خراسانی | شهرآرا


سه شنبه شبی که گذشت، رضا امیرخانی بار دیگر در جمع کتاب خوان‌ها و اهالی ادبیات مشهد حضور پیدا کرد و از وادی داستان و همچنین اوضاع این روزهای جهان سخن راند. این نویسنده در گفت‌وگو با حاضران اشاره‌ای به آثار منتشرشده و منتشرنشده‌اش کرد و ضمن آن نظرات خود را درباره اوضاع سیاسی جهان و مواضع حکمرانی داخلی مطرح کرد. برنامه دیدار و گفت‌وگو با امیرخانی در کافه کتاب آفتاب برگزار شد و آنچه در ادامه خواهد آمد، گزیده و ویراسته‌ای از صحبت‌های وی در این برنامه است:

رضا امیرخانی

سال‌هاست دارم به اقتصاد فکر می‌کنم
برای من سخت‌ترین کار در این روزها، این است که بدانم درباره چه بنویسم. قسمتی از آن حتما به خودم برمی‌گردد و قسمتی هم به فضای اطراف من؛ یعنی قسمتی از آن، «من» است، قسمتی «قلم من»، قسمتی «پیرامون من». واقعیت این است که همه این‌ها در مقام تغییر است و هیچ یک ثابت نیست. این وسط من فکر می‌کنم تازه آن «من» کمتر تغییر کرده نسبت به «قلم» و «قلم» کمتر تغییر کرده نسبت به پیرامون که حتما تغییرات وسیعی داشته است.

من تقریبا دو سال مشغول یک رمان بودم و به نظرم رسید رمان خیلی خوب و مرتبی است. با خانمم و بچه‌ها داشتیم ناهار می‌خوردیم که پسرم گفت بابا داری چه کار می‌کنی. گفتم رمان می‌نویسم. گفت درباره چیست. من هم خیلی با خوش حالی گفتم درباره این و... در قسمتی از آن پدربزرگت هم هست و در قسمتی این و... کلی با حوصله و هیجان برای پسر نوجوانم تعریف کردم. گفت بابا خب این چه ربطی به من داشت! دیدم راست می‌گوید؛ انگار هیچ ربطی ندارد، با اینکه من دوست دارم برایش ربط درست کنم. واقعیت این است که نوجوانان و جوانان مخاطبان واقعی رمان هستند و من دارم مخاطبانم را گم می‌کنم. نمی‌دانم رمانم خوب از کار درنیامده بود، تحقیقات من کافی نبود، یا همین حرف تأثیر گذاشت و کلا کار را گذاشتم کنار. حتما یک روز به آن برمی‌گردم، ولی فهمیدم آن جوری که من شروع کرده بودم به نوشتن آن رمان به کار نمی‌آید. من باید بفهمم مخاطب رمان سؤالش چیست. از چی دارد می‌پرسد؟ می‌خواهم بگویم جنس سؤال مهم است.

کار جدیدی که شروع کردم به نوشتن به نظرم حال و هوایش تلاش می‌کند به آن پرسش پاسخ دهد. یعنی من فکر کردم ما امروز در چه موضوعی می‌توانیم اشتراک نظر پیدا کنیم. الان که اینجا نشسته ایم من هر موضوعی را که وسط بگذارم گروهی با آن موافق و گروهی مخالف هستند. قسمتی از آن به گسستگی‌ها و گسل‌های جامعه مان برمی گردد، قسمتی به خود ماها که حرف هایمان دارد تغییر می‌کند، هر تکه اش به جایی برمی گردد، ولی امروز موضوع مشترک خیلی سخت گیر می‌آید. منظورم این نیست که باید چیزی بگوییم که همه نسبتشان با آن یکسان باشد. نه، یکی از کارهای من تلاش برای این است که نسبت مخاطبم نزدیک شود به نسبت من با موضوع. ولی موضوع دیگری هم این وسط هست؛ اینکه دغدغه مشترک چیست. من سال هاست دارم به اقتصاد فکر می‌کنم. نه آن قسمت علمی اش؛ یک قسمت همگانی دارد که شما هر چیزی را بتوانی بگویی، موضوع اقتصادی است به شرط آنکه همگان به آن علاقه مند شوند. [...] اگر همه به موضوعی علاقه مند شوند سرانجام اتفاق خوبی می‌افتد؛ یعنی اینکه اگر شما دغدغه مشترک را در کشورت، در حکمرانی ات، اگر نه، در مخاطب کتابت، بتوانی تنظیم کنی و به یک سمت بیاوری شان، کار مهمی انجام داده ای، اما پیدا کردن همین خیلی مهم است ولو اینکه اشتباه باشد.

