نگاه اخلاق گرای نویسنده ای قرن نوزدهمی | شهرآرا


راوی اول شخص رمان کلاسیک «اگنس گری» [Agnes Grey] دوشیزه ای است حدود بیست ساله با همین نام که در حال تعریف کردن بخش مهمی از زندگی خود است. او که دختر یک کشیش روستایی از طبقه فرودست جامعه انگلستان اوایل قرن نوزدهم است، به همراه خواهر بزرگ ترش، مِری، تنها فرزندان بازمانده از شش وضع حمل مادرش هستند که بنا به گفته خودش «از خطرات نوزادی و طفولیت جان به در برده اند» (ص12).

خلاصه رمان اگنس گری» [Agnes Grey] آن برونته Anne Brontë

پدر خانواده که در آرزوی «یک شبه دو برابر کردن» دارایی اندکش، هر آنچه دارد در اختیار مردی تاجر قرار می دهد، از بد ماجرا، با غرق شدن کشتی حاوی مال التجاره، خانواده را در وضع معیشتی نابسامانی قرار می دهد (ص15). این اتفاق سبب می شود که اگنس هجده ساله، برای کمک به اوضاع بد مالی پدر و مادرش، تصمیم بگیرد که معلم شود؛ البته نه معلم مدرسه و بچه های بزرگ تر، بلکه معلم سرخانه و به قول خودش «کوچولوها» (ص19).

این تصمیم که نخست به دلیل روحیات خاص اگنس و اعتمادبه نفس پایین او، با مخالفت والدین و خواهرش روبه رو می شود، با اصرار خودش، به مرور جدی تر می شود و سرانجام با ورود به خانواده بلومفیلد جامه عمل به خود می پوشد (ص26). این خانواده که در ملک شخصی و اعیانی خود و در فاصله ای نه چندان دور از خانه پدری اگنس زندگی می کنند، چهار بچه تُخس و سربه هوا دارند: تام، پسرِ لاغر هفت ساله ای که از آزار دادن حیوانات لذت می برد؛ مری ان، خواهرِ شش ساله تام که از فرط تنبلی، «ترجیح می داد مثل چوب یک جا بیفتد و جنب نخورد تا وقت ناهار یا عصرانه بشود (ص43)»؛ فانیِ چهارساله و هریت دوساله. در کنار این ها، مادربزرگ و دایی بچه ها هم هستند که از نظر شخصیت پردازی، آن قدر مهم بوده اند که عنوان فصل های 4 و 5 رمان را به خود اختصاص دهند.

جالب است که اگنس، با تلاش فراوان و در مواردی، فوق طاقت خودش امور را به پیش می برد؛ اما در نهایت، بنا به نظر خانم بلومفیلد که اخلاق و رفتار اگنس را رضایت بخش می داند، اما از پیشرفت بچه های «بااستعدادش!» راضی نیست، اخراج می شود (ص68). در ادامه و پس از مدتی استراحت در خانه پدری که البته با وخیم شدن حال مزاجی پدر همراه است، اگنس به سراغ دومین خانواده ای می رود که در پی استخدام معلم سرخانه اند. خانواده ای سطح بالاتر، با توقعات فزون تر و البته با پیشنهاد دستمزدی دو برابر خانواده پیشین: خانواده آقای ماری، ساکن هورتن لاج، در هفتاد مایلی دهکده اگنس (ص76).

چالش اصلی اگنس در ادامه داستان، حین زیست مشترک با روزالی، دخترِ در آن زمان شانزده ساله خانواده ماری، شکل می گیرد. به گفته اگنس «روزالی یاد نگرفته بود که به امیال خود زیاد میدان ندهد، خلق وخوی خود را مهار کند، جلوی توقعات خود را بگیرد و لذت شخصی اش را فدای مصلحت دیگران کند. ذاتش خوب بود، هیچ وقت نه خشن بود و نه ترشرو، ولی چون هر کاری دلش خواسته بود کرده بود و عادت نداشت به عقل و منطق اهمیت بدهد، زودرنج و دمدمی بار آمده بود. (ص87)». روزالی که در حال ورود به مرحله جدید و مهمی از زندگی خود است، باید «از کنج دنج کلاس خارج بشود و به مجالس پر آب و رنگ دنیای باب روز قدم بگذارد (ص97)» و در یک کلام، در جست وجوی همسر مناسبی برای خود باشد. او که با توجه به پیشینه تربیتی و نظام ارزش گذاری خود و خانواده اش، «ثروت» مرد را مهم ترین ملاک برای انتخاب همسر می داند و به عنوان مثال، حین تعریف کردن با جزئیات آنچه در مجالس رخ داده است، برای اگنس (اگنسی که معمولا به دلیل شغل و طبقه اجتماعی اش، نه می خواهد و نه می تواند در آن مجالس عهد پرطمطراق ویکتوریایی شرکت کند)، در مورد مردی که اتفاقا همسر آینده اش نیز می شود، چنین می گوید: «او جوان و ثروتمند و اهل بگو بخند است، منتها اکبیری! (ص104)».

نکته جالب ماجرا این است که در همین ایام، هم خواهرِ اگنس با یک کشیش فقیر نه چندان خوش قیافه، اما دوست داشتنی و بافکر (ص99) ازدواج می کند و هم خود اگنس، گرفتار عشق دستیار کشیش همان منطقه می شود که مردی است مهربان، آرام و خوش قلب که مسیح اوار، به «فقیر بیچاره ها سر می زند (ص119)» و دائم، در حال سبک کردن بار اندوه اهالی هورتن لاج است. اجازه دهید مابقی داستان این کتاب 260 صفحه ای را تعریف نکنیم و به قولِ جوانان امروزی، ماجرا را «اسپویل» ننماییم! اما به یک جمله درخشان از ص116 کتاب اشاره کنیم که به قول معروف، از آن جمله هایی است که باید با طلا نوشت. جمله ای که به انحاء مختلف و با بیان های گوناگون، در آثار کتبی و شفاهی متفکران و فلاسفه، و به ویژه فیلسوفان اخلاق آمده است.اگنس درباره خانم های جوان طبقه فرادست آن زمان جامعه انگلستان (که البته قابل تعمیم به زمان ها و مکان های دیگری نیز هست) چنین می گوید:

«معمولا راضی تر بودم که تنهایی بروم، نه با خانم های جوان. چون آن ها به علت تربیت ناقصشان، با زیردست ها چنان رفتاری می کردند که دیدنش مرا ناراحت می کرد. [به ادامه پاراگراف دقت فرمایید] هیچ وقت نمی توانستند در عالَمِ فکر، خودشان را جای آن ها بگذارند. در نتیجه، هیچ اعتنایی به احساسات آن ها نداشتند و آن ها را موجوداتی پست تر تصور می کردند.»

روحت شاد، آن برونته (1849ـ1820)، خواهر کوچک ترِ شارلوت (1855ـ1816) و امیلی (1848ـ1818) برونته، با این نگاهِ ریزبین و اخلاق مدارت!

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...