نویسنده نسل‌ها | سازندگی


نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از قصه‌هایی است، که قهرمان‌هایشان حرف‌های نسلِ مرا با سکوتشان فریاد می‌زنند. نسلِ من، که پدرانش، که مادرانش، تازه انقلاب را پشت سر گذاشته بودند، تا طعمِ «استقلال- آزادی» را بچشند، با جنگی نابرابر مواجه شدند. آن جنگ، ما را با صدای آژیرهای قرمزش، به دنیایی آورد که همیشه قرمز ماند: چشم که باز کردیم، گریه‌هامان لابه‌لای گلوله‌ها گُم شد. گریه‌هامان را هیچ‌کس نشنید. دیوارها با گلوله‌ها فرومی‌ریخت و گریه‌هامان می‌مُرد و درد از لابه‌لای ویرانه‌ها مثل تاولی چرکین بیرون می‌زد و کودکان و مادران را با خود می‌برد به دنیای بهتری که خیلی دور بود. و این‌گونه ما با جنگ به دنیا آمدیم؛ با «سمفونی مردگان».

عباس معروفی سمفونی مردگان

نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از سال‌های سرنوشت است که عباس معروفی با «سمفونی مردگان»اش، آینه‌ای برابرمان نهاد که در آن همزادهایمان، آیدین و آیدا از ما حرف می‌زدند (به‌ویژه آیدین) نسلی که می‌سوخت و رویاهایش را بر آب می‌دید: آیدین در برابر اراده‌ پدر، ایستادگی می‌کند. او برخلافِ حکمِ پدر ـ که او را به‌کار در مغازه‌ آجیل‌فروشی خودش فرامی‌خواند ـ تحصیل در دانشگاه تهران را برمی‌گزیند. در سروده‌های خود از انفعال سیاسی مردم هراسان است و آنان را به ایستادگی در برابر ارتجاع فرامی‌خواند. خواهر را برمی‌انگیزد تا برخلافِ امرِ پدرِ سنتی، با مهندس آرشیتکتی ازدواج کند که او را دوست دارد. این‌همه در سال‌های دهه بیست‌وسی خورشیدی می‌گذرد؛ سال‌هایی که پدران و مادران ما می‌زیستند. جابر اورخانی، تاجر خشکبار در اردبيل، با سه پسرش، يوسف، آيدين و اورهان، و تنها دخترش آيدا، «سمفونی مردگان» را می‌نوازند؛ سمفونی‌ای با کوبشِ مدامِ طبل و سنج و درام. آيدين، که از نسل من است، اهل شعر و شاعری و نوشتن و خواندن است؛ طرز فکرش با پدران و مادران ما تفاوت دارد. همین تفاوت نسل‌ها، شکاف نسل‌ها، موجب می‌شود تا اورهان و پدر به کمک هم کتاب‌ها و نوشته‌های آيدين را به آتش بکشند و او را از خانه برانند. سرنوشتِ نسلِ من، گریبانگیرِ آیدا هم می‌شود. او که با مرد تحصيلکرده‌ای در آبادان ازدواج می‌کند، تن به خودسوزی می‌دهد.

نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از «سمفونی مردگان» است؛ حدیثِ بر دارکردنِ نسلِ من در دهه بیست‌وسی خورشیدی که جنگ دوم داشت آن‌سوی جهان را، آن‌سوی تمدن را، به آتش می‌کشید. «سمفونی مردگان» با آمدنش، جانی دیگر به رمان فارسی داد. جانی که با انتشار «طوبا و معنای شبِ» شهرنوش پارسی‌پور، «اهل غرقِ» منیرو روانی‌پور و «خانه ادریسی‌ها»ی غزاله علیزاده، بارور می‌شود. «سمفونی مردگان» با حضور خود، موجب شد تا بسیاری را به نوشتن وادارد: چه درباره «سمفونی مردگان» و ارتباط آن با «خشم و هیاهو»، و چه خود را به نوشتن داستان دیگری محک بزنند. در هردو صورتش، این یعنی که «سمفونی مردگان» با آمدنش، جانی دیگر به ادبیات فارسی داد که پیشترها هدایت‌ها و چوبک‌ها و ساعدی‌ها و گلستان‌ها و دانشورها و گلشیری‌ها و دولت‌آبادی‌ها و احمد محمودها داده بودند.

نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از معلمی است که یازده‌سال ادبیات به نسل سوخته من درس می‌داد؛ نسلی که بخشی از خود را با «سمفونی مردگان» شناخت تا به‌سراغ عباس معروفی‌های خود برود و ادبیات معاصر فارسی را بهتر بشناسد: ادبیاتی که مجله «گردون» یکی از پرچمداران آن بود؛ مجله‌ای که یکی از مترقی‌ترین و تاثیرگذارترین مجله‌های ادبی ایران بعد از انقلاب بود، هرچند عمرش کوتاه بود: اندازه یک چشم‌به‌هم‌زدن، اما عمیق بود، انگار که با یک نگاه عاشق شوی. جز مجله گردون، باید به جایزه ادبی گردون هم اشاره کرد که در معرفی آثار ادبی سهم بسزایی داشت.

نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از نویسنده‌ای است که با توقیفِ «گردون»اش، آنطور که خودش می‌گفت ناامید نشد، و نوشت. نوشت تا زنده بماند و به نسل من، بگوید بنویس و با نوشتن اعتراض کن! و این‌طور بود که «سال بلوا»یش را نوشت؛ «سال بلوا»یی که همچون «سمفونی مردگان» در دهه بیست می‌گذرد، در شهر کوچک سنگسر (زادگاه نویسنده). شهری کوچک که چون اردبیلِ «سمفونی مردگان»، می‌توان هرکجای این کره خاکی باشد: شهرِ من. شهرِ تو. شهرِ ما. «سال بلوا» رمانی است که با پرداخت دقیق و ساختاری منسجم، بار دیگر ما را به عباس معروفیِ «سمفونی مردگان» پل می‌زند. از یک‌سو جنگ و بلوا و هرج‌ومرج ناشی از آن که این‌بار شکل دیگری از جنگ را نشان می‌دهد، آنطور که در «سمفونی مردگان» شاهدش بودیم، و از سوی دیگر، عشقِ شکست‌خورده و مظلومیتِ زن، به شکل دیگری که در «سمفونی مردگان» تجربه‌اش کرده بودیم.

نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از معروفیِ ادبیاتِ معاصرِ فارسی در جمهوری جهانی ادبیات است. معروفی از موفق‌ترین نویسنده‌های ایرانی است که بسیاری از آثارش به زبان‌های مختلف ترجمه شده. «سمفونی مردگان» و «سال بلوا» از رمان‌های موفق ترجمه‌شده معروفی است که بعد از موفقیت در آلمان، به زبان انگلیسی و چند زبان دیگر ترجمه شده. جدا از این، نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از انتشارات «گردون» نیز هست؛ نشری که بعد از مهاجرات-تبعید آن را راه می‌اندازد، که در معرفی ادبیات فارسی به ایرانی‌های ساکن در غرب، و خود غربی‌ها موثر بوده، و البته معرفی نویسنده‌های ایرانی به ناشران آلمانی و ترجمه آثار فارسی به زبان آلمانی. و چاپ آثار خودش که در غربت نوشت: «ذوب‌شده»، «تماما مخصوص»، «فریدون سه پسر داشت» و «نام تمام مردگان یحیاست».

نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از نویسنده‌ای است خلاق که تا زنده بود نوشت. و این نوشتن، یعنی نوشتن از عباس معروفی، نوشتن از بخشی از ادبیات معاصر فارسی که نمی‌توان آن را به هر دلیلی -شخصی یا ایدئولوژیک- حذف کرد؛ در دهه‌ای که رضا براهنی و هوشنگ گلشیری را به‌عنوان دو قطبِ ادبی در شعر و داستان معرفی می‌کنند، از ضلعِ سومی هم باید نام برد، و آن ضلع، عباس معروفی است؛ این را «سمفونی مردگان» و «سال بلوا» و دیگر آثارش به ما می‌گوید که همچنان چاپ می‌شود و همچنان در کتابفروشی‌ها و دستفروشی‌‌های سراسر ایران می‌فروشد. و این یعنی ما هنوز داریم از عباس معروفی و داستان‌هایش حرف می‌زنیم...

نوشتن از عباس معروفی یعنی نوشتن از ادبیات...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...