چرا کسی به جنگ‌های خاورمیانه فکر نمی‌کند؟ | اعتماد


هارولد پینتر [Harold Pinter] 78 سال عمر کرد که بیش از 50 سالش را به نوشتن نمایشنامه، فیلمنامه، کارگردانی و بازیگری گذراند. اما فعالیت او در تئاتر بود که او را به موثرترین نمایشنامه‌نویس بریتانیایی معاصر بدل کرد. او حرفه نمایشنامه‌نویسی را با نگارش «اتاق» در سال 1957 شروع کرد و دومین نمایشنامه‌اش «جشن تولد» که همان سال نوشت، بعد از هشت اجرای دیگر روی صحنه نرفت. اما حالا این نمایشنامه از مهم‌ترین آثار نمایشی به‌شمار می‌رود که در سراسر جهان بارها روی صحنه رفته‌ است. آخرین اثر او فیلمنامه «کارآگاه» است که کنث برانا سال 2007 آن را روی پرده برد.
دهم اکتبر سالروز تولد این نمایشنامه‌نویس بریتانیایی است و در ادامه 10 نکته خواندنی درباره زندگی، حرفه و عقاید او را می‌خوانید.

هارولد پینتر [Harold Pinter]

همبازی پیرس برازنان

با وجود اینکه پینتر جایگاهش را به عنوان نمایشنامه‌نویس مستحکم کرده بود اما از آنجایی که دانش‌آموخته آکادمی سلطنتی هنرهای نمایشی در رشته بازیگری بود، حرفه‌اش را با نقش‌آفرینی روی صحنه‌های تئاتر آغاز کرد. حرفه بازیگری‌اش هم به اندازه حرفه نمایشنامه‌نویسی‌اش عمری بلند و نزدیک به 50 سال داشت. پینتر اغلب نقش شخصیت‌های شرور را روی صحنه، در نمایشنامه‌هایی رادیویی، فیلم و تلویزیون بازی می‌کرد. علاوه بر نقش‌آفرینی در اقتباس‌های رادیویی و تلویزیونی نمایشنامه‌ها و اجراهای درامش، در اوایل حرفه فیلمنامه‌نویسی‌اش در چند اثر سینمایی به نویسندگی خودش نقش شخصیتی فرعی را ایفا کرد. برای مثال در «پیشخدمت» (1963) شخصیت سوسایتی من و در «تصادف» نقش آقای بل را که هر دو را جوزف لوزی کارگردانی کرد، ایفا کرد. همچنین در فیلم «Turtle Diary» (1985) ساخته جان ایروین که خود پینتر اقتباس سینمایی آن را انجام داد، نقش مشتری کتابفروشی را بازی کرد. گلندا جکسون و بن کینگزلی بازیگران اصلی این فیلم بودند. جالب است بدانید که پینتر در فیلم «خیاط پاناما» به کارگردانی جان بورمن که براساس رمانی به همین نام نوشته ژان لو کاره ساخته شد، در مقابل پیرس برازنان و جفری راش به ایفای نقش پرداخت.

مخالفت با سربازی

سال 1948 دنیا زخم‌های خود را از جنگ جهانی دوم التیام می‌داد که سایه جنگ سرد بر کشورهای بلوک شرق و غرب افتاد. رقابت‌ها در عرصه‌های مختلف شکل گرفت و اتحاد نظامی از جمله مهم‌ترین قدرت این دو بلوک به شمار می‌رفت. بنابراین کشورها در فکر به خدمت گرفتن نیروی انسانی بودند و پینتر به خدمت سربازی فراخوانده شد. پینتر که با سیاست‌های جنگ سرد مخالف بود، تصمیم گرفت خودش را مخالف سربازی معرفی کند و به دلیل حضور نیافتن در خدمت سربازی دو بار به دادگاه فراخوانده و جریمه شد. اما حقیقت این است که پینتر صلح‌جو نبود چون بعدها به مایکل بیلینگتون، منتقد هنری و زندگینامه‌نویس رسمی‌اش گفته بود اگر در زمان جنگ‌ جهانی دوم سن و سال بیشتری داشت حتما برای جنگ با نازی‌ها به جبهه می‌رفت.

