برزخ جنون و جنوب | آرمان ملی
داریوش احمدی (۱۳۳۵-مسجدسلیمان) اگرچه دیر به وادی داستان گام گذاشت، اما با نخستین کتابش «خانه کوچک ما» ثابت کرد که قصه را به خوبی میشناسد. شاید این برمیگردد به تحصیلات او در زبان و ادبیات انگلیسی که از او قصهنویس خوبی ساخته است. این مجموعهداستان در سال ۹۵ منتشر شد و عنوان برگزیده جایزه ادبی داستان شیراز را از آن خود کرد، در جایزه جلال آلاحمد از آن تقدیر شد و به مرحله نهایی جایزه هفتاقلیم راه یافت. کتاب بعدی داریوش احمدی «به مَگَزی خوش آمدید» نام دارد که در سال جاری از سوی نشر نیماژ منتشر شد و به نوعی ادامه همان فضای مجموعه قبلی است: جنوبی که او نیم قرن در آن زیسته است. آنچه میخوانید نگاهی است به جهان داستانی داریوش احمدی که در آن ناگفتهها و ناشنیدههای جنوبِ نخل و جنگ و نفت و آفتاب را روایت و تصویر میکند.
گابریل گارسیا مارکز جایی میگوید: ارنست همینگوی به ما یاد داد داستان کوتاه مثل کوه یخ است. آنچه داستان بر آن استوار شده است را قرار نیست ببینیم. همه افکار و تحقیقات، مواد خامی است که نویسنده جمع کرده. اما مستقیما در داستان به کار نگرفته است. بله! همینگوی به ما بسیار میآموزد و حتی یادت میدهد که چطور به گربهای که از پیچ خیابان میگذرد نگاه کنی و تحسینش کنی!
داریوش احمدی را با دو مجموعهداستان «خانه کوچک ما» و «به مگزی خوش آمدید» میشناسیم. نویسنده جنوبی که اقلیم و جغرافیا در کارهایش حرف اول را میزند. جغرافیایی برگرفته از گرما و شرجی و هوای تبدار و مردمانی خونگرم. مکان وقوع بیشتر داستانهای او در مسجدسلیمان و دیگر شهرهای خوزستان است؛ شهرهایی که بعضا با تاریخ معاصر ما گره خوردهاند. مسجدسلیمانی که بیش از هر چیز ما را به یاد آن ماده سیاه بدبو میاندازد. ماده سیاه بدبویی که نفت نام دارد و نفت یعنی ثروت! اما این یک روی سکه است و روی دیگر نفت، سیاهبختی و فقر مردمان این سرزمین است! مردمانی که روی گنج نشستهاند و به نان شبشان محتاج هستند و این درونمایه اصلی کارهای داریوش احمدی است. در داستانهای او ردپای داستاننویسانی مانند غلامحسین ساعدی، احمد محمود و... دیده میشود. نگاه و روایتی که احمد محمود به اقلیم جنوب داشت و استفاده داستانی از آن، شاید بزرگترین تاثیر محمود بر داریوش احمدی باشد. استفاده از عناصر و اِلمانهایی که مشتمل بر موجودات تخیلی، وهمآلود و افسانهای هستند هم در این داستانها بسیار به چشم میآید و این نکته تاثیرپذیری نویسنده از غلامحسین ساعدی را به وضوح نشان میدهد. برای «اجنهها» یا داستان «جانی گیتار» با استفاده از عنصر وهم و ترس، مخاطب را به دنیای سایهها و اشباح و اجنه میکشاند. ترسی خزنده که ناخودآگاه به وجود مخاطب راه پیدا میکند. در برخی داستانها گاهی مرز وهم و ترس و واقعیت درهم میآمیزد و این عامل باعث شده که بعضی داستانها تا مرز یک داستان سوررئال جادویی هم پیش بروند. برای نمونه دو داستان «به داری بگو خیلی نامردی» و «طلسم» از جمله این داستانها هستند. مجموعهداستان «خانه کوچک» نخستین اثرمنتشرشده داریوش احمدی است که موفقیت چشمگیری را برایش به ارمغان آورد. این مجموعه مشتمل بر دوازده داستان کوتاه است. درونمایه این داستانها آدمهایی است که فقر و نداری آنها را به مرز نابودی کشانده است. درواقع فقر و سفره خالی، یکی از درونمایههای اصلی داستانهای این نویسنده به شمار میآید.
عنصر دیگری که در این داستانها به چشم میآید سرگشتگی و ناکامی برخی شخصیتها است. در داستانهای «خانه کوچک ما» میتوان این عنصر را در داستانهایی مانند در «غروب پریدهرنگ» به وضوح دید. آدمهای دست از دنیاشستهای که گوشهای نشستهاند و بهطور دائم خاطراتشان را مرور میکنند. خاطرهبازی شخصیت اصلی در این داستان حرف اول را میزند.
