایجاد می‌کرد. حتی شاید روزی رمان‌نویسی را رها و وقتم را صرف نقاشی می‌کردم.به‌اندازه‌ای آثار ارزشمند در آن استودیوی بزرگ وجود داشت که وقتی اثر جدید کی‌فر را دیدم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. جهان کی‌فر را به‌خوبی می‌شناختم و قبلا از این دست نقاشی‌های او را دیده بودم. حالا هم مجسمه‌هایی شبیه خشخاش و هواپیماهای بچگانه روبه‌روی من قرار داشت. با دیدن دستخط آشنای کی‌فر روی نقاشی‌هایش احساس آرامشی به من دست داد. مثل همیشه کی‌فر روی تابلو‌هایش توضیحاتی را گذاشته بود که ما را به سمت افسانه‌ای، متنی یا شاعری سوق می‌داد؛ شاعرانی نظیر اینگه‌بورگ باخمان، پل سلان و آرتور رمبو که در هر نقاشی الهام‌بخش او بودند. این ‌نوشته‌ها داستان یا وقایع تاریخی نهفته در دل این آثار را به ما یادآوری می‌کردند.

همان طور که هیجان‌زده و سرمست از آنچه می‌دیدم، در اطراف استودیوی بزرگ کی‌فر پرسه می‌زدم بار دیگر این فکر به سراغم آمد که شاید دلیل علاقه‌ من به این نقاشی‌ها تبحر نقاش در نشان دادن ارتباط میان لغات و تصاویر و چشم‌اندازها و افسانه‌هاست. تمام این لغات، حروف، درختان، کوه‌ها، گل‌های شکننده و جاده‌های متروک بخشی از یک متن واحد بودند و بافتی مشترک داشتند. فقط دلم می‌خواست بتوانم این نقاشی‌ها و ضربه‌های قدرتمند قلم‌مویی را که به آنها شکل داده بود، بخوانم ولی در عین حال می‌دانستم هرچقدر هم بین لغات و تصاویری که در مقابلم قرار داشتند، حرکت کنم هرگز نمی‌توانستم از آن افق عبور کرده و در آن ‌سوی آن کوهستان به آرامش برسم. همان کوهستانی که بر رویش نشانه‌ها و حروف حکاکی شده‌ بسیاری می‌دیدم. این کشمکش بی‌انتها میان لغات و تصاویر و میان متن و هنر، در دل تمام آثار کی‌فر نهفته است.

در حقیقت، در نگاه اول به نظر می‌رسید نقاشی‌های کی‌فر با تماشاچی‌شان حرف می‌زدند اما نگاه کردن به هنر و جهان و درک صحیح آنچه می‌بینیم بسیار لذت‌بخش‌تر از خواندن لغات و حروف است. بنابراین آیا ممکن است به تابلویی نگاه کنیم و همزمان بتوانیم آن را بخوانیم؟ آیا ممکن است که به کتابی به‌عنوان یک تابلوی نقاشی و به یک تابلوی نقاشی به‌عنوان یک کتاب بنگریم؟

متن‌ها و تصاویر همگی از انبوه بی‌شماری از افسانه‌ها منشا گرفته‌اند. میان تمامی هنرمندانی که با کارهای‌شان آشنا هستم شاید کی‌فر باهوش‌ترین، بلندپروازترین و ادیب‌ترین‌شان باشد و شاید به همین دلیل است که تا به این حد مجذوب جهان او شده‌ام.

همان‌طور که در استودیوی بزرگ کی‌فر مقابل شاهکارهایش ایستاده بودم، کودک درونم به من می‌گفت که هنوز هم می‌توانم نقاش شوم و این که من هم می‌توانم از راه هنر آنچه را در قلمروی ذهنم می‌گذرد، آشکار کنم. از طرفی دیگر والد درونم، نویسنده‌ خوشبخت و راضی سعی می‌کرد به من یادآوری کند که من با رمان‌هایم همان کاری را کرده‌ام که کی‌فر با هنرش انجام داده است و اینکه من باید فروتنی بیشتری داشته باشم و آرزوهایم واقع‌بینانه‌تر باشند. با این وجود، مات و مبهوت از زیبایی نقاشی‌های اطرافم، از اینکه رویای نقاش شدنم را در کودکی جا گذاشته بودم اندوهگین بودم.