مستاجری و صاحبخانه شدن

زمانی که پینتر نخستین نمایشنامه‌هایش را نوشت، خانه‌ و زندگی نداشت چون بازیگر تورهای نمایشی بود و مدام از شهرهای ساحلی بی‌نام و نشان به شهرهای مهم انگلستان و ایرلند سفر می‌کرد. در این زمان او خودش را اغلب با نام مستعار دیوید بارون معرفی می‌کرد.

همسرش، ویوین مرچنت بازیگری بود که همراه با پینتر سفر می‌کرد اما در سال 1958 که باردار شد مجبور شدند خانه‌ای جفت‌وجور کنند. بنابراین از سر ناچاری اتاق زیرزمینی را در محله نوتینگ هیل گیت که منطقه‌ای شلوغ و کثیف در لندن است، اجاره کردند. پینتر برای پرداخت خرج و مخارج زندگی سرایدار همین ساختمان شد. با به دنیا آمدن پسرشان مبلغی قرض کردند تا به محله‌ای چیزیک که منطقه‌ای آبرومندانه‌تر بود نقل‌مکان کنند اما در این دوره هر دو مجبور بودند تمام وقت‌شان را به بازیگری روی صحنه اختصاص بدهند چون نخستین نمایشنامه‌ بلند پینتر، «جشن تولد»، در سال 1958 یک شکست تمام‌عیار محسوب می‌شد.

روی صحنه رفتن نمایش «سرایدار» در سال 1960 آنقدر برای پینتر پول‌ساز بود که توانستند به کیو، منطقه‌ای که طبقه متوسط جامعه در آن ساکن بودند، نقل‌مکان کنند. مدتی گذشت و پینتر به توانایی‌اش در نوشتن ایمان آورد و دست خانواده‌اش را گرفت و به خانه‌ای که به سبک دوره «ریجنسی» ساخته شده بود و در شهر ساحلی وورتینگ قرار داشت، برد.

پینتر از این خانه تا لندن مجبور بود دو ساعت رانندگی کند بنابراین‌بار دیگر خانه‌شان را عوض کردند و به آپارتمانی در محله سلطنتی کنزینگتون نقل‌مکان کردند تا اینکه فیلمنامه‌های پینتر امکان خرید خانه‌ای را در منطقه اعیان‌نشین ریجنتز پارک فراهم کرد.

شیفته سینما بود

پینتر را بیشتر برای نگارش نمایشنامه‌هایی همچون «جشن تولد» و «بازگشت به خانه» می‌شناسیم که بازیگری تئاتر خوانده بود و اغلب فکر می‌کنیم بنابر دلایلی غیر از علاقه و اشتیاق سراغ فیلمنامه‌نویسی و بازیگری در سینما رفته بود. اما به گفته خودش در نوجوانی همه‌ چیزش سینما و تماشای فیلم بود. او مصاحبه با خبرنگار TimeOut گفته بود: «به ندرت به دیدن نمایش می‌رفتم. تنها نمایشی که دیده بودم اثری از شکسپیر بود که معلم انگلیسی‌مان ما را به دیدنش برد. اما از آغاز نوجوانی سینما دیوانه‌ام می‌کرد. از دهه 1940 حرف می‌زنم که هنوز جنگ ادامه داشت و فیلم‌‌های «راه پیش رو» (به کارگردانی کارول رید) و «مسیر ستاره‌ها» و این جور فیلم‌ها را دیدم.» در 16 - 15 سالگی شیفته سینمای فرانسه شد و به باشگاه فیلمی ملحق شد که با اعضای آن به تماشای فیلم‌های لوییز بونوئل، مارسل کارنه و ژان کوکتو می‌رفتند. او درباره این کارگردان‌ها گفته بود: «کوکتو و بونوئل کارگردان‌های سوررئالیست بودند و از دیدن آثارشان به هیجان می‌آمدم. به خصوص «سگ اندلسی».

