مقصود فراستخواه زادهی ۱۳۳۵ است. این جامعهشناس تبریزی را مؤسسهی پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی، در کسوت استادیِ برنامهریزی توسعهی آموزش، به یاری خوانده و او نیز سالهاست به رشد علم همت گماشته است. همین، فراستخواه را برندهی جایزهی ترویج علم در سال ۱۳۹۶ کرده است و جایزهی نشان دهخدا را در سال ۱۳۹۷ برای او و عباس بازرگان به ارمغان آورده است.
موضوع کتاب «ذهن و همهچیز» در عنوانش آمده است: ذهن و هرچه به آن مربوط است! فراستخواه در این کتاب میکوشد نشان دهد ذهن موجودی روان است و میتواند پیدرپی با هر تفهم و توجه جدیدی، خود را باز سازد و تازه کند. هدف نویسنده از تدوین این اثر، یافتن پاسخی است برای این پرسشها:
۱. اگر در آدمی ظرفیتِ آغاز هست، اینهمه رخوتها و پسافتادگیها از چیست؟
۲. چگونه میتوان ظرفیت آغاز را در خود تروتازه کرد و آن را بیدار و فعال نگاه داشت و در زندگی و پیرامون خویش جاری ساخت؟ (ص۱۰۹)
روش تحقیق نویسنده در این کتاب، استفاده از رهیافتهای علمی اما در معنایی گستردهتر از روشهای اثباتگرایانه است. نویسنده یافتههای روانشناسی، عصبشناسی، زیستشناسی، فلسفهی ذهن و علوم شناختی را با جامعهشناسی تلفیق کرده است تا پاسخی برای سؤالات دلخواهَش بیابد و در این مسیر با دقت و نکتهبینی، از نمونهها و شواهد و آزمایشهای متعدد در علوم گوناگون بهره برده است تا نشان دهد تحولات اجتماعی، با نظم ذهنیِ تغییریافته اتفاق میافتد.
بهاعتقاد او، ذهن همان طور که امری ارگانیک و بیوشیمیایی و شناختی است، امری اجتماعی نیز هست و با تأکید بر کارکرد ذهن بهمثابهی ارگان اجتماعی، در این کتاب مسیر معناسازی و معنایابی را از «ذهن به بیرون، هم به بدن و هم به جامعه» میداند. بهاعتقاد او، هرچیزی نخست با نگاه انسان آغاز میشود؛ بنابراین اگر قصد شناخت و ارادهای برای تغییر دارد، باید از خودش آغاز کند.
نویسنده با برجستهسازی کنشِ خودآگاه ذهن و توانایی آن در معناپردازی، به نقش انسان در سلامت جسمانی و سلامت اجتماع اهمیت میدهد. بهعبارت دیگر، ظرفیتها و خصیصههای شناختی و عاطفی، اخلاق، افعال، سیاست، تفکر، تجربهی زیستهی بشر و بهطور کلی، همهچیز به ذهن انسان برمیگردد؛ بنابراین اگر ایرادی در یکی از این محورهاست، به ذهن برمیگردد و اگر آبادانی هم هست، به ذهن برمیگردد. اساساً نویسنده برای کارکرد ذهن اصالت بیشتری قائل است. او تأکید میکند کانون تمرکزش در این کتاب، تأثیری است که ذهن و زبان کنشگران، بر مناسبات و فرایندها و کارکردهایِ اجتماعی میگذارد.
کتاب حاضر نقطهی آغازی است برای تشکیل پرسشی فراگیر و اندیشهای توانمند حول تواناییهای بالقوهی بشر، در طرح ایجاد توانمندیهایی که باعث توسعهی فردی و اثرگذاری در پیرامونشان میشود. چهبسا آگاهی از چنین دانشی، در اوضاع کنونی زیست بشر که با انواع ناملایمات در هم پیچیده است، آغاز راهی برای معنادهی به زندگی و گسترش امید برای پیوند به آینده و آرامش بیشتر و رضایت خاطر باشد. باید یادآوری کنم این کتاب بسیار روان و خواندنی و گیراست؛ زیرا زبان مبدأ و مقصد کتاب یکسان است و نویسنده با زبانی شیوا و لحنی فاخر، آن را تدوین کرده است. این کتاب را به همهی علاقهمندان مسائل اجتماعی خصوصاً ایران و نیز آنان که دغدغهی یافتن دلایل سستی مردم در مقابل مشکلات و مسائل اجتماعی را دارند، توصیه میکنم.
