قول داده‌ام از خودم مراقبت کنم | کافه داستان


«روح یک زن» [The soul of a woman] جدیدترین اثر  ایزابل آلنده، نویسنده شیلیایی، خود زندگی‌نامه‌نوشتی است متفاوت که می‌توان آن را ترکیبی از خاطره، مرام‌نامه و بیانیه فلسفی دانست. ایزابل آلنده گرچه بخشی از شهرتش را مدیون نسبت خانوادگی‌اش با یکی از مشهورترین رهبران سیاسی آمریکای لاتین در نیمه دوم قرن بیستم است، اما مقام‌های متعددش در سازمان‌های بین‌المللی و نیز خلق آثار بسیارش او را تبدیل به چهره‌ای شناخته شده در سراسر جهان کرده است.

روح یک زن» [The soul of a woman]   ایزابل آلنده

آنچه در سطرسطر این خود زندگی‌نامه‌نوشت به چشم می‌خورد روحیه فمینیستی و زنانه و مردسالارانه‌ستیزی است که به نظر می‌رسد در لحظه لحظه زندگی نویسنده ساری و جاری بوده است. کتاب با این ادعای عجیب که «از کودکستان فمنیست و حامی حقوق زنان بودم» آغاز می‌شود و سپس آلنده به گزارش اتفاقات کودکی و بزرگسالی خود می‌پردازد. در این میان او اشاراتی دارد به باورها و آداب و رسوم مردم شیلی که در بسیاری از موارد، به دلیل شباهت با فرهنگ شرق، همذات‌پنداری خواننده ایرانی را برمی‌انگیزد.

اشاره به استخدام در مجله تازه تأسیسی به نام پائولا در سال ۱۹۷۶ که متعلق به طرفداران حقوق زنان است زندگی آلنده و نیز روند کتاب را وارد حیطه عمیق‌تر و حرفه‌ای‌تری از مبارزات فمینیستی می‌کند. ایزابل که برای بیان افکار شجاعانه‌اش به طنز روی آورده، دست به خلق ستونی با نام «انسان غارنشین درونتان را متمدن سازید» می‌زند. در سرزمینی که بیش از آنکه کشوری یکپارچه باشد مجموعه‌ای است از ایالت‌ها و استان‌ها، آشنایی با شاعران و نویسندگانی چون سیلویا پلات، بتی فریدان، گرمانی گریر و کیت میلت سبب می‌گردد تا ایزابل و سه همکار جوانش برای نخستین بار فریاد خشمگین زنانی باشند که هر روز با صدها نابرابری‌ جنسیتی دست و پنجه نرم می‌کنند. این آشنایی در کنار واکاوی گرفتاری‌های دیگر زنان چون الکلیسم، فحشا، یائسگی، رابطه جنسی و حتی حسادت که تا پیش از این به آن پرداخته نشده بوده، دریچه‌ای به روی آلنده می‌گشاید که تا پایان عمر نویسنده از ورای آن به زندگی می‌نگرد.

پس از بازگویی اتفاقات دوران جوانی، نویسنده ناگهان به مرحله سالمندی ورود می‌کند. به نظر می‌رسد یادآوری حوادث دوران کودکی و جوانی را نویسنده پایه و اساسی قرار داده تا بتواند بر مبنای آن‌ به بیان اعتقادات و باورهای دوران میان‌سالی خود بپردازد. این قسمت را می‌توان از جذاب‌ترین بخش‌های این خود‌ زندگی‌نامه‌نوشت دانست، زیرا خواننده ایرانی با دیدگاه‌های بسیار متفاوتی درباره سالمندی روبه‌رو می‌شود که نویدبخش دورانی هدفمند و همراه با آرامش است، یعنی آنچه در فرهنگ مشرق زمین کمتر به آن پرداخته و یا اصلاً در باور این مردمان مطرود و ممنوع دانسته شده است.

ایزابل که زنان را سرشار و تا حدی گرفتار احساسات می‌داند، پیری را موهبتی عظیم می‌پندارد؛ زیرا به باور او زنان پیر دیگر به چشم نمی‌آیند و نمی‌توانند امیال مردان را تأمین کنند. او مدعی است که سال‌ها تمرین کرده تا پیرزنی بااحساس و پرشور باشد؛ زیرا معتقد است که اگر سالمندی بر انسان غالب شود شور و احساس از او سلب می‌شود. آلنده همچنین از محدودیت‌هایی که به سبب سالمندی بر او تحمیل شده نام می‌برد و می‌نویسد که با پذیرش آنها، بی‌ اینکه غمی به دل راه دهد و نیز با تغییر سبک زندگی خود، توانسته تا امروز به مهم‌ترین تعهدش که نوشتن است ادامه دهد.