فیلمنامه‌هایی که هرگز ساخته نشدند

پینتر به فعالیتش در سینما به اندازه سرودن شعر و نمایشنامه‌نویسی علاقه‌مند بود. در مصاحبه‌ای گفته بود: «لذتی که از کار در سینما می‌برم بی‌حد و حصر است.» او 27 فیلمنامه‌ و سناریو برای آثار سینمایی و رادیویی نوشت که اغلب‌شان جلوی دوربین رفتند یا اقتباس نمایشی برای اجرا از آنها صورت گرفت. شهرت پینتر به عنوان فیلمنامه‌نویس با سه فیلمنامه‌ای که برای فیلم‌های جوزف لوزی نوشت و دوستی صمیمی‌شان را شکل داد، آغاز شد.

اما بارها پیش آمد که اقتباس سینمایی رمان‌های نویسندگان دیگر به او سفارش داده می‌شد. از این میان این آثار باید به فیلمنامه‌های «سرگذشت ندیمه» که رمان آن را مارگارت اتوود نوشت، «بازمانده روز» نوشته کازوئو ایشی‌گورو و «لولیتا» نوشته ولادیمیر ناباکوف و به کارگردانی آدریان لین اشاره کنم که با وجود اینکه چند صحنه یا جنبه‌هایی از فیلمنامه‌ پینتر در آثار نهایی‌شده مورد استفاده قرار گرفتند، فیلمنامه‌نویسی دو فیلم آخر به نام او ثبت نشدند. از طرفی فیلمنامه‌های اقتباسی که هرگز ساخته نشدند نیز در کارنامه پینتر دیده می‌شود؛ «سناریوی پروست» (1972)، «پیروزی» (1982)، «بچه رویابین» (1997) . پینتر در مصاحبه‌ای درباره این آثار و فیلمنامه‌های دیگرش توضیح داده بود: «طی سال‌ها فعالیتم در سینما 25 فیلمنامه نوشتم که سه فیلمنامه‌ام هرگز جلوی دوربین نرفتند و سه سناریوی دیگرم را خدا می‌داند چه بلایی سرشان آوردند. اسمم را از روی یکی از آنها خط زدم و با اکراه گذاشتم اسمم روی دیگری بماند. فیلمنامه‌ای که اسمم را از روی آن خط زده بودم «بازمانده روز» بود که اثر من را گرفته و بازنویسی‌اش کرده بودند. اما حقیقت این است که در 18 فیلمنامه‌ای که نوشتم یک واو هم جابه‌جا نشد. همان طور که نوشته بودم‌شان جلوی دوربین رفتند. صحبتم به دیالوگ محدود نمی‌شود منظورم به ساختار فیلم هم هست. لااقل همیشه نسبت به بحث و تبادل نظر درباره ساختار منعطف بوده‌ام. ساختار فیلم موضوع ظریفی است، موافقید؟ اگر صحنه‌ای دو دقیقه دیرتر در فیلم قرار بگیرد، چه اتفاقی می‌افتد؟ این موضوع جست‌وجویی ابدی و بی‌پایان است که بسیار هم جذاب است. خیلی جذاب است.»