کتاب حاضر در پنج فصل با عناوینِ «ذهن و همهچیز»، «ذهن و مغز»، «ذهن و جامعه»، «تاریخ ذهن»، «ذهن و طرحهای زندگی» نگاشته شده است و هرکدام از این فصلها، به جنبهای از کارکرد ذهن و نقش آن در زندگی انسانها پرداخته است.
نویسنده در فصل اول با عنوان «ذهن و همهچیز»، کارکرد و تواناییهای ذهن و اندیشه را تبیین میکند. او شرح میدهد آنچه در بیرون رخ میدهد، از درون آدمی برانگیخته میشود و ازآنجاکه ذهن انسان سیال و آفریننده است، توانایی شروع هر آغازی را دارد. او راهحل رهایی از گرداب رخوت و پسافتادگی بشر را که اتفاقاً موضوع محوری اندیشهی نویسنده است، «ذهنآگاهی» بهمعنای توجه به خود و باور به تواناییهای ذهن انسان در معنابخشی به تجربیات و باور به ظرفیتهای ذهن بشر میداند. در ادامهی همین فصل، به شرحِ چیستیِ ذهن میپردازد و میگوید: «ذهن جوهر یا هویتی در بدن یا مغز یا هرجای دیگر نیست؛ بلکه آنچه هست، شبکهای از سطوح و حالاتِ ذهنبدن ماست» (ص۳۴).
از بحثهای جالب این فصل میتوان به موضوع «نیکبودی یا بهزیست فاعلی» اشاره کرد. فراستخواه از یافتههای پژوهشگرانِ بسیاری استفاده میکند و توضیح میدهد نیکبودیِ ذهنی از مفاهیم نسبتاً جدید است که در علوم اجتماعی و رفتاری بدان پرداختهاند. آنها مدعیاند رفاه و نیکبختی بشر، هرقدر هم شاخصهای بیرونی را داشته باشد، درونمایهای سابجکتیو و ذهنی دارد.
در فصل دوم با عنوان «ذهن و مغز»، فراستخواه توضیح میدهد ذهن با عوامل بیرونی در تعامل است و این دو بر یکدیگر اثر میگذارند؛ ازاینرو توسعهی ذهنی و تربیتی و اجتماعی میتواند ظرفیتهای بدنی و ذهنی افراد را ارتقا دهد. او در این فصل میکوشد با زبانی ساده و مفهوم، فیزیولوژی مغز انسان را توضیح دهد و دانستنیهایی دربارهی تنوعات هوش و تقسیمبندیهای چندگانهی گاردنر ارائه دهد. همچنین بر مبنای پژوهشهای مفصلی که صورت گرفته است، شرح میدهد بشر با امکان فیزیولوژیک و آناتومیک مغز خویش، خصوصاً با دو خاصیت شکلپذیری و زایشی مغز، میتواند زندگی خود را از طریق بهرهگیری از مغزش بهبود بخشد.
نویسنده در فصل سوم با عنوان «ذهن و جامعه»، شرح میدهد ذهن بشر در خلأ رشد نمیکند؛ بلکه درزمینهی تاریخی و اجتماعی دچار تحول میشود و کارکردهای مغز متأثر از فرهنگ و جامعه است. ذهن بهصورت اجتماعی شکل میگیرد. ذهن انسان با جامعه در تعامل است؛ بنابراین جامعه نیز از تبادلات معنایی اذهان شکل میپذیرد. او با بهکارگیری دادههای گوناگون از نظریهپردازان مختلف، توضیح میدهد افراد در فرهنگهای مختلف ذهنیتهای کموبیش متفاوتی دارند؛ اما انسانها در اجتماعات بدوی با جوامع پیچیده خیلی متفاوتاند و آگاهی از این تفاوتها میتواند از تبختر معرفتی ما در بررسی افکار و اعمال متعلق به فرهنگهای دیگر بکاهد (ص۱۰۶).
نویسنده توضیح میدهد حیات ذهنیِ فرهنگهای مدرن در جهت خودبنیادی در حرکت است و به تنوعات و گوناگونی اذهان اهمیت داده میشود؛ اما مهم است که بدانیم در جهان مدرن هم ذهن بیخانمان شده است و افراد در جستوجوی تجربهای هستند که به بودن خود در این جهان، معنایی استعلایی دهند. فراستخواه میگوید: «بهمدد عملکردهای ذهنی خویش و از طریق معنابخشی و خلاقیتهای مغزی با سرشارسازی حیات ذهنی خویش و از طریق معنابخشی دوباره و مکررمان، به تجربههای هرچند دردناک و پرتنش زندگی خویش میتوانیم علیه بیخردی زمانه و ناکرداری و پوچی این دنیا اقامهی دعوی کنیم» (ص۱۴۲ و ۱۴۳).