«کارآمدی» مقدم بر توسعه است
چند سال است فهمیده ام موضوع باید توسعه باشد، ولی در «رهش» من دارم غر می‌زنم و با غرغر نمی‌شود کار کرد [...] با غرغر کردن نمی‌شود رمان نوشت؛ یکی دو تا می‌شود، ولی بعد خود آدم حوصله‌اش سر می‌رود و موج برگشت آن حال آدم را بد می‌کند. من در قصه‌ای یک گروه جوان با سلایق مختلف را دور هم جمع کرده ام که یک پروژه کاری را دارند می‌برند جلو. خود من هم دارم با این پروژه زندگی می‌کنم. اوایل می‌گفتم می‌زنمش زمین، بعد دیدم نه، واقعا این پروژه جاهایی می‌تواند برود جلو. گروهی آمدند که این پروژه را بزنند زمین، بعد بینشان یک آدم خوب پیدا شد که الان دارد کمک می‌کند. او قرار بود آدم بد رمان باشد، ولی بعد دیدیم نه بابا، این هم آدم است و می‌فهمد این کار به نفع کشور است یا نه. [...] موضوعم توسعه است و آن چیزی که می‌تواند همه ما را دور هم جمع کند این است که چگونه می‌توانیم یک چیز کوچک را بسازیم با همدیگر و فکر می‌کنم می‌توانیم درباره آن با هم صحبت کنیم. شاید ما خیلی سال پیش باید درباره این چیزها با همدیگر صحبت می‌کردیم. شاید ما در همان دهه‌های اول باید درباره موضوع «کارآمدی» صحبت می‌کردیم که مقدم بر توسعه است، اما به دلایلی همیشه کارآمدی را فراموش کردیم و به تبع آن اصلا به توسعه نرسیدیم که درباره آن صحبت کنیم.

افق باید همه را درگیر کند
بعضی نویسنده‌ها مثل زیردریایی اند. آن پایین دارند کارهایی انجام می‌دهند و نه امواج روی آن‌ها تأثیر دارد نه وضعیت جوی. کار عمیق و خیلی خوبی هم هست و من آرزو می‌کردم که کاش مثل آن‌ها بودم، ولی متأسفانه مثل این قایق‌های چوبی کوچک - نه مثل تایتانیک - هستم که یک موج بیاید، قشنگ بالا و پایین می‌شوم و حتما تأثیر می‌گیرم! من در شبکه‌های اجتماعی فعال نیستم، ولی بالاخره پیغام‌ها را می‌بینم و کلی بد و بیراه می‌خوانم که رضا چرا حرف نمی‌زنی! خیلی به این موضوع فکر کردم که واقعا چرا حرف نزدم در این مدت. خب یک قسمتش برای این است که دیگر دوست ندارم توضیح بدیهیات بدهم. من بیست سال پیش نظرم را درباره موضوع فلسطین و اسرائیل نوشتم [...] و بعد به این فکر کردم که چرا باقی این را از من می‌خواهند. کمی که جلوتر می‌روم می‌بینم ما، منظورم همه مان از بالا تا پایین است، انگار هیچ کار دیگری برای همدیگر درست نکرده ایم به جز اینکه حرف بزنیم! انگار هیچ وظیفه دیگری نداریم! البته همیشه این جوری نبوده؛ در بعضی موارد و افق‌های کشوری و حکمرانی بلد بوده ایم که مثلا بگوییم پیرزن اهل کهنوج ماست گاومیشش را باید بفروشد تا به بچه‌های جنگ کمک کند؛ یعنی او هم نسبت به جنگ یک حس کمک داوطلبانه داشته است.

ولی امروز من می‌بینم درباره این مسئله هیچ کاری ندارم به جز اینکه داد بزنم و شعار بدهم! حتی خبرنگار باید برود دم مرز هی ترکش بخورد که بگوییم بارک ا... کاری انجام داد! در حالی که شاید واقعا کار بنده خدا این هم نبوده. انگار هیچ فکری نشده که ما چه کار باید انجام بدهیم و به نظرم این نقش خوب و کافی نیست. شاید از این جهت که نشان دهد این افق، افق درستی نیست. من در «نفحات نفت» انتقادی خیلی جدی داشتم که هنوز هم پای آن هستم: یکی از حقوق مسلم ما انرژی هسته‌ای است و مثل خیلی از کشورهای دنیا می‌توانیم صاحب این تکنولوژی باشیم ولی اگر آمدیم در کشور این را افق کردیم و قرار شد همه با هم آن را تکرار کنیم واقعا 99/9999999 درصد کشور من درباره این موضوع کاری نمی‌توانند انجام دهند؛ مگر اینکه فیزیک حالت جامد خوانده باشند که آن هم 10نفر استخدام می‌کنند و [فهرستشان] پر می‌شود؛ بقیه باید با انرژی هسته‌ای چه کنند؟ یعنی بقیه باید شعار دهند؟ پس این افق خوبی نیست. افق باید چیزی باشد که همه را درگیر می‌کند وگرنه همه مان تبدیل می‌شویم به آدم‌هایی که شعار می‌دهند. فرض کنید افق یک کشور بشود در جام جهانی اول شدن! [...] هیچ وقت در برزیل نمی‌گویند ما زندگی می‌کنیم برای اینکه چهار سال دیگر در جام جهانی اول شویم! برای آنکه این چیزی نیست که همه را به یک کار وا دارد و آخرش فقط یازده نفر در زمین بازی می‌کنند. من باید بتوانم سناریوهای دیگری را بنویسم که فضای دیگری هم داشته باشم.