تمجید بکت از «بازگشت به خانه»

ساموئل بکت و هارولد پینتر از سال 1960 تا 1988 برای همدیگر نامه می‌نوشتند. این نامه‌ها گواه دوستی پایدار و صمیمی میان این دو نویسنده بزرگ است. در یکی از این نامه‌ها بکت نمایشنامه «بازگشت به خانه» پینتر را تحسین کرده و نوشته بود: «به نظرم بهترین اثری است که از زمان «سرایدار» نوشته‌ای و شاید بهترین اثرت باشد.» بکت شیفته شخصیت پدر (مکس) شده و گفته بود: «باید بازیگر این شخصیت آن را مثل یک بمب روی صحنه ایفا کند.‌ ای کاش پت بتواند این نقش را بازی کند.» پت همان پاتریک مگایی، بازیگری که بکت به خاطر او نمایشنامه «آخرین نوار کراپ» را نوشت و کسی که شخصیت مک‌کان را در نمایش «جشن تولد» در سال 1964 بازی کرد. اما در واقع زمانی که «بازگشت به خانه» در سال 1965 در لندن روی صحنه رفت، شخصیت مکس را پل راجرز ایفا کرد که نقش‌آفرینی‌اش با استقبال منتقدان روبرو شد. حتی مشهورترین نقش راجرز نام گرفت و زمانی که «بازگشت به خانه» در سال 1967 در برادوی روی صحنه رفت جایزه تونی را برای این بازیگر به ارمغان آورد.

فعالیت‌های رسانه‌ای

پینتر در آخرین سال‌های عمرش برای دبیران نشریه‌ها نامه، مقاله، یادداشت و شعر می‌فرستاد و دیدگاه‌های هنری و سیاسی‌اش را بیان می‌کرد. پس از اینکه این نمایشنامه‌نویس در سال 2005 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد، نوشته‌های مطبوعاتی‌اش خوانندگان گسترده‌تری پیدا کردند. بعدتر به امضا کردن فراخوان‌های هنری و سیاسی که حامی‌شان بود، روی آورد. او بیانیه اهداف شکل‌گیری گروه «یهودیان برای عدالت برای فلسطینی‌ها» را در سال 2005 امضا کرد. عنوان این بیانیه «اسراییل دارد چکار می‌کند؟ فراخوانی از سوی یهودیان بریتانیا» بود که در نشریه تایمز به تاریخ ششم جولای 2006 منتشر شد. همچنین نامه سرگشاده‌ای را که درباره رویدادهای خاورمیانه بود به تاریخ 19 جولای 2006 نوشت و در وب‌سایت نوآم چامسکی منتشر کرد.

مخالفت با خودسانسوری

چارلی رز، مجری تلویزیونی و روزنامه‌نگار امریکایی در مارس 2007 برنامه‌ای را با عنوان «گفت‌وگویی با هارولد پینتر» را در سالن اولد ویک واقع در لندن ترتیب داد. رز در این برنامه درباره برجسته‌ترین اتفاقات حرفه‌ای پینتر و عقاید سیاسی‌اش در زندگی و کار با او صحبت کرد. آنها به مخالفت پینتر با جنگ امریکا با عراق پرداخته بودند و رز برخی از دیدگاه‌های پینتر را در مورد امریکا زیر سوال برده بود.

همچنین درباره برخی از اعتراض‌های علنی و مواضع پینتر در مناقشه‌های عمومی بحث کرده بودند؛ مثل زمانی که ورک‌شاپ تئاتر نیویورک تصمیم گرفت روی صحنه رفتن نمایش «نام من راشل کوری است» را به دلیل محتوای سیاسی‌اش لغو کند. پینتر این اتفاق را عملی بزدلانه که با خودسانسوری برابر بود، نامید. (توضیح اینکه نمایشنامه «نام من ریچل کوری است» را آلن ریکمن براساس خاطرات و نوشته‌های فعال صلح ریچل کوری روی صحنه برد. کوری که عضو جنبش اتحاد جهانی بود طی انتفاضه مسجدالاقصی به نوار غزه سفر کرد و هنگامی که بولدوزر زرهی کاترپیلار رژیم صیهونیستی قصد تخریب خانه‌های فلسطینیان را داشت، کوری می‌خواست راه آنها را سد کند که بولدوزر او را زیر گرفت و کشته شد.) اما پینتر از آن دست هنرمندانی نبود که فقط با تولیدات موافق با دیدگاهش همراه شود؛ اواسط ژوئن 2008 با سفر جورج بوش به انگلستان، سازمان «ائتلافِ جنگ را پایان دهید» با پلاکاردی ورود رییس‌جمهور وقت امریکا به انگلستان را تقبیح کرده بود.