در این میان آلنده با استفاده از موقعیت ایجاده شده به دلیل اشاره به محدودیت‌های پیری از قوانین غیرمنصفانه دولت‌ها علیه سالمندان انتقاد می‌کند و معتقد است آستانه سالمندی را جامعه تعیین می‌کند. به عنوان نمونه او لاس‌وگاس را با پاریس مقایسه می‌کند و می‌نویسد در اولی کسی به یک زن پنجاه ساله توجه نمی‌کند درحالی که در دومی همان زن هنوز هم جذاب است. در نگاه آلنده این روزها، مراقبت از سالمندان در کشورهای اروپایی و ایالات متحده به جای آنکه یک اولویت باشد تبدیل به دردسری بزرگ شده که منابع اقتصادی دولت را می‌بلعد. در این اثر او پیشنهاد می‌کند این دولت‌ها که آغوش گشاده‌ای در پذیرش مهاجران دارند از زنان مهاجر برای نگهداری سالمندان استفاده کنند. آلنده معتقد است زنان مهاجر از مناطقی می‌آیند که هنوز میان‌شان فرهنگ مراقبت و مواظبت از سالمندان رواج دارد و به نگهداری از بچه‌ها و سالمندان عادت دارند. علاوه بر این آنها نسبت به اروپاییان و ساکنین ایالات متحده صبورتر و مهربان‌ترند، در نتیجه می‌توان آنان را گزینه‌های مناسبی برای مراقبت از سالمندان محسوب کرد.

نگاه خاص و متفاوت نویسنده به مرگ را شاید بتوان از برجسته‌ترین بخش‌های کتاب دانست. مرگ دختر آلنده به نام «پائولا» که در جوانی اتفاق افتاده نزدیکی حیرت‌انگیزی میان او و نیستی ایجاد کرده است. یعنی اتفاقی که می‌توانست نفرت او از مرگ را به دنبال داشته باشد به تغییر دیدگاه او انجامیده است. او تشبیه زیبایی از مرگ دارد و دربارۀ آن می‌نویسد: «این دروغ است که مرگ اسکلتی است که داسی در دست دارد. این دروغ است که وقتی راه می‌رود، پشت سرش بوی گند بر جای می‌گذارد. در نظر من، مرگ بانوی موقر و برازنده‌ای است که بوی خوش عطر یاس می‌دهد. ابتدا مرگ در همسایگی ما می‌پلکید. بعد در خانه همسایه‌مان دیده شد. حالا هم با صبر و حوصله در حیاط خانه‌ام ایستاده و منتظر دیدار با من است. گاهی که از کنارش عبور می‌کنم، با هم خوش‌ و بش می‌کنیم. به من یادآوری می‌کند که آن روز از زندگی‌ام را چنان لذت ببرم که گویی آخرین روز زندگی‌ام است.»

از دیگر ویژگی‌های این کتاب می‌توان به بازگویی موفقیت‌های زنان سالمند اما قدرتمند و قوی‌ اشاره کرد. بازگویی‌ای که دریچه تازه‌ای از آگاهی به روی خواننده می‌گشاید، از این جمله است. اولگا موری و سفر اتفاقی‌اش به نپال. اولگا که در این سفر با فاجعه فروش دختران خردسال شش تا هشت ساله به دلالان، به دلیل عدم تمکن مالی مردان خانواده، مواجه می‌شود تصمیم به تأسیس سازمان خیریه‌ای با نام بنیاد جوانان نپال در کالیفرنیا می‌گیرد. از اهداف این مؤسسه می‌توان به تأمین مسکن و آموزش و بهداشت برای کودکان استثمار شده اشاره کرد. این مؤسسه علاوه بر اینکه توانسته تا به حال پانزده هزار دختربچه نپالی را از بردگی نجات بخشد، موفق شده ذهنیت و فرهنگ مردم نپال را نیز تغییر دهد و دولت این کشور را چنان تحت فشار قرار دهد تا کاملاری (فروش کلفت) را ممنوع و غیرقانونی اعلام کند. آلنده تأکید می‌کند که اولگا که در شصت‌ و چند سالگی تصمیم به ایجاد این سازمان خیریه گرفته، هنوز زنده و سرحال به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهد و گاه برای رسیدن به اهدافش ساعت‌ها پرواز را تحمل می‌کند.

نمونه دیگر این زنان موفق میشل باچلیت است، اولین رئیس جمهور زن شیلی که به دفاع از حقوق زنان و دختران پرداخته است. آلنده می‌نویسد: «من هنوز نمی‌توانم تصور کنم چگونه این زن توانسته غصه‌ها و اندوه‌های گذشته را رفع کند و با نهادی کار کند که برای هفده سال، رژیم وحشت را بر شیلی حاکم کرده، پدرش را کشته و خودش و مادرش را شکنجه کرده و او را مجبور به تبعید کرده بود.» آلنده می‌گوید: «یکی از شکنجه‌گران میشل در همان آپارتمانی زندگی می‌کرد که میشل ساکنش بود. گاه در آسانسور همدیگر را دیده و احوال‌پرسی هم کرده بودند.»

کتاب «روح یک زن» را بیش از آنکه بتوان یک خود زندگی‌نامه‌‎نوشت معمول دانست می‌توان مرام‌نامه‌ای با بینامتنیتی قوی محسوب کرد که هدفش ترغیب زنان و چه بسا مردان جهان به سوی این جمله کلیدی است؛ جمله‌ای که اصل اساسی زندگی این نویسنده زن موفق شیلیایی را تشکیل داده: «در زندگی یک هدف داشته‌ام و آن مراقبت از خودم بوده.»

[این کتاب با ترجمه علی‌اکبر عبدالرشیدی و توسط نشر نون منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...