نویسنده در فصل چهارم با عنوان «تاریخ ذهن»، روند شکلگیری ذهن در طول تاریخ بشر را شرح میدهد. بهعقیدهی او، ذهنِ بشر در طول قرنها تغییرات بیشماری کرده است. نقطهی عطف این تغییرات، در انسان امروزی از طریق دو عامل تعیینکننده یعنی زبان و آگاهی صورت گرفت. بهمدد این دو، جهشی نیرومند اتفاق افتاد که بافت مغز در تطابق با محیط و در متن تجربهها تکامل یافت. در این فصل، نویسنده به عوامل شکلگیری «ذهنِ دوجایگاهی» و کارکرد آن هم اشاره میکند و توضیح میدهد با پیچیدهترشدن زندگی بشر، ذهنِ دوجایگاهی نیازش را برطرف نمیکرد؛ ازاینرو بشر تلاش کرد با رشد ذهن و زبانش، نیازهای خود را برطرف کند. همین امر سبب شد که او را از ذهن برونبنیاد بهسمت ذهن خود بنیاد سوق دهد و باعث پیدایش تدریجی «آگاهی فاعلی و سابجکتیو» در بشر شد.
فصل پنجم با عنوان «ذهن و طرحهای زندگی» چکیدهای از چهار فصل پیشین است. فراستخواه در این فصل با رویکرد کاربردی و بهدور از مباحث نظری، بحث خود را پیش میبرد. بهاعتقاد او، انسان بدون تصمیم شخصی وارد این جهان میشود؛ اما بعد از ورود، ادامهی راه و زندگی در اختیار خودش است. ذهن آگاه به او کمک میکند تا با طرحهای موجود در ذهنش، زندگی خود را پیش ببرد.
انسان بر مبنای طرحهایی زندگی میکند که در ذهن دارد. هرچه طرحهای زیستی بشر قرین آگاهی باشد، زندگیاش پرمعناتر خواهد بود. انسان با مدیریت ذهن و توسعهی شخصی، در محیط زندگی خویش تولید معنا میکند و اینگونه، به زندگی خود کیفیت میبخشد.
بهاعتقاد نویسنده، هرچه روشهای تربیتی و محیط، سرشار از مشوقها و محرکهای مؤثر باشد، طرحوارههای بیشتر و بهتری برای حل مسائل آموخته میشود و این طرحوارهها تا پایان عمر چراغ راه زندگی بشر خواهد بود. فراستخواه برای نمونه، برخی از آنها را معرفی میکند: ۱. طرح شادی و لذت؛ ۲. طرح سود و منفعت؛ ۳. طرح اخلاق؛ ۴. طرح کیستی و هویت؛ ۵. طرح معنوی زیستن.
نویسنده هریک از این طرحها را شرح میدهد: او دربارهی طرح لذت معتقد است جنبهی اجتماعی «لذت و رنج» بهپشتوانهی شادی فردی است و جامعهی غمزده کوشش و تکاپوی بیشتری را طلب میکند. او میگوید: «شادی یک وضع ذهنی، امری اگزیستانسی و پاسخی به بودن ما و تصمیمی انسانی است. جهان طرح ناتمامی است که با نگاه و عمل انسانی تمام میشود. جهان سرشار از شر و ابهام است و چشم به ما دوخته است که آن را تفسیر کنیم، تغییر دهیم و معنا بخشیم» (ص۱۷۲). او در مواجهه با ناملایمات و یافتن راهحل برای مشکلات شخصی و اجتماعی، معتقد است ما میتوانیم به جهان اطراف خود معنا ببخشیم و در جهت بهبودی آن سهیم باشیم.
فراستخواه میگوید: «شرکت در طرح تغییر اوضاع جامعهای که نهادها و ساختارهایش کفایت لازم برای صیانت از شادمانی ما را ندارند، خود یک مسرت اصیل و عمیق انسانی است» (ص۱۶۱).
تجربهی زیستهی بشر فقط در رنج و شادی خلاصه نمیشود. قطعاً برای توضیح و برگزاری زیست بشر طرحهای دیگری نیز لازم است. او طرح سود و منفعت را هم یکی از طرحوارههای ذهنی بشر معرفی میکند. بهاعتقاد او، میل انسان به سود و پرهیز از زیان، عمومیترین و جهانشمولترین خصایص توضیحدهندهی رفتار انسانهاست. وجود این طرح نهتنها برای توسعهی فردی لازم است، بلکه ثمرات زندگی اجتماعی بشر، حاصل محسابات سودجویانهی انسانها بوده است؛ اما طرح سود نیز بهتنهایی قادر نیست منطق زندگی بشر را توضیح دهد: ما به استدلالهایی فراتر از سود و زیان نیاز داریم.