پینتر درباره برخورد این سازمان با بوش گفته بود: «پلاکارد این سازمان در اعتراض به بازدید بوش به انگلستان، عملی استبدادخواهانه است. در جایی که انتظار می‌رود کشوری آزاد باشد، ائتلاف حق دارد دیدگاه‌هایش را با صلح و آرامش اظهار کند. این پلاکارد خشونت‌آمیز است و باعث می‌شود کلمه «دموکراسی» خنده‌دار باشد.»

هارولد پینتر [Harold Pinter]

هنرمندی سیاسی

پینتر نویسنده‌ای به‌شدت سیاسی بود که حتی خبرنگاران گفت‌وگوهایی هم درباره مسائل سیاسی با او ترتیب می‌دادند. پینتر با شور و اشتیاق درباره روابط خارجه بریتانیا و کشورهای دیگر صحبت می‌کرد. درباره اینکه چطور آزادی‌های مدنی و سیاست خارجی باعث شده‌اند انتخابات موضوع بحث‌ها باشند. درباره اعتقادات مسیحی تونی بلر و قانون پناهندگی دولتش. درباره اینکه چطور هنری کیسینجر که مصرانه از رژیم پینوشه حمایت می‌کرد که او هم با جرالد فورد اجازه حمله اندونزی به تیمور شرقی را صادر کردند (که 200 هزار کشته بر جای گذاشت) و هنوز کیسینجر به مهمانی شام می‌رود و خوشگذرانی می‌کند.

او در مصاحبه‌ای گفته بود: «تمام آن کارهایی که کرده‌اند، تمام آن زندگی‌هایی که نابود کرده‌اند انگار هرگز اتفاق نیفتاده است. همه‌شان به گذشته متعلق هستند و مگر برای کسی اهمیتی دارد؟ غیر از خانواده‌ها و اطرافیان آدم‌هایی که کشته شده‌اند، زخمی باز است که هرگز بسته نمی‌شود. اما حالا چه کسی درباره جنگ خلیج فارس فکر می‌کند، تحریم‌های عراق یا با تربیت غیرنظامی‌های آلبانیایی چه بلایی بر سر کوزوو آوردیم؟»

عاشق کریکت بود

«به نظرم کریکت بهترین آفرینش خدا روی زمین است.» پینتر از کودکی عاشق بازی کریکت بود و جالب است که آخرین مصاحبه‌اش هم درباره همین بازی است. پینتر دسامبر 2008 از دنیا رفت و آن مصاحبه دو ماه قبل از درگذشتش ترتیب داده شده بود. در این روزها به روزهای کودکی‌اش در محله هکنی، واقع در شرق لندن فکر می‌کرد؛ دوران یورش و بمباران هوایی جنگ جهانی دوم که به بلیتس معروف است.
خانواده‌شان و اهالی منطقه مجبور شده بودند خانه‌شان را تخلیه کنند و او تنها چیزی که با خود برداشته بود چوب بازی کریکت بود. او در آخرین مصاحبه‌اش گفته بود: «نخستین‌بار بازی کریکت را در دوره جنگ تماشا کردم. یک بار زمانی که حمله هوایی ‌شد همه خانه‌های‌مان را تخلیه کردیم. در خانه را باز کردیم و باغچه حیاط و درخت بزرگ یاس خوشه‌ای را دیدیم که آتش گرفته بود. همان لحظه خانه را تخلیه کردیم. اما قبلش چوب بازی کریکتم را برداشته بودم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...