آن‌ شب روپک ما را به صرف شام در خانه‌اش در ساحل رود سن دعوت کرد. او، من و کی‌فر را کنار هم نشاند و سپس به جمع مهمان‌ها اعلام کرد: «یکی از این دو نفر می‌خواست نویسنده شود و نقاش شد. دومی می‌خواست نقاش بشود و نویسنده شد.» همگی خندیدیم ولی در حقیقت برای من دلیلی برای خندیدن وجود نداشت چون هنوز هم دلم می‌خواست نقاش شوم یعنی به‌ همین خاطر بود که کلی نوشیدنی سفید خوردم؟ پیشخدمت‌ها با دستکش‌های سفیدشان دایم لیوانم را پر می‌کردند.

طولی نکشید که احساس سبکی کردم و یاد دفترچه‌ خاطرات روزانه‌ام افتادم که همیشه در جیبم نگه می‌داشتم. داخل دفترچه طراحی‌‌های ساده‌ای بود که با دقت و علاقه‌ زیاد کشیده بودم یعنی باید بهترین‌شان را به هنرمند بزرگی که کنارم نشسته بود نشان می‌دادم؟ مطمئن بودم او مرا درک می‌کند.

اما از طرفی احساس می‌کردم این کار درست نیست. همه به من می‌خندیدند. حتما رفتارم مضحک به‌ نظر می‌آمد. درست مانند سرباز موقر رمان تونیو کروگر، اثر توماس مان که در میانه‌ یک مهمانی شام رسمی ایستاد تا شعرش را از حفظ بخواند. شاید بعدا می‌توانستم در گوشه‌ای خلوت نقاشی‌هایم را به آنسلم نشان دهم و مطمئن بودم او به استعداد هنری‌ام احترام می‌گذاشت.

اما زمزمه‌ای قوی‌تر و واقع‌گرایانه‌تر در ذهنم می‌گفت: «فایده‌اش چیه؟ اگه واقعا باید نقاشی بکشی، این کار را درخلوت خانه‌ خودت، جایی که کسی نبیند، انجام بده. دنبال تایید کسی نباش. حداقل دنبال تایید یک نقاش مشهور نباش.»

به‌ حدی این موضوع برایم حساس بود که باعث شدم ذوق سایر مهمان‌ها کور شود و این را از زمزمه‌هایی فهمیدم که اطراف میز شنیده می‌شد. آنسلم هم با آنها صحبت می‌کرد. او مردی بود که زندگی تمام شادی‌ها را به او عطا کرده بود. مردی که قصد داشت حتی به چیزی بیشتر از آنچه انتظار داشت برسد. برای لحظه‌ای کاملا احساس تنهایی کردم و به همین خاطر به آنها ملحق شدم. تصمیم گرفتم که هرگز نباید نقاشی‌هایم را به او نشان‌ دهم ولی هنوز این انگیزه در من بود که دستم را داخل جیب کتم ببرم و دفترچه‌ام را بیرون بکشم.

سپس کی‌فر رو به من کرد. خجالتی و مردد به نظر می‌آمد.
گفت: «راستش من یک کتاب نوشتم و دوست دارم شما آن را بخوانید.»
«عنوانش چیست؟ ناشرش کیست؟»
«دفترچه‌ یادداشت ولی به انگلیسی ترجمه نشده.»

سکوتی طولانی بین ما حاکم شد. حس کردم حالا بیش از پیش کی‌فر را دوست دارم. او نه تنها هنرمند بزرگی بود بلکه انسان شگفت‌انگیزی هم بود. خوب شد که با نقاشی‌هایم وقتش را نگرفته بودم. نیازی به گفتن ندارد که برای اولین بار در عمرم با این حقیقت که من هرگز نقاش نخواهم شد، کنار آمدم.شام زیاد طول نکشید و ناگهان مهمان‌ها در آن شب پاریسی ناپدید شدند. بیرون باد و باران بود. آشفته بودم. می‌خواستم در ساحل سِن قدم بزنم، افکارم را منظم کنم و به روزی که در استودیوی کی‌فر گذرانده بودم فکر کنم. حالا تابلو‌های زیبایی را که دیده بودم در ذهنم مرور می‌کردم. آن چشم‌اندازهای اسرارآمیز و ادبی را همچون خاطراتی از گذشته‌ خودم می‌پنداشتم. فکر می‌کردم موضوع کتاب کی‌فر چه می‌تواند باشد ولی تمام آنچه به ذهنم رسید نقاشی‌های فوق‌العاده‌ی او بود و هر از گاهی حس می‌کردم خودم آنها را کشیده‌ام. این حسی است که ما در برابر آثار هنرمندانی که دوست‌شان داریم اغلب آن را احساس می‌کنیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...