سومین طرحوارهی ذهنی، طرح کیستی و هویت است. ذهن بشر درگیر «من کیستم» است؛ بنابراین ذهن انسان میکوشد خود را ادراک و معنا و روایت کند. ذهن در تعامل مداوم با محیط بدنی و طبیعی و اجتماعی است؛ ازاینرو هرچه انسان رشد ذهنی و فعالیتهای مستمر و مثبتی داشته باشد، هویت فردی، عزتنفس، شخصیت، قدرت قضاوت و اندیشهورزی نیز پرورش مییابد.
در بخش دیگری از این فصل، نویسنده طرح ذهنِ ایرانی و هویت ملی را بررسی میکند. بهاعتقاد او، طرح هویتی در ذهن ایرانی، از عناصر متنوعی همچون زبانها، اقوام، مذاهب گوناگون و فرهنگهای محلی تشکیل یافته است. فراستخواه میگوید: «طرح هویتی در ذهن ایرانی، در همان حال که ساخت روایی دارد و داستانی از تلخ و شیرین روزگاران در درازنای هزارهها و سدههاست، اما داستانی ناتمام و در حال ساختهشدن است» (ص۲۰۸).
ذهن ما در مقیاس جهانی، مدتهاست که تعادل خود را در طرحهای هویتی از دست داده است؛ بدین صورت که ذهن غربی، در دوران مدرنیته بهپشتوانهی موفقیتهای نظری و عملی، هویتی تازه در جهان برای خود دستوپا کرد و این شد که سایر طرحهای هویتی در جوامع غیراروپایی، از این حلقه خارج شد و در حاشیهی جهان امروزی قرار گرفت. همین موضوع سبب شد که طرحهای هویتیِ غربستیز، در جهانهای غیرغربی از جمله جهان اسلام سر بر آورد. نویسنده از قول کاستلز توضیح میدهد: راهحل این مشکلات در به تعادل رسیدن هویتی جهان است؛ بدین صورت که طرح هویتی غرب از گرایش به جهانگیری و یکجانبهبودن دست بکشد و بپذیرد که دنیای مدرن میتواند متنوع باشد (ص۲۱۳).
در پایان، نویسنده به طرح معنوی زیستن اشاره میکند. بهاعتقاد او، معنویت مفهومی بهغایت کیفی است و انسان به جستوجوی معناست. معنا ساختاری ادراکی، عصبی، روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی دارد. معنا الگویی است که ذهن برای ادراک در خودش تشکیل میدهد. این الگوی ادراکی از محرکهای حسی و بسیاری از دادهها و اطلاعات تشکیل شده است. انسان با هر معنایی که مییابد، به تجربیاتش معنا میدهد و احساس رضایت میکند؛ اما تنش در این الگوهای ادراکی و عصبی همان تنش معنایی ماست. جالب است بدانیم وقتی در دنیای جدید نمیتوانیم اطلاعاتمان را با ساختارهای تعادلیافتهی معنایی موجود در ذهن تاریخی توضیح بدهیم، درگیر تنش معنایی میشویم.
نویسنده به توانایی ذهن بشر امروزی برای داشتن و ساختن طرحی پایدار از معنویت اشاره میکند و معتقد است بشر امروز حتی در این آشفتهبازار پسامدرن نیز برای خود طرح متفاوتی را ساخته است که نه از نوع عرفان و باورهای اسطورهای و سنتی و کهن است و نه از نوع استعلایی در دورهی مدرن؛ بلکه برساختی است از خردهروایتها.
یکی از موضوعات بسیار جالبی که در این قسمت میخوانیم، این است که معنویت لزوماً امری اخلاقی نیست. معنویت مثل ورزش است و ربطی به اخلاق ندارد. ممکن است معنا را برای آرامش و شادزیستن و حل بحرانهای شخصی یا حتی کسب حس زیباشناختی به خود و به جهان بخواهیم؛ بدون اینکه آن را دلیلی برای انجام کارهای اخلاقی تلقی کنیم. برخی از معنویتگراییها بهصورت فردی شکل میگیرد و فرد بهدنبال معنادهی به زندگی فردی است؛ اما برخی از مفاهیم معنوی، انرژی خود را از معانی و ارزشهای مشترک و اَعمال دستهجمعی و مناسک میگیرد که بهانهای برای ایجاد فعالیت مشترک اجتماعی است و حتی هویتهای اجتماعی ایجاد میکند.
انسانشناسی و فرهنگ
................ تجربهی زندگی دوباره ...............