دم را دریاب | آرمان ملی


هرازچندگاهی، کتابی با چنان چارچوب موضوعیِ زنده و جذابی پدیدار می‌شود که گویی حسابش از باقی کتاب‌ها جداست و در هیچ دسته‌‌بندی‌ای نمی‌گنجد؛ مانند دو کتاب «چین‌خوردگی در زمان» نوشته‌ مدلین لنگل و «تاک ابدی» اثر ناتالی بابیت، که داستان‌های‌ حیرت‌انگیزی درباره‌ خمیدگی زمان یا نادیده‌انگاشتن سیر رو به جلوی آن هستند. «سفر به ناکجا» [Elsewhere] نوشته گابریل زوین [Gabrielle Zevin] از این دست کتاب‌هاست.

سفر به ناکجا» [Elsewhere] نوشته گابریل زوین [Gabrielle Zevin]

برخی از رمان‌های بزرگسال با مرگ ناگهانی دوستی یا عضوی از خانواده آغاز می‌شوند و در طول داستان، مشکلات عاطفی گریبان‌گیر شخصیت اصلی داستان می‌شود. اما، نویسنده‌ این رمان شخصیت اصلی داستان، یعنی الیزابت هال پانزده‌ساله را ـ که قربانی تصادف با راننده‌ای متواری است ـ تا زندگی پس از مرگ همراهی می‌کند. این زندگی پس از مرگ در جایی به‌نام ناکجا جریان دارد، همانجا که لیز با حضورش در آن، ناچار است مرگ خود را بپذیرد.

ناکجا، در نظر اول، برخلاف انتظار، عادی به چشم می‌آید؛ «خانه و مغازه و ماشین، جاده و پل و خیابان، گل و باغ و درخت و چمن، آب و هوا و ستاره و آسمان، و آدم» دارد. اما، در آن، عمر آدم‌ها برعکس می‌گذرد. از این رو، وقتی که لیز از کشتی سفید و مجلل اس.اس. نایل ـ که با کمال تشریفات، مردگان را به جهان پس از مرگ می‌برد ـ پا بیرون می‌گذارد، مادربزرگش، بتی، تازه ۳۴ سالش است.
طولی نمی‌کشد که لیز درمی‌یابد نه‌تنها حق زندگی در بزرگسالی روی زمین را نداشته، بلکه بدتر از آن حالا ناچار است کوچک و کوچک‌تر ‌شود و دست آخر، سر از دوران کودکی، و حتی وحشتناک‌تر از آن، سر از نوزادی دربیاورد.

«عرشه‌‌ تماشا» عرشه‌ای است که لیز می‌تواند بر فراز آن، به بهای دادن یک عمر، ـ پول رایج ناکجا ـ پنج دقیقه‌ تماشای زمینی بخرد. با این‌همه، لیز، که طبیعتا غمگین و افسرده است، سمت آن نمی‌رود. او، نخست، باید دلیل نیامدن بهترین دوستش، زویی، به مراسم خاکسپاری‌اش را بفهمد و از اوضاع و احوال پدر و مادر و برادر کوچک‌ترش باخبر شود. لیز، در کمال دلتنگی، دست به کاری ممنوع می‌زند؛ به درون گودال شیرجه‌ می‌زند، گودالی عظیم و روشن در اعماق اقیانوس، که راهْ‌آبِ ارتباطی ناکجا با زمین است. لیز با فرستادن پیامش به خانواده، درباره‌ هدیه تولدی پنهانی، هرج‌ومرج و آشفتگی به‌بار می‌آورد؛ و اینطور می‌شود که درمی‌یابد برقرای ارتباط با زندگان فکر چندان خوبی نیست.

لیز، رفته‌رفته، با یافتن شغلی در مقام مشاور کاریابی برای سگ‌های مرده، از لاک خود بیرون می‌آید. او لایق این شغل است؛ چراکه به زبان سگی تسلط کامل دارد. بخش‌های گفت‌وگوی لیز با سِیْدی، سگی خیابانی، و جِن، سگ شکاری حنایی‌رنگ، در کنار بامزگی‌های بی‌قیدوبند، همه‌وهمه درس‌ها و پیام‌هایی است که «در لحظه زندگی‌کردن، آن‌هم با شوروشوق» را یادمان می‌دهد.

در ناکجا، همه‌چیز جز مرگ ممکن است؛ حتی عشق. نویسنده با به تصویرکشیدن عشق بین لیز و اووِن ـ پسر هفده‌ساله‌ای که جان لیز را نجات می‌دهد ـ ما را به لذت مجموعه‌ای از توصیفاتِ موجزِ گیرا و برانگیزاننده مهمان می‌کند: آن دو، در کنار هم، جوان‌‌تر می‌شوند و پا به دوران کودکی می‌نهند. لیز، در هفت‌سالگی، بازنشسته می‌شود و آرام‌آرام که به زیر یک سال پا می‌گذارد، پرستاری او را قنداق‌کرده و آماده‌ سفرش برای بازگشت به زمین می‌کند. بار دیگر، لیز زندگی را از سر می‌گیرد و در مسیر زندگی به پیش می‌راند تا زمانی که...

در لحظه‌‌ به یادماندنی بازگشت به خانه، لیز حس می‌کند اینجا، روی زمین، همیشه، خوشحال بوده است؛ حتی، وقت‌هایی که خودش نمی‌دانسته. او همان ‌وقت که آرام‌آرام می‌فهمد «تفاوتی بین چندوچون زندگی رو به آینده و زندگی رو به گذشته وجود ندارد» به بتی می‌گوید: «خوشبختی انتخاب خود آدم است!» حالا لیز «شیفته‌ این زندگی رو به گذشته شده. هرچه باشد این زندگی تنها زندگی‌ای است که داشته.»
عجیب آنکه اشاره‌های نویسنده، با اینکه گاهی تنها فهم و درک متن مدنظر اوست، مختصر است؛ شوخی‌، گفتار حکیمانه و احساسات پرشور، به نرمی، در متنش جا عوض می‌کنند: «زندگی‌‌های متعددی وجود دارد. آه که چقدر دلمان می‌خواهد همه‌ اینها را، یکجا، داشته‌باشیم.»

سحر و افسون غنی و پرمایه‌ این رمان را، در هیچ مطلب خلاصه‌‌‌ای، نمی‌توان برای مخاطب بیان کرد. پیام کتاب یک چیز است: زنده‌بودن و زندگی‌کردن بس شورانگیز است، خواه روی زمین، خواه در ناکجا.

[رمان «سفر به ناکجا» با ترجمه مهرناز شیرازی عدل توسط نشر خزه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...