یک کلاسیک واقعی درباره تروریسم | سازندگی


مأمور مخفی [The Secret Agent] رمانی ست از جوزف کنراد در سال ۱۹۰۷ که درمورد طرح یک آنارشیست برای منفجرکردن رصدخانه‌ای سلطنتی در گرینویچ است؛ درواقع، طرحی توسط یک نماینده از پلیس‌های مخفی برای ایجاد تحریک و واکنش دولت. تبهکارِ کنراد، پروفسوری است که هرگز بدون یک بطری شیشه‌ای از مواد منفجره در دست‌های خود بیرون نمی آید، او به‌عنوان یک پرتره پیشگام از تروریست‌هایی است که جهان خود را تهدید می‌کنند، یک پرتره پیشگامانه از تروریست‌ها. این رمان با ترجمه محمود گودرزی از سوی نشر برج منتشر شده است.

مامور مخفی

کمتر سخنی درباره یکی دیگر از رمان‌های بزرگ تروریسم نوشته جوزف کنراد به نام «زیر چشم‌های غرب» که در سال ۱۹۱۱ منتشر شد، شنیده می‌شود. شاید مشکل این باشد که در این آثار نه در مورد چاشنی‌های مواد شیمیایی، بلکه درمورد مواد منفجره روح صحبت می‌شود، و همچنین اینکه تروریست‌ها کمی بیش از حد به خانه‌های ما نزدیک هستند: تحصیل‌کرده‌ها و طبقه متوسط، در خیال خود عالی هستند، و درعین‌حال از پرداختن به توهمات روان‌پریشانه خود دست برنمی‌دارند. در مقام مقایسه، «مامور مخفی» به‌طور خاص و حداقل از نظر فنی درمورد تروریسم پیش‌پاافتاده نیست. پروفسور که یکی از شخصیت‌های افسانه‌های ادواردی است، درمورد مساله‌ کشتار جمعی، هیچ رویایی فراتر از زمان زیستی خود ندارد.

بسیاری از رمان‌ها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شامل توطئه‌هایی به‌مراتب مرگبارتر بودند. در سال ۱۹۰۷ جک لندن در داستان کوتاه خود با عنوان «دشمن همه دنیا» ده‌هاهزار نفر را در اروپا و در امتداد ساحل شرقی با یک ابرقهرمان که اختراع کرده بود به قتل رساند. حتی خاطرات مشهوری از خود تروریست‌ها نیز وجود دارد، کتاب‌هایی مانند «آندرو روسی» که در سال ۱۸۸۲ توسط اس. استپانیاک نوشته شده و ترور رئیس پلیس مخفی روسیه را شرح می‌دهد، این قصه‌ وحشتناک، به‌طرز مقاومت‌ناپذیری جذاب است، زیرا در خود دو عظمت انسانی را باهم ترکیب می‌کند: شهید و قهرمان. «مامور مخفی» اگرچه اغلب به‌طور جدی مورد استناد قرار می‌گیرد، اما در اصل هجویه‌ای از نگرش‌های بریتانیا و اروپا نسبت به تروریسم و مبارزه با تروریسم است.

به‌جز تعداد انگشت‌شماری از شخصیت‌ها، این رمان پر از کارتون‌های تمثیلی است: آقای ولادیمیر، بازرس ارشد با پای برهنه، سِر اتلرد، اشراف‌زاده متکبر انگلیسی و توطئه‌گری که عمدا با مقیاس کوچک به تصویر کشیده شده، و قصه‌ای براساس یک حادثه واقعی و نسبتا بی‌ضرر، که یک آنارشیست سعی می‌کند رصدخانه سلطنتی را در سال ۱۸۹۴ منفجر کند.

در این رمان، حمله توسط یک مامور مخفی و با کمک یک قدرت خارجی صورت می‌گیرد تا انگلیسی‌ها روش‌های لیبرال خود را تغییر دهند و با تروریست‌ها مقابله کنند و شرِ واقعی رمان از خصایص ضدتروریسم بیرون می‌آید، نه توطئه آنارشیستی.

از سال ۱۸۸۱ تا ۱۹۰۱، تلفات حملات آنارشیستی شامل دو رئیس‌جمهور آمریکا (گارفیلد و مک‌کینلی)، یک رئیس‌جمهور فرانسه (کارنوت)، یک نخست‌وزیر اسپانیا (کاناواس)، یک ملکه اتریش (الیزابت) و یک پادشاه ایتالیا (اومبرتو آی) بود. رهاسازی محرک‌ها توسط آنارشیست‌های پاریس در تالارهای بازار بورس، کافه‌های شلوغ و تماشاخانه‌ها انجام می‌شد. بااین‌حال، خشونت تروریستی دامنه بسیار بیشتری در امپراتوری تزاری داشت.