باید از سیاه چاله‌های هویتی پرهیز کنیم
ما باید از سیاه چاله‌های هویتی پرهیز کنیم؛ مثلا روزی که گفتیم «طالبْ جنبش اصیل منطقه» این سیاه چاله هویتی است. هر کسی که این را گفت ضد امام خمینی و آرمان‌های انقلاب اسلامی است [...] ما تمام زندگی مان تلاش کردیم بگوییم فرق ما با طالب چیست و اسلامی که خودش را ادامه مشروطه می‌داند و برای مردم حق رأی قائل می‌شود و از آن امام خمینی درمی‌آید، طالقانی درمی‌آید، بهشتی درمی‌آید، این اسلام چه می‌گفته به ما. این اسلام فرق می‌کرده با اسلام طالب؛ اسلام سنت گرایی که اصلا هویتش را در گذشته می‌دیده، در حالی که هویت ما همیشه در آینده بوده، یعنی اسلامی که من با آن انقلابی شدم اسلامی بوده که هویتش در آینده بوده نه گذشته. این اگر نگوییم سیاه چاله به طورقطع یک دام چاله هویتی است. [...] هیچ وقت در جنگ جهانی دوم کسانی که با استالین اتفاق و اتحاد داشتند نگفتند ما کمونیستیم! موضوع جنگ است که واردش می‌شویم و خارج می‌شویم؛ دلیلی ندارد همه مان مثل هم باشیم. از آن سوی قصه، من که قصه نویسم می‌گویم وقتی وارد یک قصه می‌شوم باید به سناریوهای پایانش فکر کنم. اگر عقل درستی در سال 66، 67 نبود ما الان داشتیم عملیات والفجر258 را انجام می‌دادیم و به پیروزی‌هایی هم رسیده بودیم! جنگ شروع می‌شود برای اینکه تمام شود. می‌آیند می‌گویند نه، جنگ حق و باطل همیشه هست. بله ولی جنگ‌های دیگر شروع می‌شوند که تمام شوند. اگر ما سناریوی پایان نداشته باشیم، برای هر جنگی، حتما شرایط سختی را به خودمان تحمیل می‌کنیم و دنیا هم بدش نمی‌آید کسی سناریوی پایان نداشته باشد. سناریوی پایان داشتن یعنی وقتی ما در بوسنی کارمان تمام شد، خون ایرانی در بوسنی ریخته شد، در قطعنامه دیتون اسم ایرانی بیاید؛ ولی نمی‌آید! اسم شهید ایرانی آنجا بماند؛ ولی نمی‌ماند!


قطعا اسرائیل را موجود خبیثی می‌دانم
با همه این‌ها باید تأکید کرد که من قطعا اسرائیل را موجود خبیثی در منطقه می‌دانم. کافی است که در منطقه کشورهای دور و برش را ببینید؛ در هر جایی که اسرائیل وارد شده به جز خرابی به بار نیاورده است. از آن سوی قصه، امروز موضوع من درباره اسرائیل، غصب نیست که بگوییم آمد زمین‌های آن‌ها [فلسطینی ها] را خورد و آنجا خانه آن هاست موضوع امروز من آپارتاید و تبعیض است. [...] معتقدم ما حتما باید اسرائیل را به سمتی ببریم که مردمش از آپارتاید تبری بجویند؛ کاری که درباره آفریقای جنوبی اتفاق افتاد و درباره خیلی از کشورهای دیگر. اگر ما بتوانیم به این سمت برویم آن وقت یک راه حل پیدا می‌کنیم. یک سناریوی پایان داریم. وگرنه باور کنید کار خیلی سخت است [...] من نمی‌گویم این سناریو درست است، ولی می‌توانیم حداقل 10سناریوی دیگر در ذهن داشته باشیم. با یک سناریو نمی‌شود یک موضوع و قصه تا این حد پیچیده را تمام کرد. معادلات جهانی معادلات تک مجهولی ساده نیستند. [...] بیست سال پیش با تمام وجودم و با جدیت می‌گفتم ما در حاشیه جنوبی خلیج فارس نویسنده نخواهیم داشت. آن‌ها اصلا سؤالی ندارند و تربیت نشده اند برای اینکه سؤالات جهانی داشته باشند و... برای خودمان هم نقش مهمی قائل بودم، برای ترکیه نقش مهمی قائل بودم. [...] الان جایزه بوکر عربی دارد نشان می‌دهد دنیا در حال تغییر است و باید بپذیریم که ما از این تغییرات جهانی دست کم در حوزه ادبیات داریم عقب می‌افتیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...