نویسنده در برخی داستانها به زندگی روشنفکرانی پرداخته که لابهلای صفحههای کتابها و تنهاییهای خداگون و دود سیگارشان گیر افتادهاند. داستان «در شبی تاریک» اگرچه به سه راهزن پرداخته است اما این راهزنها زیاده از حد روشنفکرند و حرفهایشان شبیه فیلسوفها است و همین عامل باورپذیری آن را زیر سوال برده است. گویی نویسنده از هر موقعیتی استفاده کرده تا از قشر روشنفکر بربادرفته سالیان و دهههای پیش حرف بزند!
داریوش احمدی در داستان «چه دنیایی بود» به آدمهایی پرداخته که دائم حسرت گذشته را میخورند. گذشتهای که دیگر رفته و هرگز هم باز نخواهد گشت. روزهای درخشان و روشنی که رفتند و تنها خاطرهای از آنها باقی مانده است!
در مجموعهداستان «به مگزی خوش آمدید» که تازهترین اثر منتشرشده داریوش احمدی است، باز هم نگاه نویسنده به جهان از همان دریچه همیشگی است؛ دریچهای که از آن به جهان نگاه میکند جهانی است از ترسها، سرخوردگیها و یاسها که برای آدمهایش گویی جز مرگ چارهای دیگر نیست. دنیایی که مرز خیال و واقعیت در آن بسیار نازک است و در یک آن اشباح و اجنه و ارواح به جهان زندگان باز میگردند. درواقع تمام عناصری که در مجموعهداستان پیشین نویسنده یعنی «خانه کوچک ما» برشمرده شد، در این مجموعه هم حضوری پررنگ دارند. در داستان «خدای خفته» که پیرمردی در بستر بیماری است و شبها شبح همسرش شازا را میبیند. پیرمردی نیمهفلج که مرگ را به انتظار نشسته است، اما عالیجناب مرگ نزول اجلال نمیکند و بالاخره در شبی مرموز... یا در داستان «به رنگ روزهای خوش» دوباره ما شاهد همان حسرتبردن به گذشته هستیم. راوی یک زن دیوانه است. البته دیوانهای که از صد عاقل هم عاقلتر است. شعر «دیر است گالیا» را میخواند و دکترها و پرستارها را دست میاندازد. از پاپاخ سگ عزاداران بیل میگوید. از ربهکا و گوژپشت نتردام حرف میزند. انگار نویسنده به عمد میخواهد تنهایی روشنفکر را در جامعه و وطن خودش به رخ بکشد. جامعهای که از دیوانهخانه چیزی کم ندارد و روشنفکری که در این دارالمجانین به دام افتاده است و نه راه پیش دارد و نه راه پس!
در داستانها نویسنده گاهی جسته و گریخته به کتابسوزیهای اواخر دهه پنجاه اشاره میکند. مادرانی که از ترس اینکه مبادا سروکار عزیزانشان به زندان و حبس و چوبه دار بیفتد، کتابها را دستهدسته در آتش میریزند و کتابها طعمه حریق میشوند و تمام. داستان «به مگزی خوش آمدید» به روایت مردی میپردازد که کتابی را به دوستش الیاس میدهد و با این کار، وسواسی عجیب به جانش میافتد. کتابهایی که از بس در دخمههای تنگ و تاریک بودهاند نم و نا و موریانه برداشتهاند.
اما نویسنده در داستان «پنجشنبه سگی» انگار قصد جان مخاطبش را دارد. یک داستان تکاندهنده درباره زندگی زنی بدنام که از این راه روزگار میگذراند. در سه داستان «جمالپور و نشمهاش»، «شام آخر» و «محفلهای شبانه»، نویسنده دوباره به سراغ کانکسهای شرکتی میرود. فضاهای کارگری و کانکسهایی که در بیابانهای داغ و کوههای سر به فلککشیده کار گذاشته شدهاند و اطرافشان پر از بولدوزرهای زردرنگ و کامیونها و بشکههای خالی روغن و موتور برقهای خراب است. سیر داستانهای داریوش احمدی معمولا خطی است و قصه در آنها پررنگ است. لحنی صمیمی که شاخصه نثر نویسنده است. نثر خوشخوان و شیرینی که مخاطب از خواندنشان لذت میبرد و در مکانهایی خودش را میبیند که هیچوقت تجربهاش نکرده است و شاید هیچوقت هم تجربه نکند. استفاده از لغات و اصطلاحات بومی و محلی مانند آل برده، به این قیافه ژیلش نگاه نکن و... هم بر شیرینی روایتها افزوده است.شخصیتهای داستانی نویسنده عموما روشنفکران ورشکسته و آدمهای نداری هستند که آه ندارند تا با ناله سودا کنند. آدمهای تنهایی که شاید مرگ تنها راه رهایی آنها باشد، اما مرگ هم دریچه خودش را به روی آنها بسته و آنها را رها کرده است. در این شرایط طاقتفرسا که مرگ رستگاری است و زندگی مرداب متعفنی که انسانها را به سخره میگیرد...
با همه نقاط درخشان هر دو مجموعهداستان، نکته مهم و قابل بحث این است که نویسنده در مجموعه دوم به نوعی به تکرار خودش پرداخته است. تکرار درونمایهها، فضا، شخصیتها و... ممکن است این داستانها را با ریسک تکراریبودن همراه کند، و این تکرار که اگر باز هم رخ بدهد شاید چندان باب طبع مخاطب نباشد!