اولین نسل از تروریست‌های روسی در سال ۱۸۶۰ میلادی در روسیه به وجود آمدند که شباهت زیادی به دهه ۱۹۶۰ میلادی در آمریکا داشتند. برخی از دانشجویان در دام گروهک‌های تروریستی نوظهور افتادند و با پیوستن به گروه‌هایی با نام‌هایی چون «جهنم» و «اراده مردم» دنبال به‌راه‌انداختن انقلاب بودند. اما دعوت به انقلاب نیز از سوی گروه‌های ملی در امپراتوری روسیه صورت گرفت که می‌خواستند از حکومت مسکو آزاد باشند و در میان آن‌ها لهستانی‌ها نیز قرار داشتند.

نگرش کنراد به تروریسم عمیقا تحت‌تاثیر این واقعیت بود که در سال ۱۸۶۱، هنگامی‌که او ۵ سال داشت، پدرش، آپولو کورزنوفسکی، به‌عنوان یک انقلابی دستگیر شد. او که شاعر و نمایشنامه‌نویس بود، به گروهی پیوسته بود که با آنارشیست باکونین ارتباط داشتند.

کنراد که به همراه پدر و مادرش به شمال روسیه رفته بود، شاهد بود که مادرش از بیماری سل رنج می‌برد و می‌میرد؛ پدرش هم چهار سال بعد درگذشت. تا سال ۱۹۱۱، کنراد در لندن زندگی می‌کرد، درحالی‌که امپراتوری‌ای که او در آن متولد می‌شد درحال تحول بود. هرساله هزاران‌نفر توسط تروریست‌ها کشته یا زخمی می‌شدند؛ روزنامه‌ها بخش‌های ویژه‌ای را برای چاپ فهرست روزانه ترورها و بمب‌گذاری‌های سیاسی اختصاص داده بودند. در آن سال کتاب «زیر چشم‌های غرب» منتشر شد. این کتاب به‌جای ارائه آنارشیست‌های عجیب‌وغریب که به‌دنبال تصاویری از ویرانی هستند، به بررسی این موضوع می‌پردازد که چرا جوانان واقعی شغل‌ها و روابط خانوادگی امیدوارکننده‌ای را برای تروریست‌شدن کنار می‌گذارند و به همین دلیل اکنون به‌شدت احساس خطر می‌کنند.

به «زیر چشم‌های غرب» کمتر از «مامور مخفی» پرداخته شده است، اما وقتی ما را در دنیای روانی تروریست‌ها قرار می‌دهد، جایی‌که در آن اقدام خشونت‌آمیز دلیل نهایی صداقت است، خیره‌کننده و منحصربه‌فرد است. ما فرقه بمب‌گذار انتحاری را فقط در تروریست‌های مرموز ۱۰۰ سال پیش می‌بینیم: «چرا کسی که از جاودانگی مطمئن است باید به فکر زندگی خود باشد؟» ورود به چنین دنیایی برای پسر آپولو کورزنوفسکی به قدری نگران‌کننده بود که در حین تکمیل «زیر چشم‌های غرب» دچار نوعی اختلال عصبی شد و به گفته همسرش، ماه‌ها بعد نیز با شخصیت‌های داستانش طوری صحبت می‌کرد که انگار واقعا آنها را می‌بیند.

«مامور مخفی» درخشان‌ترین مطالعه جدید درباره تروریسم است که از بیرون خون‌آلود دیده می‌شود، اما «زیر چشم‌های غرب» به‌نوعی جرات می‌کند که نه‌تنها به درون ذهن تروریست‌ها، بلکه به درون منطقه آشوب‌زده‌ای که غرب را از شرق جدا می‌کند بپرد. این رمان دنیایی را به ما نشان می‌دهد که رابطه مستقیمی با اجداد ما دارد.

استبداد شرقی، تروریسم شرقی را پرورش می‌دهد، اما شهرهای دموکراتیک اروپای شمالی با همه‌ پناهندگانش، به‌عنوان یک آزمایشگاه برای افراط‌گرایان و مهندسی جهنمی‌شان تلقی می‌شود. این کتاب به ما این امکان را می‌دهد که مشکل تروریستی خود را از آینه یک مرد فرهنگی متمایز ببینیم، نویسنده‌ای که ریاکاری و بی‌عدالتی غرب را با شور‌وشوق بیشتری دنبال می‌کند، اما نکته‌ جالب همان جمله‌ای است که دوشیزه هالدین به راوی می‌گوید، اشاره به برادرش: «انتظار نداشته باشید که او را کاملا درک کنید... او اصلا اهل غرب نیست.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...