اجتماع دیکتاتوران خودشیفته | کافه داستان


دیستوپیا مفهوم مورد علاقه‌ی ژان تولی [Jean Teulé] است. جایی که همواره موازنه به نفع فاجعه پیش می‌رود و هیچ امیدی به بهبود اوضاع وجود ندارد. گام برداشتن به سوی قهقرا برای او جنبه‌ای کاملاً اجتماعی دارد و به همین علت است که به جای تحلیل روانکاوانه‌ی شخصیت‌ها و بررسی فردیت‌شان، به ارزیابی جامعه‌شناسانه از آنها دست می‌زند. از نظر تولی، این اجتماع است که در هرآنچه که از فرد سر می‌زند نقش دارد و بنابراین فارغ از جمع نمی‌توان احوالات هر شخص را دریافت و مسئله‌های او را به درستی ارزیابی نمود. تولی ابتدا در «مغازه‌ی خودکشی» به این نوع تحلیل فرد از مسیر اجتماع موضوعیت می‌دهد و در رمان «آدم‌خواران» [Mangez-lesi vous voulezroman]، به طور کامل فرد را کنار می‌زند و جامعه را مورد آسیب‌شناسی قرار می‌دهد. به همین‌خاطر است که آدم خواران با آن زبان هجوی که تولی برای روایت‌اش برمی‌گزیند، باید رساله‌ای در رد تلاش‌های آرمان‌های فردی در نظر گرفت.

آدم‌خواران» [Mangez-le si vous voulezroman] ژان تولی [Jean Teulé]

داستان در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم و مقارن با جنگ فرانسه و پروس اتفاق می‌افتد. شخصیت کلیدی قصه آلن دومونی، با اینکه از اعیان معتبر شهر است و در قرعه‌ای که برای گزینش مردان جوان و اعزام آنها به جبهه‌ی جنگ برگزار می‌شود، برگزیده نشده و همچنین به خاطر معلولیت پایش از سربازی معاف شده، اصرار دارد به جبهه برود و برای دفاع از میهنش در مقابل پروس بجنگد. او تصمیم می‌گیرد پس از جشن سالانه‌ی روستای اوتفای که همه‌ی دوستانش نیز در آن شرکت دارند، رهسپار میدان جنگ شود. فضای جشن و متأثر از آن، تمامیِ شهر از صمیمیتی بی‌مانند حکایت دارد. حتی به نظر نمی‌رسد که احتمال کشیده‌شدن جنگ به آنجا و اشغالش هم بتواند خللی در روابط دوستانه‌ی مردم این شهر و همبستگی‌شان به‌وجود آورد.

اما آن‌چه جرقه‌ی این آتش دامن‌گیر می‌شود، برخلاف انتظار، لغزشی زبانی است که دومونی مرتکب می‌شود. او اندکی در ادای کلمات مربوط به عِرق و تعصب به وطن خطا می‌کند و جمع هیچ مجالی برای توضیح و تصحیح آنچه گفته باقی نمی‌گذارد. دومونی در سیل ناسزا و کتک غرق می‌شود. آتش خشم اجتماع هر لحظه برافروخته‌تر می‌شود و ماجرا ابعاد تازه‌ای می‌یابد. آرمان‌شهری که ساعاتی پیش هیچ جای خللی در آن دیده نمی‌شد و حتی تنش خبرهایی که جسته گریخته از جبهه‌ها می‌آمد هم در یکپارچگی‌اش اشکالی وارد نمی‌آورد، به چشم برهم زدنی فرو می‌ریزد. حالا مردم شهر در میانه‌ی این هرج و مرج، صمیمیت و همبستگی را به کناری می‌نهند و هر یک به شکلی و از نقطه‌ای به برانداختن ستون‌های آن کمک می‌کنند.

دیستوپیایی که تولی در این داستان مد نظر دارد، جایی است که از مدت‌ها قبل و شاید از بدو تشکیل شهر، پتانسیل اهریمنی‌شدن را در خود داشته است. در حقیقت بر خلاف آنچه تصور می‌شود، رذایل به یکباره از دل شهر بیرون نیامده‌اند و خود شهروندان هم از ابتدا فلسفه‌ی وجودی ارزش‌های پیشین را به درستی درک نمی‌کرده‌اند. برای تولی استحاله‌ی آرمان‌شهر به دیستوپیا، چندان محال و دور از ذهن نیست و نیاز به بروز بحران بزرگی نیز ندارد. اگرچه جامعه اغلب از خود قدرت همدلی و ترمیم آسیب‌های جمعی را نشان می‌دهد، اما در میدان عمل کاملاً مستعد آن است که دچار جنونی آنی شود و اعضای نخبه‌ی خود را فرو ببلعد. دومونی در واقع قربانی چنین رفتاری از جانب مردم این شهر دیستوپیایی است.

اما یکی دیگر از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که در آسیب‌شناسی دیستوپیا در رمان آدم‌خواران تولی مورد توجه است، رفتار خودویران‌گرانه‌ای است که شهر از خود نشان می‌دهد. جامعه‌ای که در پی یک اشتباه کوچک می‌تواند خود را مستحق انتحار بداند و با از بین بردن بخش مهمی از بدنه‌ی خود، این حرکت نابودگرانه را آغاز کند. فرآیند خودویرانگری در چنین اجتماعی به نظر محتوم و ناگزیر است و برای همین هم شهر تنها به نابودی دومونی اکتفا نمی‌کند و تا فروپاشی کامل، ماشین سرکوب را پیش می‌برد.

از نگاه تولی، دیستوپیا معلول مازوخیسمی افسارگسیخته است که میان تک‌تک اعضای جامعه تسری پیدا کرده است. جامعه‌ای که نوعی نفرت در کلام و رفتار هر یک از شهروندانش، از کودک گرفته تا سالمند موج می‌زند و هرگونه تلاش برای اصلاح آنها، آتش جنگ را شعله‌ورتر می‌کند. تولی دیستوپیا را زاده‌ی همین بیزاری می‌داند. اجتماعی که نمی‌تواند در خود حسّی ارزشمند را تقویت کند و مدام احساس گناه را تا اعلای درجه در میان شهروندانش بالا می‌برد، قطعاً گام اول را در ویرانی‌اش محکم برداشته است. آدم‌های شهر آدم‌خواران تولی، هر یک دیکتاتورهای خودشیفته‌ای هستند که از فرط احساس بی‌ارزشی به این روز افتاده‌اند. آنها هرگز کوچک‌ترین لغزش‌های خود را نبخشیده‌اند و به همین خاطر نمی‌توانند نگاه خطاپوش و از سر مهر به دیگران داشته باشند. آنها اگرچه شاهد جنگی بیرون از شهر خود هستند اما هرگز در آن مشارکتی نمی‌کنند. دیستوپیای تولی حاصل جمع خودکامگی‌های فردفرد جامعه است و در نهایت اجتماعی را به تصویر می‌کشد که ناظر صرف وقایع باقی می‌ماند و بر سر هر بزنگاهی مترصد کوچک‌ترین فرصتی برای برون‌ریزی عقده‌های حقارت خود است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...